داد و پس از چند روز بديدار ملك در فلسطين عازم گرديد وقتى غلامان به ملك آمدن خزيمه را خبر دادند ملك
او را ميشناخت اجازه ورود داد بعد از ورود در كنار ملك نشست و ملك سئوال كرد اى خزيمه دير بديدار ما
آمدى ؟ كجا بودى ؟ خزيمه گفت يا ملك وضع ماليم بقدرى بد بود كه نميتوانستم بحضرت برسم .ملك پرسيد الان چطور آمدى ؟ خزيمه داستان شب را مفصلا و دقيقا به ملك حكايت كرد و گفت يا ملك هر چه
اصرار كردم آن مرد بخشنده خود را معرفى كند چيزى نگفت فقط اظهار كرد *((*انا جابر عثرات الكرام *))*
سليمان از شنيدن حكايت در شگفت شد و گفت اى خزيمه چه انسان پاك سرشت و نيكى بوده است اگر او را
ميشناختم پاداش بسيار خوبى بر او ميدادم .بعد كاتب را احضار كرد و حكم استاندارى جزيره را براى خزيمه نوشت و فرمان داد بجاى عكرمه فياض ربعى
استاندار جزيره ميشوى و او را ميفرستى تا به شغل ديگر بگمارم خزيمه حركت كرد و به جزيره رسيد عكرمه
با اعيان شهر به استقبال استاندار جديد (خزيمه ) آمدند و با هم وارد قصر استاندارى شدند و امور تحويل
و تحول يكى پس از ديگرى ميگذشت كه از بيت المال چهار هزار دينار كسر آمد و خزيمه دستور داد استاندار
قديم را (عكرمه ) زندانى كنند و زنجير بگردن و دستش بزنند تا كسرى بيت المال واضح شود اما عكرمه در
قبال سئوالات فقط ميگفت من هيچ خيانتى نكرده ام و هيچ مال شخصى هم ندارم كه اين چهار هزار دينار را به
پردازم
يك ماه عكرمه در زندان ماند و وضع او به همسرش خيلى گران و اندوهناك شد تا اينكه روزى همسر عكرمه
كنيزكى داشت باهوش و با زكاوت او را خواست و گفت ميروى به قصر استاندارى و ميگوئى من نصيحتى دارم كه
فقط به استاندار بايد بگويم وقتى تو را اجازه دادند وارد اتاق استاندار شدى بگو اين نصيحت را فقط تو
بايد بشنوى هنگاميكه تنها شد بگو يا امير اين جمله را گوش كن *((* يا جابر عثرات الكرام *))* اى دستگير
جوان مردان شكست خورده بعد بگو با جوانمردان اينطور نميكنند ديگر اجازه بگير و بيا.كنيزك طبق گفته همسر عكرمه عمل كرد و جمله را صحيح به استاندار گفت خزيمه از شنيدن اين جمله تكان
خورد گفت تو كيستى ؟ گفت من كنيز عكرمه هستم خزيمه گفت واى بر من اين بخشش را عكرمه در حق من كرده بود؟كنيز گفت بلى يا امير خزيمه فورا بلند شد با تمام اعيان شهر بزندان رفتند دستور داد سريعا زنجيرها را
باز كرده عكرمه را بآغوش گرفت و به زندانبان گفت زنجيرها را به گردن و دست من ببند عكرمه گفت چرا اين
كار را ميكنى ؟ خزيمه جواب داد من در حق تو كوتاهى كرده ام و ندانسته ام كه *((*جابر عثراث الكرام *))* تو
هستى من بايد بجاى تو در زندان بنشينم كه عكرمه مانع شد و نگذاشت و با هم بخانه آمدند و خزيمه از همسر
عكرمه پوزش خواست و پس از رسيدگى باحوال عكرمه با هم بحضور سليمان بن عبدالملك آمدند و وارد حضور
شدند.خزيمه گفت يا امير ميدانى آن *((* جابر عثرات الكرام *))* چه كسى بوده است ؟ كه قول پاداش نيك باو داده
ادئى ؟ يا امير همين عكرمه بوده است پس از كشف ماجرا سليمان كاتب را خواست فرمان داد ده هزار دينار
پاداش به عكرمه بدهند و استاندارى كل ولايت ارمنيه و آذربايجان و جزيره را كه خزيمه زير دست عكرمه
قرار بگيرد باو سپرد و هر دو از حضور سليمان مرخص گرديدند.
داستان ابى سلمه و خانواده اش و عثمان ابن طلحه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْدر صدر اسلام مسلمانان پس از نزول آيه هاى 39 سوره حج و آيه 193 سوره بقره كه با كافران جنگ بكنند و فتنه
و فساد آنها را بر طرف نمايند فشار رنج و شكنجه بر مسلمين افزونتر گرديد كه مجبور شدند يك دسته از دين
دست بردارند و تحملشان ضعيف بوده نتوانستند استقامت نمايند دسته ديگر بناچار از مكه هجرت كردند به
حبشه يا مكانهاى ديگر رفتند و از دسترس مشركين دور شدند اما دسته سوم در مكه زير بار سنگين شكنجه و
عذاب و درد مشركين تحمل كرده بهر نحوى كه بود بر تن خود هموار ميكردند.چون رسول الله اوضا زندگى مسلمين را در مكه بسيار مشكل ديد و از طرفى عده انصار كه در مدينه بودند و
با پيغمبر اسلام در مكه بيعت كرده و مسلمان شده بودند و تعهد نيز كرده بودند كه بمسلمين مهاجر پناه
بدهند زياد شده بود و موقعيت را پيغمبر (ص ) مناسب ديده امر فرمود مسلمانان مكه بمدينه مهاجرت نمايد