مرحوم آيت الله آخوند ملا على همدانى، مرحوم اخوى ـ حجت الاسلام والمسلمين آقاى حاج ميرزا ابوالقاسم فلسفى ـ و جمعى از دوستان و بستگان هم با ما بودند. قرار شد طى مدت اقامت در مدينه، شبها در پشت بام هتل محل اقامت كاروان ـ فندق الزهراء ـ كه مشرف به قبرستان بقيع بود، بعد از اقامه نماز جماعت به امامت مرحوم آيت الله آخوند، منبر بروم. چون اين خبر در ساير كاروان ها منعكس گرديد، بر جمعيت شنونده افزوده شد به طورى كه خطر ريزش سقف پشت بام بود. لذا پليس سعودى براى جلوگيرى از هر حادثه ناگوار، تا حد ظرفيت نشسته اجازه ورود جمعيت به پشت بام را مى داد و با نصب يك بلندگو به سمت خيابان، افرادى كه بيرون از هتل اجتماع مى كردند، سخنرانى را گوش مى دادند. همچنين به مناسبت افتتاح «حسينيه محسنيه» در مدينه كه توسط آيت الله حكيم تأسيس شده بود، يك روز عصر نيز آنجا منبر رفتم. اى تير غمت را دل عشاق نشانه جمعى به تو مشغول و تو غايب ز ميانه حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار او خانه همى جويد و من صاحب خانه (خيالى بخارايى) آل احمد تأثيرگذار بود. در همه وجوه زندگى. اگر هم از كسى، چيزى، مرامى، افرادى و حزبى تأثير مى گرفت، مدتى بعد عصيان مى كرد و مى زد زير همه چيز، اما خودش تأثير گذار بود. هم بر همه نسل ها و اطرافيان و دور و برى هايش و هم بر ما، كه اصلاً با كتابهاى او، چيز نوشتن را آموختيم. با او عاصى شديم. با او شلوغ كرديم. با او از ايمانى دم زديم كه گم شده ماست و با او به همين زندگى و رفتار و گفتار و نشست و برخاستِ متفاوت رسيديم. و اين «ما» كه مى گويم; يعنى كسانى كه در سال 48 كه سيدجلال رفت، تقريباً پنج ـ شش ساله بوديم تا حدوداً بيست ساله و من و همسال هايم و سال پنجاه و شش مثلاً با كتابهاى او و شريعتى شروع كرديم و اين شد پايه شناخت عوالم ايمانى روشنفكرانه. و در حال و هواى سنتى ايمانى هم، مطهرى بود و طالقانى و علامه طباطبايى و باز هم افراد بينابينى مثل محمدرضا حكيمى و جلال الدين فارسى و... و... و... سخنم، در ستايش جلال آل احمد نيست، كه اين كار را در نوبتى، به شايستگى انجام خواهم داد. در پاسخ به بىوفايى هايى كه در اين دو دهه، از جانب روشنفكر جماعت ـ و برخى از هم نسل ها و دوستانش ـ به او شده و قول مى دهم پاسخى و بررسى جانانه اى از موضع ها و موضوعهاى مطروحه در زمان حيات آل احمد و پس از آن بنويسم. از طرف همانهايى كه در آن سال هاى دهه چهل زير علم او سينه مى زدند و حالا شده اند منتقدان دوآتشه او; آن هم با چماق فرم و تكنيك و اسلوب و ساختار و ساختارشكنى و اين جور حرف هاى بزك شده. سخنم در اين مختصر، درباره «خسى در ميقات» است. كه باز در اين يكى دو روز به دست گرفته ام; آن هم يكى دو روزى كه سه ـ چهار ساعت خواب مرتب در هر بيست و چهارساعتش نداشته ام، اما تا چند لحظه بى كار شده ام، تورّقى كرده ام آن را. براى بار چندم است كه «خسى در ميقات» را به دست مى گيرم. فكر مى كنم بيش از پانزده ـ بيست بار دوره اش كرده ام. و الآن هم. كه چند ساعت ديگر راهى همان عوالمى هستم كه او تقريباً چهل سال پيش ديده و شرح كرده است. تأثيرگذارى آل احمد، اين بود كه يك تنه برمى خاست و بى توجه به قبول يا عدم قبول اهل زمانه، به كشف هاى خاص خودش راهى مى شد و سفر حج اش هم همين طور بود و سفرهاى قبلى اش هم. چه سفرهاى درونى و چه بيرونى. اين يكى هم، همين طور بود. رفته بود و بخشى از عالم حج شده بود و مثل هميشه در آن حس و حال، قلمى زده بود و اين قلم زدن هم سخت تأثيرگذار بود. فكر مى كنم، قلم زدن درباره جمعيت و حضور ميليونى حج، از آن بخش هاى فراموش شده، در ادب جدّى معاصر بود. تا پيش از «خسى در ميقات» البته، كه تا آن موقع هرچه بود، يا متعلق به جهان ديروز بود و يا اگر كسى هم چيزى در اين روزگار، قلمى مى كرد، از ادبيات جدّى معاصر بهره اى نداشت. اهل ايمانى بود و وارسته اى و رفته بود به زيارت خانه خدا و شرح مشاهدات نوشته بود. آن هم با همان عوالم تسليم محض و براى مخاطبانى خاص، كه مخاطب، هم حس و همراه و هم دين او بود. اما آل احمد «خسى در ميقات» را اول براى كسانى نوشته بود كه از عوالم آسمانى و ايمانى به دور بودند. نه به دور، كه حتى سخت مخالف آن حال و هوا. و بعد هم براى همان اهل قبله، كه هم از شرايط آگاه شوند، هم ارزش هاى حج را در اين آينه بنگرند و هم كاستى هاى رفتار ما را دريابند.