سنت و تجدد، دو الگوی معرفت شناختی در تحلیل دانش سیاسی مسلمنان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سنت و تجدد، دو الگوی معرفت شناختی در تحلیل دانش سیاسی مسلمنان - نسخه متنی

داود فیرحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تحقيقات تاريخى نشان مى‏دهد كه دانش سياسى دوره ميانه، در قالب نوعى «منطق بازسازى شده‏» كه برگرفته از وضعيت تاريخى خلافت، و نيز سنن ايران و فرهنگ يونان بود، به گزيده‏بينى و فهم خاصى از نصوص اسلامى پرداخت و، به ناچار، بخش بزرگى از اين نصوص را، كه خارج از منطق گفتار و مختصات معرفتى خود مى‏ديد، به حاشيه راند (24) . اين امر، دقيقا به اين معنى است كه در تعامل بين دانش سياسى دوره ميانه و نصوص دينى، اين نصوص دينى است كه هيات تاليفى آن با توجه به سلطه دانش فوق، مثله، ( Deconstraction) و چند پاره شده، و در واقع، آن در اين، باز تفسير شده است. اما چگونه است كه اين دانش و سنت كه در دوران تكوين خود فقط به بخشى از نصوص دينى استناد كرده و بخشى ديگر را، براى هميشه به حاشيه رانده است، تمايل به يگانگى با دين دارد؟ اين يگانگى از چه زمانى شروع شده است؟

ابوزيد، در اين باره ديدگاه خاصى دارد. وى بدرستى اشاره مى‏كند كه در تمدن اسلامى، قواعد توليد دانش مبتنى بر سلطه متون سنتى بود، و اهميت عقل نيز در توضيح بى‏تذكر آراء گذشتگان خلاصه مى‏شد. ابوزيد آغاز اين تحول را، كه علوم اسلامى از عقلانيت علمى به سمت استناد به متون گذشتگان گذر كرد، قرن چهارم هجرى دانسته و اين دوره را، در پيوند با سلطه عباسيان، «عصر حاكميت تقليد» مى‏نامد. او مى‏نويسد:

«در عصر تقليد، اقوال اجتهادى رهبران مكاتب فقهى تبديل به «نصوص‏» شد. به اين معنى كه آثار آنها موضوع شرح و تفسير و استنباط واقع شده و در ميدان توليد آثار متاخران قرار گرفت. تاليفات دانشمندان به شرح تاليفات سابق محدود شد. نويسندگان به شرح لغات و جمله جمله متون سابق پرداختند. با افزايش شرحهاى متوالى، بتدريج‏سنت‏حاشيه‏نويسى و شرح حاشيه در حاشيه رواج پيدا كرد. و بدين ترتيب همه تلاشهاى علمى به شرح متون در حواشى كتابها خلاصه شد. اين تحول، علاوه بر فقه در بقيه علوم عربى [اسلامى]، همچون ادبيات، بلاغت، علوم قرآن، حديث، تفسير و علوم عقلى نيز اتفاق افتاد و آثار دانشمندان متاخر علم كلام به شرح، يا تلخيص متون قديم تحول يافت و هلم جرا.» (25)

ابوزيد در ادامه بحث‏خود اضافه مى‏كند كه در جريان اين سلسله استنادهاى مكرر، نصوص اوليه دين، منحصرا از نگاه متون توليد شده يا سنت دوره ميانه ديده شد و موجب اتحاد «دين‏» و «سنت‏» گرديد. اين دگرديسى، مرتبه متون علمى دوره ميانه (سنت) را چنان بالا برد كه آن را همپايه نصوص اصلى دين نمود و با تعميم قداست دين به سنت، عقل را به دايره بسته تكرار و شرح و ترديد فرو كاست. (26)

ارزيابى ابوزيد از تحول دانش و موقعيت‏سنت در تاريخ انديشه و تمدن اسلامى بسيار داهيانه است. اما به نظر مى‏رسد كه تحليل او از رابطه نصوص دينى و دانش دوره ميانه، چندان با واقعيتهاى تاريخى، بويژه با شرايط تكوين و هيات تاليفى افكار سياسى اين دوره سازگار نيست. ابوزيد چنين مى‏انديشد كه متون علمى دوره ميانه كه منتهى به عصر تقليد مى‏شود، تحت‏سلطه قرآن و سنت نبوى(ص) زاده شده و گسترش يافته است. وى در توضيح اين مطلب مى‏نويسد:

«قرآن نص اوليه و مركزى در فرهنگ اسلامى است كه «سنت‏» پيامبر(ص) از آن متولد شده و به فضل [امام محمد] شافعى از متن شارع [يعنى قرآن] به نص «مشرع‏» [يعنى منبع شريعت] تحويل يافته است. و از آن دو، «اجماع‏» كه آن نيز منبع شريعت‏شده و سپس «قياس‏» زاده شده است كه بتواند عمل «توليد متون‏» را قاعده‏مند نمايد.» (27)

ابوزيد كوشش مى‏كند كه پديده حاكميت «تقليد» و تبعا، آغاز دوران بلند حاشيه‏نويسى را در پيوند با سبك استدلال شافعى ارزيابى كند. اين نكته هرچند به لحاظ صورى درست است، اما ماهيت‏سنت و سنت‏سياسى دوره ميانه را نشان نمى‏دهد. سنت‏سياسى دوره ميانه، اگرچه به ظاهر، مشروعيت‏خود را از استناد به قرآن و ديگر نصوص دينى كسب مى‏كند، اما ارجاع دانش سياسى دوره ميانه به نصوص دين، هرگز فارغ از پيش‏فرضهاى برخاسته از ساختار و روابط قدرت اين دوره نبوده، به ناگزير، اين نصوص را يكجانبه و گزيده مى‏ديد. بنابراين، در تعامل بين آن سنت و نصوص دين، به نظر مى‏رسد كه اين نصوص دينى است كه براساس سلطه سنت و دانش دوره ميانه، باز تفسير گرديده و از زاويه تعيين شده توسط آن سنت، ديده شده است.

/ 13