سرود آب
از آن خورشيدهاي هميشه در كودكي
از آن روزهاي
شكوفه تا سيب
و آن مشق هاي تا
كتاب
كه تو نبودي
تا همين يك بار
ديگر كه در سفرم
مادرم باز
به امامزاده هاي
كنار راه سلام مي كند
و نگاهش در انتهاي دشت
هاي چه دور
محو مي شود
مي دانم
دعا مي كند وقتي
امتداد جاده مرا به دورهاي ناپيدا برد
تمام آبهاي عالم
پشت سرم سرود
بخوانند
حالا تمام آب
هاي نه تنها پشت سرم
كه آب همين كاسه
ي آفتاب خورده هم سرود مي خواند
و هر روز
بچه هاي تمام دنيا
با اولين قطار
با اولين
هواپيماي آشنا
به خانه ام مي آيند
تا نه تنها براي
دعاهاي پشت سرم
كه براي تمام
مسافران راههاي ناپيدا
دعا كنيم