داستان های جوانمردان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های جوانمردان - نسخه متنی

سید محمد خراسانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرماندى قشون چون جنگ دو صورت بيشتر ندارد يا غلبه و پيروزى يا مغلوبى و شكست در هر دو صورت اين حركت
و اين شيوه غلط بوده و بضرر ما منتهى خواهد گشت .

دريد هر چقدر اصرار ورزيد و تدبير پيش پا نهاد مالك بخاطر خود خواهى و تكبر كه صرفا و به تنهائى
فرماندهى را بعهده بگيرد و كسى در اين رابطه شريك نداشته باشد به سخنان توجه نكرد و از تدابير و
افكار خود پيروى نمود.

در اين اثناء رسول الله (ص ) از آمادگى و تدبير هوازن بفرماندهى مالك بن عوف اطلاع حاصل كرد و كسى را
بنام و عبدالله از ياران خويش جهت بررسى و كسب اطلاعات بداخل اين قبايل فرستاد نيز اطلاعات جامع
بحضرت رسانيد. حضرت رسول (ص ) براى تكميل لوازم جنگى و رفع نواقص تجهيزات لازم مقدارى ساز و برگ از
صفوان بين اميه كه هنوز مسلمان هم نشده بود بطور امانت و عاريه گرفت و قشون اسلام را مجهز و آماده
ساخت و با دوازده هزار مرد جنگى عازم نبرد با قبايل هوازن و متحدين آنان گرديد.

قشون مالك بن عوف زودتر از قشون اسلام به دره حنين رسيده بودند و آنجا تنهامعبر و گذرگاه قشون اسلام
بود كه بايد از آنجا عبور ميكردند و از كنين و جايگزينى قشون مالك نيز بى اطلاع بودند.

جابر بن عبدالله كه از ياران صميمى رسول الله (ص ) بود ميگويد صبح هنگام روشنائى صبحگاهى ميخواستيم
بدون اطلاع از وضعيت دشمن از دره حنين عبور نمائيم كه ناگهان در كمين و حمله قشون مالك قرار گرفتيم
كه آنان آمادگى كامل داشته و ما بدون آمادگى در حال عبور بوديم و حمله كمين چنان وحشت آور و مهيب و
غافلگيرانه بود كه همه قشون اسلام پا بفرار گذاشتند و شترها رم كردند و افراد قشون متفرق و متلاشى
گرديد كه رسول الله (ص ) با زحمت و مشقت بسيار خود را به سمت راست دره رسانيد و با فريادهاى بلند و مكرر
ميفرمود اى مردم واى افراد قشون اسلام منم محمد، منم رسول الله .

كجا فرار ميكنيد؟ دور من جمع شويد ولى كسى صداى رسول الله را نميشنيد و يا كمتر كسى ميشنيد.

فقط چند نفر از اقوام و صحابه در اطراف رسول الله بودند كه از جمله على (ع )و عمر و ابوبكر و عباس بن
عبدالمطلب و ابوسفيان بن حارث و پسرانش جعفر و فضل بن عباس و ربيعه بن حارث و اسامه بن زيد و چند نفر
ديگر كه يك مجموعه تشكل كوچك بودندو در برابر قشون انبوه مالك قرار گرفته بودند.

در اين حالت چند نفر از طايفه قريش كه تازه به اسلام گرويده بودند و هنوز در دل عداوت و كينه رسول
الله را داشتند و از صميم قلب مسلمان نشده و حضرت رسول (ص ) را نميخواستند كه آنان عبارت بودند از
ابوسفيان بن حرب پدر معاويه با چند نفر ديگر دور از مجموعه و تشكل يارى حضرت كه تماشا مى كردند و زبان
به تمسخر و استهزاء و ياوه گوئى گشوده بودند در اين حال صفوان بن اميه كه هنوز مسلمان هم نشده بود رو
بآنان كرده با فرياد بلند گفت خدا دهانتان را بشكند و زبانتان را لال نمايد چرا مسخره و استهزاء مى
كنيد؟ و چرا بى رمق و بى غيرت شديد محمد فرماندهى ما را بكند خيلى بهتر و شايسته تر است تا كسى از
هوازن فرمانده ما باشد. جمع شويد و يارى كنيد.

رسول الله سوار بر استر سفيد رنگى بود كه لجام آنرا عباس بن عبدالمطلب عموى رسول الله گرفته بود عباس
مردى تنومند و صداى بسيار بلند و رسائى داشت هنگاميكه مشاهده كرد رسول الله مردم را فرياد ميزند
عباس ‍ با صداى بلند همه را به يارى و جمع بدور محمد (ص ) دعوت كرد و هر كسى مى شنيد لبيك لبيك مى گفت و
فورا شتران خود را بند زده بدور رسول الله جمع ميشدند در بين قشون هوازن مردى قوى هيكل وجود داشت كه
بالاى شتر سوار و پرچم سياه رنگى و نيزه ائى در دست داشت و اكثر نفرات قشون هوازن در اطراف او بودند و
به هر كس ميرسيد با آن نيزه كارش را تمام ميكرد و پيش ميرفتند و اكثر نفرات قشون اسلام از وى وحشت
داشته و سعى بر فرار از مقابل او ميكردند.

على (ع ) به جابر بن عبدالله گفت اى جابر اگر اين مرد و اين پرچم را بياندازيم شكست اينان قطعى خواهد
شد فورا هر دو از پشت به اين مرد قوى هيكل حمله كردند على (ع )با يك ضربت جوان مردانه و دليرانه پى هاى
شتر او را بريد مرد پرچمدار پياده ماند و جابر نيز ضربتى دلاورانه و جوانمردانه به ساقهاى پاى او
وارد كرده و ساقهايش قطع شد و با پرچم به رو افتاد و عده ائى از اطرافيان اين مرد قوى هيكل افتاده
دستهايشان را به سرشان به نشانه تسليم گذاشتند و على (ع )در دور آنها جولان ميكرد و چند نفر از انصار
از ياران رسول الله فورا دستهاى آنان را بستند و اسير بحضور رسول الله آوردند كه هنوز خيلى از

/ 27