سنت و تجدد، دو الگوی معرفت شناختی در تحلیل دانش سیاسی مسلمنان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سنت و تجدد، دو الگوی معرفت شناختی در تحلیل دانش سیاسی مسلمنان - نسخه متنی

داود فیرحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شرق‏شناس تاريخى و كلى‏نگر، فلسفه سياسى مسلمانان را نه به عنوان جزئى از دانش سياسى برخاسته از فرهنگ اسلامى، بلكه ادامه‏اى تحريف شده و آشفته از فلسفه سياسى يونان مى‏بيند. او همچنين، سياستنامه‏هاى اسلامى را حاشيه‏اى بر حكمت و اندرزهاى باستانى ايران، و ادبيات و فقه سياسى مسلمانان را در پيوند با عرف سياسى و قوانين رومى و اسكندرانى بررسى مى‏كند. پديدارشناس تجزيه‏گرا هم در بررسى دانش سياسى اسلامى كوشش مى‏كند كه فروع و عناصر هريك از شاخه‏هاى اين دانش را نه با توجه به اصول يا مسائل دوره ميانه، بلكه با استناد به اصول يونانى، ايرانى و... تحليل كند. (3)

شرق‏شناسى لوازم و الزامات خاصى دارد. شرق‏شناسى، تحقيقى بيرونى است كه با خروج از سنت و با تكيه بر تجدد اروپايى به عنوان مفهومى بنيادى، به طرح پرسشهايى درباره سنت‏سياسى دوره ميانه مى‏پردازد. و از آن روى كه اين پرسشها، پرسشهايى از درون سنت‏سياسى ما نيستند، پاسخى شايسته پيدا نمى‏كنند و پژوهشگر به ناچار، به طرح «نظريه‏اى از انحطاط‏» رهنمون مى‏شود كه فراز و فرود آن نه در واقعيت تاريخ و انديشه سياسى دوره ميانه كه خود، نه اوجى دارد و نه انحطاطى بلكه در ذهن تجدد سلوك نويسنده مستشرق قرار دارد. (4)

الگوى شرق‏شناسى، تاريخ انديشه سياسى اسلام را تاريخى معكوس و قهقرايى مى‏نماياند. اما افق طرح اين پديدار (انحطاط) نه از خود پديدار (دانش سياسى دوره ميانه)، كه از فلسفه اروپا زاده شده است. شرق‏شناسان، چه بسا «اسلامى‏» را كشف كرده‏اند كه برساخته انديشه غيريت‏آفرين «غرب‏» است (5) . آنان از چنان «سنت‏سياسى‏اى در اسلام‏» سخن مى‏گويند كه خود، زاده «تجدد اروپايى‏» است; اولى را كهنه و دومى را نو مى‏بينند و با التزام به فكر جديد، «سنت‏» را به موزه مى‏سپارند. به طور كلى، دانش سياسى اسلام را به عنوان نقشى در آينه «تجدد اروپايى‏» مى‏نگرند. سيد جواد طباطبايى با التزام به روش‏شناسى فوق مى‏نويسد:

«بدينسان، تجدد يا تجديد تفكر درباره سنت را مى‏توان در معناى دقيق و ژرف آن، چونان تعبير ديگرى از پايان سنت و خروج از آن دريافت. از اين ديدگاه مى‏توان گفت كه بحث درباره سنت، جز با خروج از سنت كه خود به معناى پايان حضور زنده و زاينده سنت است، امكان‏پذير نمى‏تواند باشد. و به ديگر سخن، بحث درباره سنت، خود نشان از اين واقعيت دارد كه دوره حضور زنده و زاينده سنت‏براى هميشه سپرى شده است... تا زمانيكه سنت، عنصر بنيادينى از حيات معنوى يك قوم باشد، پرسش فلسفى از آن امكان‏پذير نمى‏شود و امكان پرسش فلسفى، در واقع، به معناى آغاز دوره گذار اگر نه خروج كامل از قلمرو سنت است. پرسش از سنت، در دوره‏اى از تاريخ انديشه در مغرب زمين كه از آن به تجدد تعبير شده، به معناى آن بود كه خروج از سنت انديشه قديم كه فيلسوفان يونان شالوده آن را استوار كرده بودند، امكان‏پذير شده بود.» (6)

مورد فوق را از آن روى به تفصيل آورديم كه بر چشم‏انداز و زاويه مختار شرق‏شناسى در شكافتن يا ورود به سنت‏سياسى دوره ميانه تاكيد كنيم. كار طباطبايى، نمونه‏اى برجسته از نگاه به خويشتن از سكوى انديشه و تجدد اروپايى است. آثار طباطبايى و ديگر نوشته‏هاى هم‏سنخ آن ارزش زيادى دارند; چرا كه با طرح «پرسش از خود»، كه پرسشى بنيادى است، قوت و ضعف يكى از نخستين تلاشهاى خودنگرانه (و مبتنى بر شرق‏شناسى) را آشكارا نشان مى‏دهند. اين روش آنگاه كه از ديگر آگاهى شرق‏شناسانه غربيها، به خود آگاهى غرب‏شناسانه نويسندگان جوامع اسلامى گذر مى‏كند، يكى از مهم‏ترين ويژگيهاى فلسفه غرب را به حوزه تحقيقات اسلامى انتقال مى‏دهد. به سخن ديگر، نگاه به خود به عنوان يك واحد، و نهادن اين واحد در برابر واحد ديگر، كه با اصطلاح «من‏»/ «ديگرى‏» متمايز مى‏شود، ويژه فكر غربى است و بنابر اين، همه محققان ميراث اسلامى، در جايى كه اين ميراث را در برابر انديشه غرب قرار مى‏دهند، «غربى‏» مى‏انديشند. اما همين انديشه روشمند است و موجب بازيابى نوعى خودآگاهى در تفكر اسلامى و توانمند كردن اين تفكر در نوشتن تاريخ خود و كشف مفهوم «سنت‏» مى‏شود. زيرا فكرى كه نتواند تاريخ خود را بنويسد، هرگز قادر نخواهد بود اوج يا انحطاط خود را برجويد و باز شناسد. (7)

/ 13