سنت و تجدد دو الگوى معرفتشناختى در تحليل دانش سياسى مسلم انان
داوود فيرحى دانش سياسى در اين پژوهش، مجموعهاى وحدتيافته از سنتسياسى است. منظور از نتسياسى، مجموعهاى از ميراث علمى و عملى، و تجارب بازمانده از گذشته دور و نزديك، اسلامى و غير اسلامى است كه همراه ما، يا در زندگى سياسى ما حضور دارند. (1) اين سنتبا ديدگاهها و مبانى متفاوت تفسير شده است; «تفسير مبتنى بر تجدد غرب» و نيز، «فهم سنتى از سنت»، دو ديدگاه اساسى هستند كه چشماندازها و نتايج متفاوتى از دانش سياسى دوره ميانه ارائه دادهاند. روش نخست كه «شرقشناسى»، ( Orientalism) ناميده شده است، به لحاظ معرفتشناختى، بيرون از سنتسياسى دوره ميانه قرار گرفته و دانش سياسى اين دوره را به اعتبار دوران، (Epoch) غيريتسازى، كه متغاير با دوران جديد غرب است، اما بر مبناى تجدد اروپايى، ارزيابى مىكند. ليكن روش دوم، دانش سياسى دوره ميانه را نه به اعتبار دورانى كه سپرى شده است، بلكه به مثابه دورهاى، (Period) از سنت اسلامى تلقى مىكند كه پرسشهاى آن مىبايست در درون سنت و با توجه به الزامات آن طرح شود. به نظر مىرسد كه هر دو تفسير فوق، آميزههاى ايدئولوژيك دارند و پژوهش در دانش سياسى دوره ميانه را به قلمروها و نتايج از پيش تعيين شده سوق مىدهند. اما از آن روى كه بسيارى از تحقيقات انجام شده در انديشههاى سياسى اسلامى در دايره الزامات دو الگوى شرقشناسانه و سنتى قرار دارند، طرح اجمالى آنها نه تنها خالى از فايده نيست، بلكه پرتوى بر برخى معضلات معرفتشناختى در تحقيق حاضر خواهد افكند.
1. روش شرقشناسى; الگوى تجدد
منظور از شرقشناسى، پژوهشهاى متكى بر مبانى معرفتى و فلسفى غرب است كه توسط شرقشناسان و محققان مسلمان ملتزم به مبانى آنان انجام شده است. هنگامى كه اروپاييان از قرن نوزدهم به اين طرف، مسئوليت كاوش علمى در متون سياسى دوره ميانه اسلام را به عهده گرفتند، به ناگزير روشهاى پديدارشناختى و تاريخى برخاسته از تجارب خود را در سنتى متفاوت از ميراث غرب، و طبعا ناشناخته براى آنان، استخدام كردند. اين امر در شرايط انقطاع معرفتى و ناتوانى ديرينه مسلمانان نسبتبه بارورى يا بازگشت انتقادى به سنت، گزينشى طبيعى بود. علاوه بر خلا روششناختى در جامعه اسلامى، به اين دليل كه مسلمانان قادر به تطبيق روش تاريخى پديدارشناختى غرب بر سنت اسلامى نبودند، نويسندگان غربى مستقلا اقدام به اين تطبيق كردند; و به اين ترتيب، شرقشناسان در حوزه تحقيقات اسلامىسياسى، چونان متفكران قوم شناخته شدند، و الگوى شرقشناسى نيز مذهب مختار و شيوه برگزيده بسيارى از اهل قلم گرديد. در اين مسير، دانش سياسى، بخصوص شاخه فلسفى آن، قبل از همه مورد توجه واقع گرديد. اما مطابق مبانى شرق شناسى، اين دانش از سياق تاريخى و پيوندهاى اجتماعى خود در سنت اسلامى جدا شده و به مثابه استمرارى حاشيه گونه از عقلانيتيونانىاروپايى طرح شد. (2)