ناصر قربان نيا راست است كه زنان در جامعه ما نيز بسان ساير جوامع، به علل مختلف از جمله وجود عرف و عادات نادرست بجاي مانده از عصر جاهليت، در معرض تضييع حقوق فردي و اجتماعي قرار دارند و صد البته بايد با رويكردي دقيق به دين، زنان مسلمان به همه حقوق شرعي خود دست يابند، ولي بايد توجه داشت كه عادات و رسوم غلط از دين، تفكيك گردند تا به بهانه ردّ سنّتهاي ناروا، دين و ارزشهاي آن نفي نگردد و نيز بايسته است كه در اين حركت، ره به افراط پيموده نشود؛ چه آنكه پارهاي فمنيستها مسأله تساوي بلكه تشابه كامل حقوق زن و مرد را پشت سر گذاشته و نه تنها حقوق تضييع شده را مطالبه ميكنند بلكه جنسيت پرستانه، به برتري جنس زن نسبت به مرد قائلند. اصل بازشناسي حقوق و احقاق حقوق زنان بلكه هر انساني كه حقوق او در معرض تضييع قرار دارد، اقدامي است مقدس، ولي افراطيگري، خودمانعاجراءعدالتوتأمينحقوقزنان خواهدشد.ما بر اين باوريم كه سنت نيكوي نقّادي بايد مورد توجه قرار گيرد و به ويژه روند مهم قانونگزاري از ديد تيز بين نقادان پنهان نماند، حتي بنظر ميرسد كه قانونگزار مدني در تدوين قانون كنوني مجازات اسلامي كاملاً از اسلوبهاي وضع قانون پيروي نكرده و از نظر قانوننويسي، نقدپذير و داراي ابهامات ماهوي و شكلي است. كه هيچ نميتوان آن نقاط ضعف يا ابهام را به شريعت مقدس اسلام مستند ساخت.
توجه به مباني نظام حقوقي
در "اصلاح قانون"در بعضي مباحث انتقادي در باب حقوق زن، پيشنهاداتي در جهت اصلاح قانون نيز ارائه ميشود. بدون ترديد در اصلاح يك قانون نميتوان مباني نظام حقوقي را ناديده انگاشت. هر نظام حقوقي، مباني، منابع و شيوههاي ويژه دارد و براي تغيير در نهادهاو قواعد يك نظام حقوقي و يا پر كردن خلاءهاي قانوني، بايد از همان منابع و روشها استفاده نمود. به عنوان نمونه در نظام حقوقي رومي ـ ژرمني كه عقل به عنوان يكي از منابع مستقل حقوق به رسميت شناخته نشده است، يك قاضي و يا حقوقدان هرگز نميتواند به منظور پر كردن خلاءهاي قانوني، به عقل، متوسل شود يا در مورد نظام حقوقي «كامنلا» محدوديتهاي ديگري وجود دارد.(1)قانونگزار در ايران عليالقاعده كوشيده است قواعد و مقررات حقوقي را بر مبناي فتاوي فقيهان اماميه تدوين كند بنابراين هيچ حقوقدان و انديشمندي نميتواند بدون رعايت ضوابط و متدلوژي حقوقي همين مكتب در جهت تحول آن گام بردارد.آري مقررات مربوط به معاملات و كيفر، مبتني بر فلسفه، علت و حكمت خاصّ است، اما بدين معنا نيست كه بتواند معيار تغيير احكام قرار گيرد. در فقه اماميه، اصل، تبعيت احكام از مصالح و مفاسد نفسالامري و واقعي است و نيز قاعده ملازمه بين حكم عقل و شرع، مورد تاييد است، بنابراين در مورد احكام شرع، بايد مطمئن به وجود حكمت و فلسفه بود و در همين راستاست كه فقيه ناموري چون شيخ صدوق(ره) به تدوين كتاب «علل الشرايع»، همت گماشته و روايت هايي كه در آنها به نوعي، به فلسفه و حكمت احكام اشاره شده در يكجا گردآوري نموده و كوشيده است برخي از اين حكمتها را دريابد. ولي بايد توجه داشت كه كشف علل تامّه و ملاكهاي قطعي بسياري احكام ميسور نبوده و محدود در قلمرو ادراكات بشري نيست بلكه از طريق نصوص شرعي ميتوان ملاك تامّ و علّت حكم را كشف نمود به نوعي كه بتواند مبناي توسعه و تضييق و يا تغيير حكم قرار گيرد. ازاينروي، هرگاه در موارد فقدان نصِّ كاشف از علّت حكم، با فهم خويش به حكمتي دست يافتيم، ميتوانيم آن را مبناي توسعه، تضييق و يا تغيير حكم قرار دهيم. چنانكه هر گاه فلسفه قاعده و حكمي جزايي را عقل ما درنيابد و نتوانيم از حكمت آن پرده برداريم، نميتوان آن را به كنار نهاد. بايد تلاش كرد تا حكمت احكام كشف گردد، ولي درعينحال بايد مراقب بود ره به افراط پيموده نشود و هر يافته ذهني، به عنوان ملاك و علّت تامّه، تلقي نگردد، بايد در برابر حقيقت متعالي، متواضع بود و گمان نكرد كه همه حكمتها تا زير تيغ جرّاحي ما درنيايد، واقعيت نيز ندارد!! درصورت عدم دستيابي به حكمت حكم بايد به منبع عظيم فقه و ميراث گرانقدر فقيهان به عنوان مجموعهاي كامل از مقررات كه مبتني بر منابع معتبر ديني است عمل شود، مگر آنكه دليل حكمي، تنها اجماع و يا شهرت فقهي باشد و كسي بتواند با بهرهگيري از روش فقهي، ناروا بودن آن را مبرهن سازد كه صد البته اين امر در موارد اندكي تحقق دارد و در مورد مسلّمات فقه، چنين ادعايي گران و محال است.