بیشترلیست موضوعات سنت و تجدد دو الگوى معرفتشناختى در تحليل دانش سياسى مسلم انان 1. روش شرقشناسى; الگوى تجدد 2. فهم سنتى از سنت ويژگيهاى صورى سنت ويژگيهاى ماهوى سنت ب) تاكيد بر ذات نامستقل انسان ج) وجه اقتدارى سنت توضیحاتافزودن یادداشت جدید
شرقشناس تاريخى و كلىنگر، فلسفه سياسى مسلمانان را نه به عنوان جزئى از دانش سياسى برخاسته از فرهنگ اسلامى، بلكه ادامهاى تحريف شده و آشفته از فلسفه سياسى يونان مىبيند. او همچنين، سياستنامههاى اسلامى را حاشيهاى بر حكمت و اندرزهاى باستانى ايران، و ادبيات و فقه سياسى مسلمانان را در پيوند با عرف سياسى و قوانين رومى و اسكندرانى بررسى مىكند. پديدارشناس تجزيهگرا هم در بررسى دانش سياسى اسلامى كوشش مىكند كه فروع و عناصر هريك از شاخههاى اين دانش را نه با توجه به اصول يا مسائل دوره ميانه، بلكه با استناد به اصول يونانى، ايرانى و... تحليل كند. (3) شرقشناسى لوازم و الزامات خاصى دارد. شرقشناسى، تحقيقى بيرونى است كه با خروج از سنت و با تكيه بر تجدد اروپايى به عنوان مفهومى بنيادى، به طرح پرسشهايى درباره سنتسياسى دوره ميانه مىپردازد. و از آن روى كه اين پرسشها، پرسشهايى از درون سنتسياسى ما نيستند، پاسخى شايسته پيدا نمىكنند و پژوهشگر به ناچار، به طرح «نظريهاى از انحطاط» رهنمون مىشود كه فراز و فرود آن نه در واقعيت تاريخ و انديشه سياسى دوره ميانه كه خود، نه اوجى دارد و نه انحطاطى بلكه در ذهن تجدد سلوك نويسنده مستشرق قرار دارد. (4) الگوى شرقشناسى، تاريخ انديشه سياسى اسلام را تاريخى معكوس و قهقرايى مىنماياند. اما افق طرح اين پديدار (انحطاط) نه از خود پديدار (دانش سياسى دوره ميانه)، كه از فلسفه اروپا زاده شده است. شرقشناسان، چه بسا «اسلامى» را كشف كردهاند كه برساخته انديشه غيريتآفرين «غرب» است (5) . آنان از چنان «سنتسياسىاى در اسلام» سخن مىگويند كه خود، زاده «تجدد اروپايى» است; اولى را كهنه و دومى را نو مىبينند و با التزام به فكر جديد، «سنت» را به موزه مىسپارند. به طور كلى، دانش سياسى اسلام را به عنوان نقشى در آينه «تجدد اروپايى» مىنگرند. سيد جواد طباطبايى با التزام به روششناسى فوق مىنويسد: «بدينسان، تجدد يا تجديد تفكر درباره سنت را مىتوان در معناى دقيق و ژرف آن، چونان تعبير ديگرى از پايان سنت و خروج از آن دريافت. از اين ديدگاه مىتوان گفت كه بحث درباره سنت، جز با خروج از سنت كه خود به معناى پايان حضور زنده و زاينده سنت است، امكانپذير نمىتواند باشد. و به ديگر سخن، بحث درباره سنت، خود نشان از اين واقعيت دارد كه دوره حضور زنده و زاينده سنتبراى هميشه سپرى شده است... تا زمانيكه سنت، عنصر بنيادينى از حيات معنوى يك قوم باشد، پرسش فلسفى از آن امكانپذير نمىشود و امكان پرسش فلسفى، در واقع، به معناى آغاز دوره گذار اگر نه خروج كامل از قلمرو سنت است. پرسش از سنت، در دورهاى از تاريخ انديشه در مغرب زمين كه از آن به تجدد تعبير شده، به معناى آن بود كه خروج از سنت انديشه قديم كه فيلسوفان يونان شالوده آن را استوار كرده بودند، امكانپذير شده بود.» (6) مورد فوق را از آن روى به تفصيل آورديم كه بر چشمانداز و زاويه مختار شرقشناسى در شكافتن يا ورود به سنتسياسى دوره ميانه تاكيد كنيم. كار طباطبايى، نمونهاى برجسته از نگاه به خويشتن از سكوى انديشه و تجدد اروپايى است. آثار طباطبايى و ديگر نوشتههاى همسنخ آن ارزش زيادى دارند; چرا كه با طرح «پرسش از خود»، كه پرسشى بنيادى است، قوت و ضعف يكى از نخستين تلاشهاى خودنگرانه (و مبتنى بر شرقشناسى) را آشكارا نشان مىدهند. اين روش آنگاه كه از ديگر آگاهى شرقشناسانه غربيها، به خود آگاهى غربشناسانه نويسندگان جوامع اسلامى گذر مىكند، يكى از مهمترين ويژگيهاى فلسفه غرب را به حوزه تحقيقات اسلامى انتقال مىدهد. به سخن ديگر، نگاه به خود به عنوان يك واحد، و نهادن اين واحد در برابر واحد ديگر، كه با اصطلاح «من»/ «ديگرى» متمايز مىشود، ويژه فكر غربى است و بنابر اين، همه محققان ميراث اسلامى، در جايى كه اين ميراث را در برابر انديشه غرب قرار مىدهند، «غربى» مىانديشند. اما همين انديشه روشمند است و موجب بازيابى نوعى خودآگاهى در تفكر اسلامى و توانمند كردن اين تفكر در نوشتن تاريخ خود و كشف مفهوم «سنت» مىشود. زيرا فكرى كه نتواند تاريخ خود را بنويسد، هرگز قادر نخواهد بود اوج يا انحطاط خود را برجويد و باز شناسد. (7)