سفرهای حج، زبان گویای اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سفرهای حج، زبان گویای اسلام - نسخه متنی

محمدتقی فلسفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

* * *

ساعت شش صبح بود و در خيابان وفا (شارع الوفا) از محله عزيزيه گم شده بودم. از بلندگوى مسجدى صداى قرائت حمدِ نماز به گوشم رسيد. ترتيل دلنشينى بود. خودم را رساندم; مسجدالحارثى، قامت بستم و ايستادم در صفى كه به خيابان رسيده بود. نماز كه تمام شد، يك پوستر كهنه بر ديوار بيرونى مسجد ديدم با اين دعوت: «ندعوكم لافتتاح معرض كتاب الرمضانى (و اين كتاب الرمضانى با حروف درشت) العاشر 1423

در آن خيال گرايى به هم ريخته بى خوابى صبحگاه، كتاب الرمضانى مرا برد به كتاب رمضانى. كلاله خاور. رمصانى، نامى آشنا براى اهل كتاب و تاريخ نشر در ايران.

* * *

در منا، شبانگاهى با دوستى هم صحبت بودم. از اهالى نقاشى و تصويرگرى. صحبت از حافظ بود. جوانكى پيش آمد. با پالتو پاكستانى (كه من به اين پالتوها سال هاست پالتو ذوالفقار على بوتو مى گويم) و كلاهى اندونزيايى (كه من به اين كلاهها هم مى گويم كلاههاى ماهاتير محمد) به گرامر و لهجه عربى ولى با لغت فارسى، در بحث ما شركت كرد. معلوم شد كه بيست و چهار ـ پنج ساله است و دانشجوى سال آخر ادبيات فارسى در مكه. و مى گفت كه علاقه اش گرفتن دكترا در ايران است و ما هم درباره دانشگاه آزاد و مبلغ شهريه آن و دانشگاههاى دولتى راهنماى اش كرديم، چند بيت از حافظ خواند و دوستان در معرفى من گفتند كه فلانى در صدا و سيماى ايران، برنامه هاى حافظ خوانى دارد. خيلى خوشحال شد من هم در جواب، ابياتى از قصيده فرزدق را برايش خواندم كه نشانه علاقه ام بود به شعر عربى:

هذا الّذي تعرف البطحاء وطأته والبيت يعرفه و الحلّ و الحرم و از ترجمه اين قصيده ميميه فرزدق هم تا جايى كه حافظه يارى مى كرد، برايش خواندم. از هفت اورنگ جامى، بعد رفتم و يكى از كتابهايم را برايش آوردم و اسمش را پرسيدم و امضا كردم: «اهداء لأخ الكرام: على اسمرى، مع التحيات».

و فاميلى اش را كه گفت، اين بيت حافظ را هم برايش نوشتم كه تناسبش را دريابد:

ترسم كه عشق در غم ما پرده در شود وين راز سر به مهر به عالم سمر شود * * *

دوستى تازه يافته و جوان، آقاى حسينى، كه كارش مترجمى است، علاقه ام را به جستوجوى زبان فارسى در اينجا دريافته بود. برايم نقل كرد با مردى اردنى كه در امارات كارمند بانك است در مكه آشنا شده، مرد اردنى گفته نام زنش «شيرين» است. نامى كه عربها و كردها به آن علاقه مندند و براى دخترها انتخاب مى كنند. مرد اردنى گفته بود: به زنم با شوخى مى گويم: تو مثل شيرى، غرنده و خشمگين.

حسينى مى گفت: برايش توضيح دادم كه در فارسى «شيرين» به معناى «شيرمانند» و «مثل شير» نيست، بلكه به معنى گوارايى و حلاوت است و مهمتر از آن، نام يك «معشوق» تاريخى ـ افسانه اى است و بعد درباره شيرين و فرهاد برايش توضيح دادم. مرد اردنى بسيار خوشحال شده و گفت: وقتى كه در بازگشت به زنم معناى درست نامش را بگويم، كلى خوشحال خواهد شد و من به حسينى گفتم: اگر دوباره ديدى اش اين بيت منسوب به حزين لاهيجى را با شرح ايهام هايش براى او بخوان:

امشب صداى تيشه از بيستون نيامد شايد به خواب شيرين فرهاد رفته باشد * * *

نام بعضى نفرات كه ديدارشان در مدينه و مكه تو را خوشحال مى كند; مثل على مرادخانى، مدير مركز موسيقى وزارت ارشاد عليرضا قربانى، خواننده اى با نفسى گرم و صدايى توانمند، ديدار على معلم دامغانى در چادرهاى نيم شب عرفات و فردا، هم او در زير چادر كاروانى كه با آن همراه بود، پيرمردى تقريباً هشتاد ساله را نشانم داد و گفت: جناب رحيم مؤذن زاده اردبيلى است برو سلام كن. رفتم و دست مؤذن زاده اردبيلى را بوسيدم خود مؤذن زاده مى گفت: مردم به من مى گويند: اين صداى اذان توست كه در ماه رمضان چاشنى و شيرينى و نمك سفره افطار ماست.

ديدار حسين صدرى نقاش، در ظهر روز عرفه و نيز روبوسى با حسين اسرافيلى و آرشى شفاعى (هر دو شاعر) در لباس احرام در مسجدالحرام، و ديدار دكتر سيدكاظم اكرمى، به سلام و عليكى كمتر از دو دقيقه.

و مردى پاكستانى پنجاه ساله با چهره و لباس پاكستانى و مسلط به زبان فارسى كه دانستم ساكن انگلستان است و با قافله نور لندن آمده و او صاحب اين خودكار سبز را از طريق شبكه جام جم مى شناخت. دوربينى به دست داشت و گفت چيزى بگو تا سوغات براى فرزندانم به انگلستان ببرم و من برايش از اقبال گفتم و از غالب و بيدل دهلوى و اديب پيشاورى و زبان فارسى و از اقبال خواندم كه:

چون چراغ لاله مى سوزم در خيابان شما اى جوانان عجم جان من و جان شما

/ 12