بیشترلیست موضوعات قيام 19 دي به روايت اسناد و خاطرات انتشار مقاله ايران و استعمار سرخ و سياه شرح واقعه 19 دي قم درگيري نيروهاي رژيم با مردم تعداد شهدا و مجروحان بازتاب قيام 19دي پيامدهاي قيام 19 دي قم توضیحاتافزودن یادداشت جدید
همانگونه كه در سطور بالا ملاحظه شد، در اسناد ساواك هميشه مردم به عنوان اولين كساني كه درگيري را آغاز ميكنند مطرح ميشدند، درحالي كه شاهدان صحنه درگيري در خاطرات خود به گونه ديگري مسأله را بيان ميكنند. بازگوكنندگان خاطرات به اتفاق بر اين نكته عقيده دارندكه نيروهاي رژيم با صحنهسازي با طلاب و مردم درگير شدند و در نهايت عدهاي از طلاب و مردم را شهيد و مجروح ساختند.«همين كه ابتدا جمعيت، به چهار راه بيمارستان رسيد صداي تير و شليك گلوله بلند شد. سخنگوي پليس فرياد زد: سد معبر، حرام است، از پيادهرو برويد! و يك ساواكي كه از كنار جمعيت با بلندگو حرف ميزد پايش را محكم به شيشه بانك زد و همان وقت ساواكي ديگري با لباس شخصي و يك پاسبان كه در كاميون نشسته بود با هم هر كدام سنگي به طرف شيشه بانك پرتاب كردند. به دنبال اين صحنهسازي فرمانده پاسبانها به جمعيت گفت: چرا شيشه بانك را ميشكنيد؟ سپس رو به پاسبانها و گارديها نموده كه اين پدر سوختهها را بزنيد. آنها نيز به طور دسته جمعي كه سرتاسر خيابان و پيادهرو را گرفته بودند حمله را آغاز كردند.»48مطالب آقاي شجاعي را صاحبان خاطرات با عبارات گوناگون تشريح كردهاند. كه از ذكر آنها در اينجا پرهيز ميشود.مردم و طلاب نيز در مقابل عمل انجام شده واقع ميشوند، در برابر حملات نيروهاي دولتي مقاومت ميكنند و به هر وسيله ممكن(از قبيل سنگ، چوب، آجر و...) مقاومت ميكنند. آقاي سيد حسين موسوي تبريزي در اينباره ميگويد:«طلبهها در حوالي مسجد حجتيه و رودخانه مشغول سنگاندازي و پرتاب آجر به طرف مأمورين مسلح بودند. به خاطر دارم كه در همان گيرودار خبر رسيد كه شيخي(بعدها دانستيم مرحوم شهيد اوسطي بوده) با فلاخن و وسيله سنگانداز، به پاسبانها و ساواكيها حمله كرده و با نشانه رويدقيق پيشاني آنان را مورد هدف قرار داده است، منتها چون سر و صورت را ميپوشاند، تا مدتها جز عدهاي معدود، كسي او را نميشناخت تا اين كه سرانجام او را شناسايي كردند و در عيد سعيد فطر(57) به شهادت رساندند.»49آقاي اكبرزاده كه از مجروحان قيام نوزده ديماه است درباره درگيري خود و دوستانش با نيروهاي رژيم چنين ميگويد:«به دنبال جمعيت حركت كرديم و به چهار راه بيمارستان رسيديم، تيراندازي شروع شد و به جمعيت حمله كردند... در اين حال همه شروع كردند به فرار كردن به داخل كوچه پس كوچهها، من وارد كوچهاي شدم كه به بيت آقاي صانعي ختم ميشد. بعد روبهروي مدرسه حجتيه درآمدم. در آنجا با پليس درگير شديم. تعداد مردم به شكل قابل توجهي كم شده بود، در عوض آن عده باقيمانده، سرشار از خشم و غضب، آجرهاي ديوارها را ميكندند و به سوي پليس پرتاب ميكردند... قدري كه گذشت يك ماشين جيپ از راه رسيد. گفتيم: بچهها، بزنيد! جيپ از روي پل حجتيه گذشت. بعدا دانستيم كه«افاضلي» درون آن بوده است ما شروع كرديم جيپ را سنگباران كردن. راننده كنترلش را از دست داد و جيپ داخل جوي كنار خيابان افتاد. در اين حال ناگهان احساس كردم كه صورتم داغ شد و سرم گيج رفت و به زمين افتادم، تا آن موقع طعم گلوله را احساس نكرده بودم. به هر حال بعد از افتادن به زمين نيروهاي گارد، كه از بالاي سرم رد ميشدند، ضربه شديدي به پشتم وارد كردند، ضربهاي كه حتي درد و سوزش گلوله را از ياد برد.»50