بیشترلیست موضوعات سنت و تجدد دو الگوى معرفتشناختى در تحليل دانش سياسى مسلم انان 1. روش شرقشناسى; الگوى تجدد 2. فهم سنتى از سنت ويژگيهاى صورى سنت ويژگيهاى ماهوى سنت ب) تاكيد بر ذات نامستقل انسان ج) وجه اقتدارى سنت توضیحاتافزودن یادداشت جدید
تحقيقات تاريخى نشان مىدهد كه دانش سياسى دوره ميانه، در قالب نوعى «منطق بازسازى شده» كه برگرفته از وضعيت تاريخى خلافت، و نيز سنن ايران و فرهنگ يونان بود، به گزيدهبينى و فهم خاصى از نصوص اسلامى پرداخت و، به ناچار، بخش بزرگى از اين نصوص را، كه خارج از منطق گفتار و مختصات معرفتى خود مىديد، به حاشيه راند (24) . اين امر، دقيقا به اين معنى است كه در تعامل بين دانش سياسى دوره ميانه و نصوص دينى، اين نصوص دينى است كه هيات تاليفى آن با توجه به سلطه دانش فوق، مثله، ( Deconstraction) و چند پاره شده، و در واقع، آن در اين، باز تفسير شده است. اما چگونه است كه اين دانش و سنت كه در دوران تكوين خود فقط به بخشى از نصوص دينى استناد كرده و بخشى ديگر را، براى هميشه به حاشيه رانده است، تمايل به يگانگى با دين دارد؟ اين يگانگى از چه زمانى شروع شده است؟ ابوزيد، در اين باره ديدگاه خاصى دارد. وى بدرستى اشاره مىكند كه در تمدن اسلامى، قواعد توليد دانش مبتنى بر سلطه متون سنتى بود، و اهميت عقل نيز در توضيح بىتذكر آراء گذشتگان خلاصه مىشد. ابوزيد آغاز اين تحول را، كه علوم اسلامى از عقلانيت علمى به سمت استناد به متون گذشتگان گذر كرد، قرن چهارم هجرى دانسته و اين دوره را، در پيوند با سلطه عباسيان، «عصر حاكميت تقليد» مىنامد. او مىنويسد: «در عصر تقليد، اقوال اجتهادى رهبران مكاتب فقهى تبديل به «نصوص» شد. به اين معنى كه آثار آنها موضوع شرح و تفسير و استنباط واقع شده و در ميدان توليد آثار متاخران قرار گرفت. تاليفات دانشمندان به شرح تاليفات سابق محدود شد. نويسندگان به شرح لغات و جمله جمله متون سابق پرداختند. با افزايش شرحهاى متوالى، بتدريجسنتحاشيهنويسى و شرح حاشيه در حاشيه رواج پيدا كرد. و بدين ترتيب همه تلاشهاى علمى به شرح متون در حواشى كتابها خلاصه شد. اين تحول، علاوه بر فقه در بقيه علوم عربى [اسلامى]، همچون ادبيات، بلاغت، علوم قرآن، حديث، تفسير و علوم عقلى نيز اتفاق افتاد و آثار دانشمندان متاخر علم كلام به شرح، يا تلخيص متون قديم تحول يافت و هلم جرا.» (25) ابوزيد در ادامه بحثخود اضافه مىكند كه در جريان اين سلسله استنادهاى مكرر، نصوص اوليه دين، منحصرا از نگاه متون توليد شده يا سنت دوره ميانه ديده شد و موجب اتحاد «دين» و «سنت» گرديد. اين دگرديسى، مرتبه متون علمى دوره ميانه (سنت) را چنان بالا برد كه آن را همپايه نصوص اصلى دين نمود و با تعميم قداست دين به سنت، عقل را به دايره بسته تكرار و شرح و ترديد فرو كاست. (26) ارزيابى ابوزيد از تحول دانش و موقعيتسنت در تاريخ انديشه و تمدن اسلامى بسيار داهيانه است. اما به نظر مىرسد كه تحليل او از رابطه نصوص دينى و دانش دوره ميانه، چندان با واقعيتهاى تاريخى، بويژه با شرايط تكوين و هيات تاليفى افكار سياسى اين دوره سازگار نيست. ابوزيد چنين مىانديشد كه متون علمى دوره ميانه كه منتهى به عصر تقليد مىشود، تحتسلطه قرآن و سنت نبوى(ص) زاده شده و گسترش يافته است. وى در توضيح اين مطلب مىنويسد: «قرآن نص اوليه و مركزى در فرهنگ اسلامى است كه «سنت» پيامبر(ص) از آن متولد شده و به فضل [امام محمد] شافعى از متن شارع [يعنى قرآن] به نص «مشرع» [يعنى منبع شريعت] تحويل يافته است. و از آن دو، «اجماع» كه آن نيز منبع شريعتشده و سپس «قياس» زاده شده است كه بتواند عمل «توليد متون» را قاعدهمند نمايد.» (27) ابوزيد كوشش مىكند كه پديده حاكميت «تقليد» و تبعا، آغاز دوران بلند حاشيهنويسى را در پيوند با سبك استدلال شافعى ارزيابى كند. اين نكته هرچند به لحاظ صورى درست است، اما ماهيتسنت و سنتسياسى دوره ميانه را نشان نمىدهد. سنتسياسى دوره ميانه، اگرچه به ظاهر، مشروعيتخود را از استناد به قرآن و ديگر نصوص دينى كسب مىكند، اما ارجاع دانش سياسى دوره ميانه به نصوص دين، هرگز فارغ از پيشفرضهاى برخاسته از ساختار و روابط قدرت اين دوره نبوده، به ناگزير، اين نصوص را يكجانبه و گزيده مىديد. بنابراين، در تعامل بين آن سنت و نصوص دين، به نظر مىرسد كه اين نصوص دينى است كه براساس سلطه سنت و دانش دوره ميانه، باز تفسير گرديده و از زاويه تعيين شده توسط آن سنت، ديده شده است.