بیشترلیست موضوعات مقدمه ورود اسلام به بحرين بحرين در دوران خلفا تشيّع در بحرين رجال شيعه بحرين عمر بن ابي سلمه عبيدالله بن عباس حكيم بن جبله عبدي زيد بن صوحان ربعي عبدي صعصعة بن صوحان عبدي حارث بن مُرَّه عبدي رُشَيد هجري دوران بني اميه استمرار حيات شيعه در بحرين بحرين پس از قرامطه توضیحاتافزودن یادداشت جدید
حكايت مذكور از اساس مردود است؛ زيرا زيد بن صوحان به اتفاق سيره نويسان، در واقعه جمل به شهادت رسيد و قاتل او عمرو بن بشري ازدي از شجاعان بصره بود، و اميرالمؤمنين بر بالين زيد حضور يافته و فرموده: «رحمك الله يا زيد فلقد كنت خفيف المؤنة كثير المعونه» و برادرش صعصعه به دست معاويه به شهادت رسيد و تا زمان امام حسين(ع) باقي نماند، چه رسد به زمان عبدالملك، و اما ابراهيم بن مالك اشتر در قتال با عبدالملك بن مروان و مصعب بن زيد در عراق به شهادت رسيد و قبر او در نزديكي سامرا معروف است.46 اما درباره ماجراي چشمه هايي كه در بحرين مسدود شده، معروف آن است كه مروان يا فرزندش عبدالملك چنين كرده اند؛ اما بايد گفت: معلوم نيست كه آيا مروان حمار آخرين حكمران بني اميه چنين كرده يا شخص ديگري از حكام بني اميه. ولي در عين السجور در قريه درّاز و عين ام الفرسان در قريه تاروت از ناحيه قطيف از جمله چشمه هاي بزرگي بودند كه معروف است حكام بني اميه براي مقابله با شيعيان آنها را مسدود كرده اند.47صاحب انوارالبدرين اضافه مي كند كه بسياري از علويان در زمان بني اميه و بني عباس به بحرين پناه مي بردند؛ چون دور از دسترس بود و مردم آنجا از مواليان اميرالمؤمنين بودند. از اين رو، سادات صحيح النسب بسياري اعم از علما و غير آنها در بحرين يافت مي شوند.48اما بعد از جريان صلح امام حسن(ع) و استقرار معاويه و بسط قدرت او در بلاد اسلامي در سال 45 ه. معاويه برادرخوانده خود زيادبن اميه را به اميري بصره و عمان و سجستان و بحرين برگزيد.49 و به نقل يعقوبي، در اين زمان خراج يمامه و بحرين 15 ميليون درهم بود.50در اين دوره، شورشهايي بر ضد دستگاه اموي صورت مي گرفت كه عمدتا از سوي خوارج بود. از جمله شورش نجدة بن عامر حروري كه در زمان ابن زبير در يمامه خروج كرد. تاريخ بحرين در مقطع زماني استيلاي خوارج نيازمند بحث و تحقيقي مستقل است؛51 ولي به طور خلاصه مي توان گفت: اهالي بحرين نخست در مقابل حركت خوارج مقاومت نشان دادند، ولي سرانجام در مقابل آنان تسليم شدند. در سال 68 ه. نجدة بن عامر حنفي حروري مناطق شمالي بحرين را كاملاً تحت سيطره خود داشت و كم كم به سوي عراق پيشروي مي كرد.52 تا آنكه خوارج به علت اختلافات داخلي، او را خلع و ابوفديك را كه يكي از بني قيس بن ثعلبه بود، به رهبري خود برگزيدند. در سال 72 ه. يمامه و بحرين زير سيطره ابوفديك قرار داشت و مقر وي جواثا بود.53حركت خوارج در بحرين در مقطعي كه رهبري آن در دست ابوفديك بود، با مشاركت و همياري اهالي بحرين رو به رو مي گردد؛ زيرا ابوفديك يكي از بني عبدالقيس بود و اين زمينه مناسبي براي تمايل به خارجي گري در اهالي بحرين فراهم آورد، ولي اين گرايش بيشتر از جنبه مخالفت و معارضه با بني اميه قابل ملاحظه است. بعد از كشته شدن ابوفديك در سال 73 ه. بحرين به طور رسمي از سلطه خوارج خارج شد؛ ولي گاه و بيگاه شورشهايي صورت مي پذيرفت و دستگاه اموي را در معرض مخاطره قرار مي داد.54
استمرار حيات شيعه در بحرين
پس از دوره حاكميت خوارج، دو مقطع زماني ديگر در تاريخ بحرين قابل ملاحظه است: يكي مقطع استيلاي صاحب زنج (255 ـ 270 ه.) كه علوي بودن او لااقل به ادعاي خود وي و معارضه او با بني عباس و جايگاه قبيله اي او، كه يكي از عبدالقيس بود، به عنوان سه عامل مهم در گرد آمدن مردم بحرين به دور او قابل ملاحظه است.55 مقطع زماني ديگر، دوره استيلاي قرامطه (286 ـ 470 ه.) است. توصيفي كه ناصر خسرو از وضعيت حاكم بر بحرين دارد، به سال 442 ه. و به اواخر دولت قرمطيان باز مي گردد. او كه خود از داعيان اسماعيلي بود، پس از انجام مناسك حج در همان سال راهي بحرين مي شود و در سفرنامه خود در اين باب مي نويسد:«به يمامه آمديم... و اميران آنجا از قديم باز (ديرباز) علويان بوده اند و كسي آن ناحيت از دست آنها نگرفته بود. از آنكه آنجا خود سلطان و ملكي قاهر نزديك نبود و آن علويان نيز شوكتي داشتند كه از آنجا سيصد چهارصد سوار بر نشستي و زيدي مذهب بودند و در اقامت گويند: «محمد و علي خيرالبشر و حيّ علي خيرالعمل» و گفتند مردم آن شهر شريفيه باشند... و از يمامه به لحسا56 چهل فرسنگ مي داشتند و نزديكتر شهري از مسلماني كه آن را سلطاني است به لحسا (أحساء) بصره است و از لحسا تا بصره 150 فرسنگ است و هرگز به بصره سلطاني نبوده كه قصد لحسا كند [و آنگاه پس از توقف لحسا مي نويسد: [و گفتند: سلطانِ آن مردي شريف بود و او مردم را از مسلماني باز داشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت كرده بود مردم را كه مرجع شما جز با من نيست و نام او ابوسعيد بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند كه چه مذهب داري؟ گويد كه ما بوسعيدي ايم نماز نكنند و روزه ندارند و ليكن بر محمد مصطفي(ص) و پيغامبري او مقرند. ابوسعيد ايشان را گفته است كه من باز پيش شما آيم، يعني بعد از وفات؛ و گور او به شهر لحسا اندر است و مشهري نيكو جهت او ساخته اند و وصيت كرده است فرزندان خود را كه مدام شش تن از فرزندان من اين پادشاهي نگاهدارند و محافظت كنند رعيت را به عدل و داد، و مخالفت يكديگر نكنند تا من باز آيم... ».