گرچه از مناطق اسلامي نقد اساسي مشخصي را درباره جامعه غربي و علوم اجتماعي آن انتظار نداريم و به يقين تا به حال ديده نشده است كه آنها چنين نقدي ارائه دهند، مسلمانان كشورهاي خاور ميانه از جمله غير غربياني هستند كه بهتر قادرند در مقابل تصويرهايي كه غربيان از فرهنگهاي آنها ارائه ميدهند تصويرهاي جايگزين ارائه دهند. امروزه غالبا قدرت اقتصادي و سياسي آنها به اندازهاي هست كه حداقل بتوانند معيّن كنند كدام مفاهيم و توسط چه كسي بايد مطالعه شوند. اما معضله آنها اينست كه كدام اصطلاح و با چه مسائلي؟ اگر «مردمشناسي» (Anthropology)، در اين صورت آيا مردمشناسي بايد به تمامي [همان] مفاهيمي باشد كه از آموزشهاي غربي و منافع غربي گرفته شدهاند يه آنها كه از منابع اسلامي يا از ديگر منابع بومي گرفته شدهاند؟ از دهه 1960 يك واكنش اسلامي با اهميت، عبارت از جدّ و جهدي براي اسلامي كردن 28 علوم اجتماعي، كه شامل مردمشناسي هم ميشود، بوده است. يعني آنها را با اسلام متناسب كردن؛ آنهم با اصرار بر اين امر كه جامعههاي مسلمان را فقط مردمشناسي اسلامي يا كساني كه با منابع رسمي اسلامي [قرآن و روايات ] آشنا هستند، ميتوانند مطالعه كنند. در اين چند برداشت مختلف از مردمشناسي اسلامي موضوعات مشتركي وجود دارد: فيالمثل، طرح تدوين مدينه فاضله و نظريه اجتماعي آن هم بر اساس برداشت ويژهاي از ارزشهاو اصول موجود در قرآن يا سنت؛ اثبات حقانيت هميشگي اين [برداشت از] اسلام؛ و ترسيم اسلام به منزله جادّه ميانه 29 در بين افراط كاريهاي غربي. اما، در اين برداشتها فرضهايي وجود دارد كه از بيخ و بن با يكديگر متفاوت و مخالف هستند. بايونس و احمد جامعهشناسي اسلامي را به عنوان يك برنامه فعّال اسلامي براي جامعه شناسان پيشنهاد ميكنند؛ «نبايد اجازه داد كوشش براي يافتن اصولِ طبيعت و رفتار انساني و سازمان بندي انساني في نفسه هدف شود. اين تلاش بايد به منظور اعتلاي اسلام در درون افراد و محيط افراد در جامعههايشان و در درون و ميان جامعهها بكار برده شود.» اين ديدگاهها بايد بر فرضيههايي قرآني استوار باشد: خدا [جهان ] را آفريده است؛ ـ انسان، با اراده آزاد و توانايي يادگيري و برتري بر ساير موجودات طبيعت، از جمع اضداد ساخته شده است؛ ـ جامعه بر خانواده، قوانين الهي، قدرت نهادينه شده و فعّاليت اقتصادي مبتني است؛ تاريخ جرياني ديالكتيكي است كه ثمره آن در مخالفت و موافقت با پيامبر به ظهور ميرسد. همچنين اين رويكرد بايد رويكرد جامعه شناختي جامعي باشد كه هم افراط كاريهاي ديگر رويكردهاي معاصر را در بر ميگيرد، و هم آنها را بعد از جرح و تعديل با يكديگر وفق ميدهد. به علاوه، «بايد پذيرفت كه جامعهشناسي اسلامي، به عنوان امري تطبيقي و نقدي خواهد بود. يعني، بايد كار مقايسه جامعههاي انساني را ـ مسلمان و غير مسلمان ـ با اين آرمانها30 و كشف ميزان انحراف اين جوامع از اين الگوي آرماني را انجام دهد.اين تصوير آرماني از ساختار اجتماعي اسلامي بايد با اسلام ترسيم شود؛ آنهم با اسلام به مثابه يك ايدئولوژي، فرهنگ، شيوه زندگي، فرايند اطاعت آگاهانه از قوانين خدا، تنها جايگزين براي دموكراسي سرمايه داري و سوسياليزم و به منزله راهي ميان اين دو، نه التقاطي از آنها. در اين صورت قوم نگاري اسلامي تنوعهاي موجود را بررسي ميكند؛ [در اينجا[ نكته اصلي عبارت است از «مسير معتدل» اسلامي آرماني در باب آداب و رسومِ خانواده و ازدواج (عقد، انتخاب، جنسيّت، چند زني، آميزش جنسي، زن و فرزند)، اقتصاد (مستغلاّت، ثروت، بازار، ارث، قمار، بازي، بهره، زكوة، ملّ كردن)، و حكومت (دولت، قدرت، عدالت، مشورت).سرمايه داري و دموكراسي و سوسياليزم به عنوان نظامها و نظريههاي اجتماعي وابسته به آنها شكست خوردند، چون فاقد مكانيسم تعهد و وظيفه بودند. در اسم تعهد و وظيفه؛ مناسكِ [ عبادي] نماز و روزه بيمه شده است. اين تصويري كلّي از يك جامعه شناسيِ آشكارا ايدئولوژيكي و اسلامي است. نظريه (ناظر به جوامع مسلمان فعلي و نيز نظريه ناظر به جوامع غربي و ايدئولوژيهاي غربي و جامعهشناسيهاي غربي) و مقايسه اين دو با يكديگر به يك جامعه آرماني اسلامي و راهي درباره نحو دست يافتن به آن اشاره دارد.از نظر اكبر احمد مردمشناسي اسلامي عبارت است از «مطالعه گروههاي اسلامي به وسيله دانشمنداني كه نسبت به اصول جهان شمول اسلام ـ انسانيّت، شناخت و تساهل ـ متعهدند. اصولي كه به مطالعات خُرد، دهكدهاي و قبيلهاي علي الخصوص با چارچوبهاي تاريخي و مكتبي گستردهترِ اسلام مربوطاند. اينجا اسلام نه بعنوان الهيات بلكه جامعهشناسي تلقي شده است. بنابراين، اين تعريف غير مسلمانان را خارج نميكند.»(11)به نظر من طرحهاي ديويس رساترين، قويترين و ريشهايترين طرحهاست. در نظر او مردمشناسي اسلامي عبارت است «مطالعه بشر در جامعه از خلال فرضيهها و مطابق با موضعگيريهاي فكري اسلام... علمي اجتماعي كه با مطالعه روابط اجتماعي مشترك بشر در محيطهاي اجتماعي و فرهنگي متنوعي كه امروزه در اطراف و اكناف جهان وجود دارند و در گذشته نيز وجود داشتهاند، سر و كار دارد. كانون توجّهش به كنش انساني، اشكال متنوع آن و نهادينه كردن آن است؛ و در صدد يافتن اصولي است كه به كنش انسان نظم و سازمان ميدهند و به آن معنا ميبخشند.» مردمشناسي غربيِ درباره اسلام، غير تاريخي است: هم اسلام را آرماني انتزاعي ميداند، هم سنّتهاي ادبي و سلسله مراتب روحاني را ناديده ميگيرد؛ ولي يكي از اهداف مردمشناسي اسلامي توليدِ دسته بنديها و مفاهيم بديل و سپس وارد شدن در گفت و شنود با مردمشناسي غربي است. مفاهيم اسلامي مربوط [به بحث] كدامند؟ و تاريخ و بستر آنها چيست؟ توحيد (يگانگي) مفهومي اصلي و شرك31 مفهومي بيگانه است. ديويس با استباط از سنّت (حديث، فقه، شريعت)، علماء (دانشمندان ديني و است (اجتماع، جامعه) را به منزله عناصر اصلي معرفي ميكند. انسان، داراي فطرت32 (سرشت طبيعي و خداداد)، خليفه (شأن نائب مباني33) و دين (مذهب به عنوان راه زندگي) [همان] نفس (جوهر حيات) است. خداوند انسانها را گونه گون آفريد و دو حجّت در اختيار آنها قرار داد: شريعت (قوانين) و منهاج (راه زندگي). شريعت شاخصهايي را تعيين ميكند كه در درون آنها بسياري از شيوههاي زندگي امكانپذير است. چارچوبِ اسلامي جهان شمول است؛ در حالي كه قوم نگاري اروپايي، هم از اول، در كنار آمدن با تنوعها ناكام ماند و لذا مفهوم [ اقوام] «ابتدايي» را بوجود آورد. چشم انداز اسلامي نميتواند با تحقير شيوههاي ديگر آغاز كند. اينجا نه مجالي براي غيريت34، هست و نه مجالي براي افراط كاريهاي عقلگرايانه يا نسبيت گرايانه بلكه تركيبي است از اينها. اما متمايز لذا بايد مفاهيم و ارزشهايي را كه شالوده مردمشناسي هستند، به دقت به سرانجامي برسانيم تا از تسليم در برابر مفروضاتِ فكريِ دانش غربي اجتناب شود: