بیشترلیست موضوعات داستانهاى جوانمردان داستان خزيمه و عكرمه داستان ابى سلمه و خانواده اش و عثمان ابن طلحه داستان مسلمان شدن عمرو بن جموح داستان سوده دختر عمار همدانى داستان چذابه شهر بستان : قسمت يكم داستان چذابه بستان : قسمت دوم داستان چذابه بستان : قسمت سوم داستان چذابه بستان : قسمت چهارم داستان كندن خندق باطراف مدينه : قسمت اول داستان جوانمردى و رشادت على عليه السلام در جنگ خندق : قسمت دوم داستان جوانمردى على ابن ابيطالب شير خدا در جنگ احد داستان جوانمردى عمليات فتح المبين سال 61 : قسمت اول داستان جوانمردان عمليات فتح المبين سال 61 : قسمت دوم داستان جوانمردان عمليات فتح المبين سال 61 : قسمت سوم داستان جوانمردان عمليات فتح المبين سال 61 : قسمت چهارم داستان جوانمردان عمليات فتح المبين سال 61 : قسمت پنجم توضیحاتافزودن یادداشت جدید
را ديدم كه در عمليات چذابه دو ماه قبل مجروح شده و در يكى از بيمارستانهاى اصفحان بسترى بوده است كه با چوب دستى و عصاى زير بغل و پانسمان سر و صورت و ساير اعضاى بدن با آن حالت در خط مقدم با يك بسته كتابچه هاى نماز و جزوات ديگر در حال حركت و تلاش ديدم و پس از روبوسى و ديدار مجدد از احوالش جويا شدم گفت ديروز از بيمارستان مرخص شده و چند ماه استراحت پزشكى دارم و بايد به منزل خود در مشهد ميرفتم و به مداوا و استراحت مى پرداختم لكن شنيدم عمليات افندى داريم ترجيح دادم بجاى منزل اينجا باشم و بشما كمك نمايم و با اصرار و تمنا از او خواستم در قرارگاه تيپ يا گرد آنها باشد و بخط مقدم نيايد چون بزحمت حركت ميكرد و اعضاى اندامش مجروح و معذب بود در ظاهر تمنا و اصرار مرا قبول كرد ولى گفت آمدم تلافى چذابه را از دشمن بگيرم شب فرا رسيد و عمليات مثل دو شب قبل ادامه داشت و طرف مقابل قوى بود و دامنه آتش آنها بيشتر در نتيجه نميتوانستيم پيشروى نمائيم ساعت 11 شب بارش باران شروع كرد و هر دقيقه كه از زمان ميگذشت حجم آتش دشمن كمتر و دفع آنان ضعيف تر بنظر ميرسيد و تپه شماره 20 كه در دو شب قبل خيلى هدف مشكل بنظر ميرسيد و نميتوانستيم نزديك شويم درست ساعت 1 نصف شب به سنگرهاى تير بار و سيم خاردار دفاعى شدمن رسيديم و خدمه تير بار دشمن را در چند قدمى ميديدم كه با گريه و فرياد شديد ناله ميكرد و طلب كمك مى نمود و با صداى بلند ميگفت رسيدند و به دادم برسيد رسيدند اما معلوم بود هيچ كس در اطرافش نمانده بود و مخفى شده بودند در آن حالت كه منورها آسمان و زمين را روشن كرده بود باز سرباز فتح الهى و آن جوانمرد دلاور را ديدم با چوبهاى زير بغل و چند نارنجك در حركت است باز از او خواستم فتح الهى برگرديد در قرارگاه بمانيد و به كارهاى كمك رسانى برسيد اكنون براى تو ممكن نيست در اهداف و منطقه عملياتى حركت نمائى باز هم على الظاهر از من پذيرفت اما به حركت و تلاش خود ادامه ميداد و صداى تكبير و تحسين رزمندگان از هر سو بگوش ميرسيد.تپه شماره 20 ككاملا به تصرف ما مى آمد و من فكر ميكردم اولين نفرات هستيم كه به تپه نمره 20 رسيديم و تصرف كرديم لكن مشاهده كردم يكى از فرماندهان دسته يعنى فرمانده دسته يكم گروهان گردان 163 ستوان دوم وظيفه سليمانى را با پرسنل خويش ديدم قبل از ما انجا را متصرف شده و سنگرهاى دشمن را منهدم و با روحيه سرشار و دلاورى تمام دستور پيشروى به نفرات خود ميدهد جوانى بود با ايمان و پرتلاش يادش بخير در تصرف تپه نمره 30 باز نفرات اول ديدم و دفاع پدافندى دشمن خيلى ضعيف و ناچيز شده بود و باران هم بشدت مى باريد البته باران هميشه رحمت خداوندى است و هر مصداق ايات شريفه *((* انا انزلنا من السماء ماءا و انبتنا منه نباتا*))* اما آن شب رحمت باران مضاعف و چندين برابر بود نزديكيهاى طولع فجر تپه نمره 40 نيز به تصرف رزمندگان جوانمرد در آمد يعنى در فاصله 40 ساعت كليه هدفهاى تعين شده يكى پس از ديگرى با كمترين آسيب و خسارات به تصرف رزمندگان اسلام و جوانمردان اسلام در آمد و كاملا در پشت سايت ها قرار گرفتيم و هوا روشن شد و بارش باران هم قطع گرديد. قدرت و عضمت الوهيت در پرتو تعاليم دين مبين اسلم بوضوح قابل درك و فهم بود يعنى اعجازى بالاتر و واضح تر از اين هيچگونه قابل انتظار نبايد باشد كه خطوط و محورهاى عقب نشينى و فرار دشمن همه اش از عرض و مسيرهاى جلكه باتلاقى روستاى چنانه بايد انجام ميگرفت و راه ديگر وجود نداشت كه اين جلگه باتلاقى از روستاى چنانه شروع ميشد و بطول حدود دو كيلومتر به بند خاكى در نزديكى رودخانه كرخه منتهى ميگشت و جاده آسفالت كه از پل خضر به سايت ها ميرسيد و از آنجا به روستاى چنانه منتهى و از روستا نيز ميگذشت و از ارتفاعات برغازه عبور و از كنار دهكده ابو غريب به شهر فكه ميرسيد و اين جاده ما هم در اختياردشمن بود و لكن آن شب در اثر فرار و عقب نشينى اضطرارى كليه يكانهاى دشمن نتوانسته بودند از آن جاده استفاده نمايند بلكه با اضطرار و وحشت تمام تانكها و خودروها را به جلگه عريض و طويل روستاى چنانه زده بود كه آنجا هم در اثر باران باتلاق شده بود كه پس از روشن شدن هوا مشاهده كرديم صدها تانك و ايفاء و توپ كش ها حتى خودروها سبك او از و بلكه صدها نفرات دشمن به گل و باتلاق فرو رفته و از كار افتاده اند كه آيات شريفه قرآن كاملا نشانگر توان و اعجاز يدالهى و نصرت به لشكر اسلام و خذلان و درماندن و عجز دشمن بود *((* الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل *))* كار بجائى رسيده بود پرسنل پيراهن هاى خود را در آورده با سلاح خود بعنوان تسليم بلند كرده بودند باز مورد ترحم پرسنل رزمندگان اسلام قرار گرفته بودند باز مورد ترحم پرسنل رزمندگان اسلام قرار گرفته و