داستان چذابه شهر بستان : قسمت يكم - داستان های جوانمردان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های جوانمردان - نسخه متنی

سید محمد خراسانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نكاهيد و كم نكيند و حقوق آنان را پايمال نگردانيد و در روى زمين پس از انكه قوانين آسمانى و دستورات
الهى به نظم و اصلاح آن آمد فساد نكنيد و ظلم را در جهان رواج ندهيد البته اين كار براى سعادت و
خوشبختى شا در دنيا و آخرت بهتر است اگر بخدا و روز قيامت ايمان داريد - ترجمه مرقومه مولى چنين است
وقتيكه اى والى اين نامه مرا خواندى و آنچه كه از بيت المال در دست تو است حفظ و نگهدارى كن تا آن كس
كه تعين كرده ام برسد باو تحويل بده و او را از تو تحويل بگيرد و السلام .

سپس اى معاويه اين نامه را بدون اينكه ببندد بمن دادند و آن را به والى رساندم و طبق دستور اميرالمؤ
منين (ع ) عمل كرده شد و هيچ حقى از كسى ضايع نگرديد و ظلمى پايه نگرفت اما امروز تعجب دارم در مسند و
جاى چنين بزرگوار عادل تو نشسته ائى و مرا تهديد به جور و ستم مى نمائى ! معاويه از شنيدن اين موضوع به
فكر فرو رفت و پس از تاملى و درنگى اقرار كرد يا سوده و الله ابوالحسن چنين بود و دستور داد طبق رضاى
سوده رفتار شود و طبق حقانيت او نامه نوشته شود.

داستان چذابه شهر بستان : قسمت يكم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هفت تپه بخش كوچكى است در بين راه انديمشك به اهواز كه داراى ايستگاه راه آهن و انشعاب راه به شوشتر و
در نزديكى آن بطرف شوشتر كارخانه نيشكر وجود دارد كه اطراف اين بخش از نظر استتار و تسهيلات اردوئى
مناسب بود كه بعضى اوقات پس از عمليات آفندى يا پدافندى چند روزبراى استراحت و تجديد قوا و سازمان
دهى در آنجا اسكان مى يافتيم كه از تيررس دشمن محفوظ بود و در يكى از اين موقعيت ها اواسط زمستان
چندين روز بود در همين منطقه مشغول استراحت بوديم ساعت 8 شب پس از نماز مغرب و عشاء و صرف شام دستور
حركت فورى از مقامات بالا دست بصورت تلفنگرام واصل گرديد كه تيپ 2 زنجان در منطقه چذابه نيازمند سريع
تعويض مكانى دارد كه از قواى پرقدرت و غير قابل مقايسه دشمن كه به استعداد دو لشكر مكانيزه ضربه
خورده و در زير ضربات سنگين و مداوم آتش دشمن قرار گرفته است و بنا باطلاعات واصله صدام حسين شخصا در
آن جبهه حاضر و تحكم به تصرف فورى شهر بستان نموده است و على الظاهر فاصله تيپ از يكان اصلى خودش ‍
لشكر 16 زرهى قزوين زياد بوده و نزديكترين واحدهاى كمكى از تيپ هاى 1 و 3 لشكر 77 خراسان در اين منطقه
ميباشد كه اين دستور به فرماندهى تيپ 1 سرهنگ امينى صادر و بيدرنگ از گردانهاى تيپ 1 بخصوص گردان 163
كمك بعمل آمده در همان دقايق اوليه با روحيه و تلاش رزمى بسوى بستان حركت شروع گرديد جاده آسفالت ، و
عبور و مرور وسائط نقليه جهت مراعات جنگى بودن منطقه كمتر بود، و اقوام عشاير در اطراف جاده ها با
اسلوب ايلاتى خويش چادرها و آلاچيق ها زده و با احشام مشغول زندگى و بهره ورى از آب هواى نكات مربوط
هستند و بچشم ميخورند و يكان هاى در حال حركت تمامى شب را با حالت استتار و اختفاء و چراغ خاموش يا با
روشنائى خيلى كم و سكوت مطلق به مسير خود ادامه ميداديم نصف شب با هماهنگى پليس راه اهواز از حومه
راهنمائى آنان گذشته زرهى و خودروهاى نظامى در اطراف مسير بچشم ميخورد تا پس از عبور از روستاى حميد
راه باريك و اسفالت سوسنگرد پيش روى ما قرار گرفت و لكن اطراف جاده را تا سوسنگر آب فرا گرفته بود و
گاها لاشه هاى تانكها و خودروهاى سوخته دشمن در دور و نزديك مشاهده ميگرديد حركت و سفر در ساعات شب
بحالت نظامى و داشتن هدف و نيت رزم و مساعدت به هم رزمان خسته و اسيب ديده بسيار عجيب و تحيرانگيز
جلوه مينمود و ممكن بود بعضى از پرسنل از خودشان سئوال ميكردند اينجا كجاست ؟

و كجا ميرويم و تا چه
زمان راه خواهيم رفت و چه وقت ميرسيم و چگونه خواهيم رسيد؟ و گاهى ترنم و نغمه آهسته زير لب زمزمه
ميكردند و ناگفته و بدون اظهار واضح بود يعنى مرد رزم و جنگم و بسوى ميدان رزم حركت ميكنم و با ماه و
ستارها همسفر هم سفر و هم سير هستم و آثار وحشت و خوف و اضطراب را از خود دور مى ساخت و خوشبختانه حركت
با آرامش و اطمينان بود بدليل آنكه شب خوف حملات هوائى وجود نداشت و منطقه كلا دردست و تصرف يكانهاى
خودى بود و احتمال كمين و حمله نيز نميرفت تا به شهر سوسنگرد رسيديم و اذان صبح و طلوع فجر بود و يكان
با تمام توان و آمادگى و رعايت راهپمائى نظامى و جنگى در اطراف نهرى كه از وسط شهر ميگذشت توقف موقت و
مختصرى جهت اداى نماز و صرف صبحانه انجام گرفت و شهر مطلقا آسيب ديده و پژمرده احوال و جنگ زده بود و
آثار و علائم تخريب و جنگ از تمامى نقاط مشاهده ميگردند حتى خودم در داخل حياطى كه موزائيك فرش بود و
ديوارهاى آجرى داشت و كنار نهر متصل به پل نماز ميخواندم پس از اتمام نماز به آجرهاى ديوار خيره گشتم

/ 27