داستان جوانمردى على ابن ابيطالب شير خدا در جنگ احد - داستان های جوانمردان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های جوانمردان - نسخه متنی

سید محمد خراسانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

من است در جنگ بدر عبيده را و در جنگ احد حمزه را از من گرفتى اگر حالا على را از من بگيرى تنها مى
نمانم او را براى من نگهدار كه در مقابل دشمن خطرناكى قرار گرفته است . خدايا مرا تنها نگذار و رو به
قشون اسلام كرد فرمود اى اهل قشون امروز اسلام با كفر روبرو قرار گرفته اند يعنى على را الگوى اسلام
و عمرو را الگوى كفر نشان داد.

عمرو هنگاميكه جوانى را روبروى خود ديد اول پرسيد كيستى ؟ بجنگ من آمده ائى ؟ على عليه السلام فرمود.

على ابن ابيطالب . عمرو شناخت و گفت برادر زاده ام نميخواهم خون ترا بريزم من با پدرت رفيق بودم برو
از عموهايت كه از تو بزرگترند بفرست على عليه السلام گفت من دوست دارم تو را بكشم اما عمرو تو با خدا
عهد كرده ائى كه اگر مردى از قريش يكى از دو چيز را از تو بخواهد تو يكى از آن دو را بپذيرى . عمرو گفت
چنين است على (ع ) گفت من پيشنهاد ميكنم تو بخدا و رسول خدا ايمان بياورى و مسلمان بشوى عمرو گفت من
بان نياز ندارم و نمى پذيرم على (ع ) گفت پس تو سواره هستى و من پياده پياده شو با هم بجنگيم و با غضب
پياده شد و پى اسب خود را زد و با شدت تمام به على (ع )حمله ور گرديد و چند شمشير پى در پى وارد آورد كه
يكى از آنها سپر على (ع ) را بريد و به سرش زخم وارد كرد اما على (ع ) با يك ضربت از پشت گردنش او را بخاك
هلاكت انداخت و بقتل رساند صداى تكبير از قشون اسلام بآسمان بلند شد و رسول الله متوجه گرديد كه على
(ع )عمرو را كشته است و همراهان عمرو پا فرار گذاشته از محل باريك خندق با رسوائى پريدند و هزيمت
كردند رسول الله فرمود فضيلت اين ضربه على از عبادت انس و جن زيادتر است براى اينكه دين اسلام را
يارى و كفر را مخذول كرد (3)

داستان جوانمردى على ابن ابيطالب شير خدا در جنگ احد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

قريش در جنگ احد براى پايدارى مردان خود كه از جنگ فرار نكنند عده ائى زن همراه آورده بودند از آن
جمله همسر طلحه ابى ابى طلحه بنام سلافه دختر سعد كه با چند فرزند خويش بنام مسافع و جلاس و كلاب و
برادران طلحه بنام ابو سعيد بى ابى طلحه و عثمان بى ابى طلحه و حرث بن ابى طلحه بودند.

پرچمدارى قشون قريش را فرزندان عبدالدار تقبل كرده بودند كه از ميان آنان اين منصب به فرزندان طلحه
رسيده بود و ابوسفيان براى اينكه بنى طلحه را تحريك نمايد آنان را جمع كرده گفت اى فرزندان عبدالدار
شما در جنگ بدر سبب شكست قريش بوديد چون هزيمت كرديد و نتوانستيد پرچم قريش را افراشته نگهداريد لذا
سبب سرنگونى پرچم شده و باعث شكست ننگين گرديديد.

اكنون قادر به حفظ و نگهدارى آن نيستيد و كسان ديگر را عهده دار اين وظيفه مى نمايم .

بنى عبدالدار از اين موضوع به سر غيرت آمده و گفتند خواهى ديد كه چگونه از آن حراست ميكنم ؟ ابوسفيان
هم منظورش همين بود.

پرچمداران قشون اسلام دو نفر بودند يك مصعب ابن عمير پرچمدار اول بود كه در شروع جنگ بدست ابن قمئه
ليثى بشهادت رسيد و مصعب شباهتى با رسول خدا داشت و ابن قمئه در بين قشون قريش فرياد زد رسول خدا كشتم
و شايعه پراكنى كرد.

رسول الله پس از شهادت مصعب پرچمدارى را به كسى موكول نمود كه شير خدا و على بن ابيطالب باشد و قهرمان
و جوانمرد و دلاور جنگ و نگهدارنده بيدق اسلام تا آخر بود كه پس از دريافت پرچم از دست رسول الله (ص )
ديد طلحه ابن ابى طلحه كه او را پهلوان شماره 1 قريش مى گفتند و پرچمدار قريش هم بود با كلماتى توهين
آميز و تمسخر آور مبارز مى طلبد و مى خواهد روحيه قشون اسلام را تضعيف نمايد على ولى الله بارجزهاى
دليرانه و جوانمردانه بشرح زير روبروى طلحه حاضر شد.

يا طلحه ان كنتم كما تقول - لكم خيول و لنا نصوص -
فاثبت لننظر اينا المقتول - و اينا اولى بما نقول - فقد اتاك الاسد الصول بصارم ليس به فلول - ينصره
القاهر و الرسول - اى طلحه اگر چنانست كه تو ميگوئى شما داراى اسبانى هستند ما نيز صاحبدلان تير و
كمانهائيم ببينيم در آخر چه كسى كشته ميشود و چه كسى برتر ميگردد؟ بسوى تو يك شير قهار با تمام شجاعت
بدون هراس و هزيمت مى ايد كه او را رسول خدا و شجاعتش يارى مى نمايند. و ميفرمود منم ابوالقصم (4) على
بن ابيطالب . بهمديگر حمله ور شدند و طلحه پى در پى ضرباتى را رد كرده با شمشير ذوالفقار خود چنان
ضربه ائى به طلحه زد كه هر دو پايش قطع گرديد و با پرچم قريش بزمين افتاد و با ضربه ديگرسرش را دو نيم

/ 27