جهانگشای عادل نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
در اين شهر امام دهم حضرت هادى ع زيست مى كند.در همسايگى آن حضرت ، خانه بشر بن سليمان مردى از دوستداران آل پيامبر است .امام دهم او را مى طلبد و نامه اى به خط خارجى مى نويسد و با 220 اشرفى به او مى دهد و مى فرمايد: به بغداد برو، و نامه را به فلان كنيز بده .مليكه ، نامه را گشود.اول و آخرش را نخوانده ، دو سه بار مرور كرد و به هق هق افلاد.آنگاه عمر بن يزيد برده فروش ، گفت : مرا در اختيار صاحب اين نامه بگذار و او نيز پذيرفت .بشر درباره پولى كه بايد به عمرو بدهد گفتگو كرد و سرانجام به 220 اشرفى راضى شد.بشر، مليكه به سامره حضور امام هادى - كه سلام خدا بر او - برد امام به مليكه فرمود: مى خواهم ترا گرامى دارم ، آيا ده هزار اشرفى را مى پذيرى يا بزرگى و سعادت جاودانى را؟ مليكه گفت :زلال ديدار شما و مهمانى بهار شما آرزوى من است .امام فرمود: ترا بشارت مى دهم به فرزندى شرق و غرب جهان به زير پرچم عدالتش خواهند رفت و زمين را از عدل و داد پر خواهد پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد.- مليكه : اين فرزند از چه كسى به وجود خواهد آمد؟ - امام : پيامبر اسلام ترا براى چه كسى خواستگارى كرد، و حضرت مسيح ترا به عقد كه در آورد؟ - مليكه : به عقد فرزند شما امام حسن عسكرى - امام : او را مى شناسى - مليكه : از آن شب كه به دست بهترين زنان - فاطمه زهرا مسلمان شدم ، هر شب به ديدنم مى آيد.امام به خواهرش حكيمه فرمود: اى دختر رسول خدا! او را به خانه ات ببر دستورات اسلام را به او بياموز كه همسر حسن - امام يازدهم - و مادر صاحب الامر است .مليكه ، يك سال در خانه حكيمه به فرا گرفتن برنامه ها و دستورات اسلام پرداخت و آنگاه ، مراسم عروسى برگزار شد.مليكه به خانه امام يازدهم آمد و نرجس ناميده شد.امام يازدهم پس پدر، پناهگاه درد مردم و رهبر شيعيان بود.مشكلاتشان را حل مى كرد و راههاى سعادت را به آنها مى نمود و به آيين انسانى - اسلامى تربيتشان ميكرد.آن روز، حكيمه به خانه حضرت عسكرى (ع )آمد و تا هنگامه غروب ، آنجا بود و آنگاه كه مى خواست برگردد، امام به او فرمود: امشب نزد ما بمان .خدابه ما فرزندى خواهد داد، كه زمين را به دانش و ايمان و رهبرى زنده كند پس از آنكه به درگيرى كفر و گمراهى مرده باشد.و حكيمه پرسيد: اين كودك از كه خواهد بود؟ و امام جواب فرمود: از نرجس . حكيمه به نرجس نگاه انداخت و نشانه اى از باردارى در او نيافت و سخت به شگفت آمد پس آنگاه امام فرمود: او بسان مادر موسى است كه هيچ كس نمى دانست باردار است ، زيرا فرعون شكم زن هاى آبستن را مى دريد.حكيمه شب را در خانه برادر زاده به سر برد و پهلوى نرجس خوابيد؛ ولى از زادن خبرى نبود، حيرت وتعجب او زياد شد.در آن شب بيش از شب هاى ديگر، به نماز و نيايش پرداخت .نزديكيهاى سحر، نرجس از خواب مى جهد نيايش كوتاه مى گذارد، ولى باز نشانه اى از زاييدن در او نيست .حكيمه پيش خود مى گويد: پس فرزندچه شد؟ امام از اطاقش بانگ مى زند: حكيمه ! نزديك است در اين هنگام نرجس را اضطرابى دست مى دهد، حكيمهاو را در آغوش مى گيرد، نام خدا را بر زبان جارى و سوره اناانزلناه را مى خواند.حكيمه احساس كرد همراه صداى او، ديگرى هم سوره انا انزلناه را مى خواند، دقت كرد، صداى كودك را از شكم نرجس شنيد.نرجس از ديدگاه حكيمه پنهان مى شود، گويا پرده اى ميان آنها افتاده است .حكيمه به سوى امام مى رود، تا وى را از جريان آگاه سازد.امام بع او مى فرمايد: عمه باز گرد، او را خواهى ديد.و او بر مى گردد، پرده كنار رفته و نرجس را نورى تند فرا گرفته بود كه ديده حكيمه را خيره مى ساخت .نوزاد - صاحب الامر - را ديد كه به خاك افتاده و به يكتايى خدا و رسالت جدش ، پيامبر و امامت و ولايت پدرش ، امير مومنان و ديگر امامان - كه درود خدا بر آنان - گواهى مى دهد و از خدا گشايش كار و پيروز انسان ها را - زير پرچم حق و عدالت - مى خواهد.و اين خجسته تولد به صبح پانزدهم از ماه شعبان سال 255 هجرى بود.