«ليبرال» در لغت، به معناى رهايى و آزادى انسان از هرگونه قيد و بندى است. انسان ليبرال انسانى است كه آزادى خود را بر هر چيزى مقدّم مى دارد و جون بعضى از آموزه هاى دين، آزادى مطلق وى را محدود و مقيّد مى كند، از اين رو، دين در معارضه با ليبراليسم قرار مى گيرد. انديشه ليبراليسم در عرصه ها و تقريرات گوناگون عرضه شده است كه در اين جا، به سه جنبه آن به طور مختصر، اشاره مى شود:
الف ـ ليبراليسم سياسى
بنيان گذاران و طرّاحان آن بر آزادى مطلق انسان در عرصه سياست و جامعه تأكيد مى كنند و معتقدند از آن جا كه انسان آزاد آفريده شده است، هيچ مكتب و دينى نمى تواند آزادى فردى و اجتماعى او را سلب يا تقييد نمايد. اين آزادى، مطلق و شامل رهايى از قيد مقدسات و مسائل فراطبيعى نيز مى شود. بر اين اساس، دين با وضع تكاليف، نمى تواند انسان را در قلمرو خاصى از اخلاق و حقوق مقيّد كند و اگر جامعه از پذيرش احكام دين امتناع ورزد، حكومت نمى تواند به اجراى احكام دينى مبادرت ورزد. انديشه مزبور يكى از علل قريب سكولاريسم است كه پيش تر، از جانلاك در اين باره سخن گفته شد. مبناى نظرى كسانى كه امروزه دم از «عصر حقوق» و سپرى شدن «عصر تكليف» مى زنند به اين انديشه ليبرالى باز مى گردد.
ب ـ ليبراليسم كلامى (الهيات اعتدالى)
طرفداران اين انديشه خود را انديشه معتدل بين نظريه سنّتى و نوين مى دانند. از ويژگى هاى بارز آن، تفسير تأويلى از كتاب مقدس و همچنين قول به ديانت شخصى است (كه تفصيل آن گذشت.)
ج ـ ليبراليسم اقتصادى
انسان جديد اصالت را به اقتصاد مى دهد و هميشه در پى تحصيل منافع و سود بالفعل خود، از هر طريق ممكن است. براى او واژه هايى مانند حلال و حرام و ربا از كلمات بى معنا و فردگريز است و با عقلانيت سودگراهم سازى ندارد. علاوه بر آن، اديان به طور غالب، با وعده هاى اخروى، كه به متديّنان مى دهند، انسان را از شركت در فعاليت هاى اقتصادى دور و او را به سوى يك زندگى زاهدانه و ساده تشويق مى كنند.ماكس وبر، كه گويا مسيحيت را يگانه دين مى داند، در تبيين تنش هاى دين با خرد مى گويد: «در مرتبه بعدى، تنش هايى هستند كه در رابطه با رفتارهاى اقتصادى بروز مى كنند و صورت هاى گوناگونى دارند: تضاد بهره و ربا با تشويق به صدقه و محدود ساختن زندگى به حداقل نيازهاى ضرورى، و مخالفت با داد و ستدى كه خدا را خوش نمى آيد. اما مهم تر از همه، تضاد پنهانى است كه ميان اصل نوع دوستى و عقلانى كردن اقتصاد نوين بر پايه بنگاه وجود دارد. در واقع، اقتصاد نوين چيزى جز رقابت منافع نيست و بدون مبارزه اى، كه نامش بازار است، محاسبه عقلانى امكان ندارد. به طور كلى، حتى مفهوم سرمايه نيز با گرايش هاى زاهدانه و رياضت گرى اديان رستگارى درگيرى دارد. دليلش هم اين است كه جستوجوى سود، مؤمن را از زندگى معنوى منحرف كند.»( )
8 ـ انسان مدارى
اصل واژه لاتينى آن HOMO به معناى انسان است. اولين بار در روم، در بحث از انسانيت، «انسان انسانى» در مقابل «انسان الهى» مورد توجه قرار گرفت. مطابق اين نظر، انسان، محور و مدار همه چيز است و تمام برنامه ها و شرايع بايد به نفع او منتهى گردد، وگرنه فاقد اعتبار است. بدين ترتيب، اصالت در همه زمينه ها از آنِ انسان و «فهم» اوست. پيش تر گفته شد كه ماكياولى در سده پانزدهم، شالوده آن را در سياست و فلسفه بنيان نهاد، آن جا كه رضايت بنده خدا را بر خدا مقدّم داشت و گفت: «آنچه بنده خدا را راضى مى كند، خدا را هم خشنود مى كند.» اعتماد فزاينده و خوش بينى به انسان در سده هجدهم، انديشه مزبور را ترويج مى كرد و به تعبير باربور، فاصله عمده اى را از سنّت مسيحى نشان مى داد.( )باليدن انسان به خود و تقديم فهم و شناختن خود بر فهم هاى دينى موجب تفسير به رأى كردن متون دينى و در گامى جلوتر، ادعاى استقلال در وضع قانون و تكليف و بى نيازى از شريعت الهى مى شود كه فرجام آن نفى روح دينى و وجود خدا و مابعدالطبيعه است. رنه گنون دراين باره مى نويسد: اومانيسم نخستين صورت مسأله اى بود كه به شكل نفى روح دينى در عصر جديد درآمده بود و چون مى خواستند همه چيز را به ميزان بشرى محدود سازند ـ بشرى كه خود غايت و نهايت خود قلمداد شده بود ـ سرانجام، مرحله به مرحله به پست ترين درجات وجود بشرى سقوط كرد.( )سرانجام، اومانيست هاى افراطى در سال 1933، طى بيانيه اى، وجود خدا، زندگى سرمدى و مابعدالطبيعه را انكار كردند و در مقابل، ايمان به انسان و استعدادهاى او را جايگزين نمودند.( ) يكى از خاستگاه هاى مهم اومانيسم مانند ديگر مبانى نظرى سكولاريزم، به خود ديانت مسيحيت و انجيل باز مى گردد. از آن جا كه نگاه انجيل به انسان نگاه تحقيرآميز و آلوده به گناه (گناه نخستين) است و انسان احساس مى كند كه دين براى او قداست و حرمت قايل نيست، او نيز حرمت دين را به جا نمى آورد و مانند مار زخم خورده به طرد آموزه هاى دينى، بلكه خود دين مى پردازد تا به زعم خود، استقلال و جايگاه از دست رفته خويش را به دست آورد.