3ـ علم پرستى - کندوکاوی درمبانی نظری سکولاریسم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کندوکاوی درمبانی نظری سکولاریسم - نسخه متنی

محمدحسن قدردان قراملکی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3ـ علم پرستى

الف ـ ناسازگارى با دين (كليسا)

آباى كليسا با جمود بر ظاهر آيات كتاب مقدس و همچنين مقدس و دينى خواندن فلسفه و علم روم باستان، بعضى از اصول و قواعد طبيعى و علمى را به عنوان اصل مسلّم و جزو مقدسات دينى پذيرفته بودند. گردونه علم و دانش با چرخش خود، ابطال بعضى آموزه هاى علمى را، كه كليسا آن ها را در رديف آموزه هاى دينى قرار داده بود، هر روز روشن و آشكار مى كرد. بدين سان، علم، اعتبار و قداست كتاب مقدس را به چالش مى خواند.( )

واكنش كليسا در مقابل پيشرفت و تكامل علم، شديد و غيرانسانى بود، به گونه اى كه با نامقدس خواندن علوم خارج از كليسا و تكفير دانشمندان و مبتكران، آنان را در دادگاه هاى موسوم به «تفتيش عقايد» به انواع كيفر ـ از حبس گرفته تا زنده سوزاندن ـ محكوم مى كرد.

عكس العمل كليسا و چالش ديانت (مسيحيت) با علم، اين حس و تلقّى را به وجود آورد كه قطار علم و پيشرفت به حركتى در نمى آيد، مگر اين كه سرنشينان آن از دين روى برگردانند و يا دست كم، آن را از مداخله در زندگى عرفى و دنيوى منع نمايند. از اين رو، برخى از علم گرايان مانند هولباخ( ) و جامعه شناسان و ماركسيست ها( ) خواهان حذف دين به دليل سد كردن راه پيشرفت شدند.

در ناسازگار نشان دادن علم با دين، به تلقى و تصور قرن هيجدهم از رابطه اين دو بسنده مى شود كه درآن، علم را مانند قهرمانى تصور مى كردند كه اسلحه خود را در دست دارد و هميشه به دنبال كشف حقيقت است. اما دين مانند اژدهاى احمقى است كه مى خواهد حقيقت را ببلعد.( )

تذكر اين نكته بجاست كه تصوير ارائه شده از چالش دين و علم تصوير شايع آن عصر بود. در عين حال، برخى از روحانيان و متألّهان كليسا، كه خود از پيشگامان علوم تجربى بودند ـ مانند گاليله و نيوتن ـ كوشش فراوانى مبذول داشتند تا چهره كدرى را كه از دين توسط كليسا عرضه مى شد، پاك نمايند، اما آنان در اين راه به مقصود خود نرسيدند.

ب ـ نفى حاكميت خدا

مستمسك علم گرايان در تقرير (الف) در حذف دين ناحق و غير عقلايى خواندن دين و مؤلّفه هاى آن نبود، بلكه صرف تصادم با تكامل و ترقى علم بود. اما در اين تقرير، علم گرايان در صدد نفى لزوم وجود خداوند به عنوان مدبّر و حاكم جهان طبيعت برآمدند; چرا كه رازها و حلقات گم شده عالم طبيعت يكى پس از ديگرى توسط علم كشف گرديده و چنين تبيين شده بود كه حركت و اداره عالم مانند ساعت، احتياجى به وجود ساعت ساز ندارد. وجود هر پديده اى با توجه به وجود علت آن، ضرورى و حتمى است (اصل علّيت و دترمنيسم)( ) و مى توان علت هر پديده اى را مشخص و پيش بينى كرد و ديگر نيازى به فرض وجود خداوند مدبّر و حاكم و ناظر بر رويدادهاى طبيعى نيست.

داستان لاپلاس معروف است. وى كتابى چهار هزار صفحه اى درباره مكانيك سماوى نوشت و آن را به ناپلئون تقديم نمود. و در پاسخ به سؤال ناپلئون كه پرسيده بود چرا در اين كتاب قطور خود، سخنى از نقش خداوند به ميان نياورده است، گفت: «عالى جناب، من به اين فرضيه نيازى ندارم.»( )

رهاورد رويكرد مزبور حذف حاكميت و تدبير خداوند بر عالم بود كه خود موجب سلب اعتماد و ايمان مردم به آموزه هاى دينى فراطبيعى مانند معجزات، مشيت الهى، تأثير دعا و توكل شده است. باربور در اين زمينه، مى نويسد: «تأثير انديشه علمى بر انديشه دينى در هيچ زمينه ديگر به اندازه تعديل آراء مربوط به نقش خداوند در رابطه با طبيعت نبود; خداوند صرفاً سازنده جهان بود»( )

ج ـ طرد ما بعدالطبيعه

دو ضربه پيشين، كه از سوى علم بر دين وارد آمد، هر كدام ناظر به بُعدى از ابعاد دين بود. اما ضربه نهايى را فلاسفه تجربه گرا متوجه غيرعقلانى خواندن اصل ما بعدالطبيعه نمودند كه گوهر دين است. به توضيح مختصر اين مسأله بسنده مى شود:

حق گرايان (آمپريست ها)، در حوزه معرفت شناسى، يگانه ابزار شناخت و معرفت را منحصر به تجربه و هر آنچه آزمون پذير است، نمودند. هر چه به ترازوى آزمون و تجربه نمى آيد وجود و اعتقاد به آن نامعقول و غيرعقلانى است( ) و از آن جا كه مفاهيم و آموزهاى مقدس اديان مانند خدا، فرشته، بهشت، وحى، امدادهاى غيبى، دعا و معجزات از مفاهيم آزمون ناپذيرند و در مقياس تجربه گرايان نمى گنجند، حكماً از مفاهيم مهمل و نامعقول خواهند بود. بر اين اساس بود كه هيوم خواهان سوزاندن تمامى كتاب هايى شد كه در آن ها از مسائل فراتجربى سخن گفته شده است.( )

ماكس وبر در اين باره مى گويد: «با پيشرفت هاى علم و فن، انسان اعتقادش را به نيروهاى غيبى، ارواح و شياطين از دست داده است. او معناى وحى و قداست را از ياد برده است.»( )

جكى: «بر وفق علم زدگى يا اصالت علم، گزاره ها فقط به ميزانى كه با كميّات يا امور واقع تجربى ربط و پيوند دارند، محتواى حقيقى و صدق دارند. علم زدگى با هر دينى كه شالوده مابعدالطبيعى معنادارى دارد ـ قطع نظر از ادعاى وحى و تنزيل فراطبيعى ـ تعارض به بار مى آورد.»( )

ويلسون نيز تأثير علم را بر حاشيه اى قرار دادن دين نه از عرصه اجتماع، بلكه از حوزه اعتقاد انسانى چنين تشريح مى كند: «هماهنگى عقلانى و دستگاهمند دانش تجربى، هم به رد و طرد تصورات ماوراء الطبيعه گرايانه مأثور و متداول انجاميد و هم به آگاهى مشدّد انسان از توانايى خويش به مهار كردن طبيعت و سامان دادن به رفاه اقتصادى و اجتماعى خود. سرانجام، شك آيينى براى هميشه، در علم ماندگار و نهادى شد و منبع مضمرى براى معارضه با فرضيه هاى نيازموده و آزمون ناپذير ]دينى[ فراهم آورد. كاربست علم، به ويژه در فعاليت هاى توليدى و پيدايش و تحول فنون جديد، از احساس وابستگى انسان به الوهيت كاست.»( )

جان هيك نيز ميراث عمومى تنش علم و الهيات كليسايى را تبعيد دين از حوزه معرفت بشرى ذكر مى كند. اما وى با ذهن فلسفى خود، متوجه است كه علم در حقيقت، توان ابطال مدعيات دين را ندارد.( ) علوم ديگر مانند جامعه شناسى و روان شناسى، هر كدام سهم خاصى در طرد گزاره هاى دينى دارند كه شرح آن ها در اين مختصر نمى گنجد.

شايد با توجه به جايگاه و تأثير خاص علم در حذف دين بوده كه عرب ها در معادل سازى سكولاريزم، واژه «علمانيت» را جعل نموده اند. بعضى از معاصران نيز «عِلمانيت» ـ به معناى علمى بودن يا علمى شدن ـ را دقيق ترين ترجمه سكولاريزم تفسير كرده اند.( )كسانى هم سكولار را به «رهايى انسان از كنترل مابعد طبيعى» يا «شكستن اسطوره هاى فوق طبيعى» توصيف و تعريف نموده اند.( )

/ 9