بیشترلیست موضوعات مقدمه ورود اسلام به بحرين بحرين در دوران خلفا تشيّع در بحرين رجال شيعه بحرين عمر بن ابي سلمه عبيدالله بن عباس حكيم بن جبله عبدي زيد بن صوحان ربعي عبدي صعصعة بن صوحان عبدي حارث بن مُرَّه عبدي رُشَيد هجري دوران بني اميه استمرار حيات شيعه در بحرين بحرين پس از قرامطه توضیحاتافزودن یادداشت جدید
پس وضعيت اقتصادي و اجتماعي آنجا را به گونه اي ترسيم مي كند كه نشان دهنده قوت دولت قرامطه و رفاه و تنعم مردم و عدالت و مساوات و دستگيري از مستمندان بين آنها بوده است، سپس مي گويد:«و در شهر لحسا مسجد آدينه نبود و خطبه و نماز نمي كردند... و اگر كسي نماز كند، او را باز ندارند و ليكن خود نكنند... و هرگز شراب نخورند... و يكي از آن سلطانان در ايام خلفاي بغداد با لشكر به مكه شده است و شهر مكه ستده و خلقي مردم را در طواف در گرد خانه كعبه بكشته و حجرالاسود را از ركن بيرون كرده و به لحسا برده... و در شهر لحسا گوشت همه حيوانات فروشند، چون گربه و سگ و خر و گاو و گوسپند و غيره. و هر چه فروشند، سر و پوست آن حيوان نزديك گوشتش نهاده باشد تا خريدار داند كه چه مي خرد و آنجا سگ را فربه كنند، همچون گوسپند معلوف تا از فربهي چنان شود كه رفتن نتواند. بعد از آن بكشند و مي خورند. و چون از لحسا به جانب مشرق روند، هفت فرسنگي درياست؛ و اگر در دريا بروند، بحرين باشد و آن جزيره اي است پانزده فرسنگ طول آن و شهري بزرگ است و نخلستان بسيار دارد و مرواريد از آن دريا برآورند و هر چه غواصان برآوردندي، يك نيمه سلاطين لحسا را بودي و اگر از لحسا سوي جنوب بروند، به عمان رسند... و چون از لحسا سوي شمال بروند، به هفت فرسنگي ناحيتي است كه آن را قطيف مي گويند».57
بحرين پس از قرامطه
اطلاعات بسياري از وضعيت بحرين پس از سقوط قرامطه در دست نيست و مي توان منشأ آن را اين مطلب دانست كه حوادث خاصي در اين ايام توجه مورخين را به خود جلب نكرده است. ولي مي توان شواهدي بر استمرار حيات تشيع در اين منطقه به دست آورد، از جمله مطالبي كه عبدالجليل قزويني رازي در كتاب النقض از زبان خود و بار ديگر از زبان خصم مي آورد. تأليف اين كتاب به سال 560 ه. باز مي گردد. او در بيان حكومتهاي شيعه و مناطق استقرار آنها آورده است:«در آن ديار و بلاد كه قلم و تيغ در دست شيعه است، چون: مكه، مدينه، حلب، حران، بحرين و بلاد مازندران، پندارم كه عدل و انصاف ظاهر است و به خون و مال مسلمانان نه فتوي كرده اند و نه به غارت برده اند».58و در موضعي ديگر، سخن خصم خويش را عينا بازگو مي كند:«در بطحا، هجر، لحسا، بحرين، دارين، حلب و حران، همه اميران شيعي است، دبيران همه باطني و رافضي».59اين نص تاريخي، در ضمن بيان كننده آن است كه حدود قديمي بحرين در اين تاريخ تجزيه شده بود و هجر و احسا از آن جدا شده و استقلال يافته اند و ظاهرا بحرين، تنها، جزيره اي را كه گاه «أوال» خوانده مي شد، شامل بود. در اوايل قرن هشتم، گزارش كوتاهي از ابن بطوطه در سفرنامه اش موجود است كه تا حدي وضعيت اجتماعي و اقتصادي شيعيان بحرين و اطراف آن و عقايد آنها را بازگو مي كند. او در قسمتي از سفرنامه خود آورده است:«از جزيره كيش به بحرين رفتم. بحرين شهري است بزرگ كه باغها و درختان و نهرهاي زياد دارد... از بحرين به قطيف رفتيم. قطيف شهري است بزرگ و نيكو و داراي نخلهاي فراوان. طوايفي از اعراب در آن سكونت دارند كه جزء شيعيان و غلات هستند. و در اين باره تقيه ندارند، بلكه تظاهر هم مي كنند، چنانكه مؤذن در اذان خود بعد از شهادتين «اشهد ان عليا ولي الله» و بعد از «حيّ علي الصلوة و حيّ علي الفلاح، گويد: «حيّ علي خير العمل» و بعد از تكبير آخر اضافه مي كند: «محمد و علي خير البشر من خالفهما فقد كفر». از بحرين به شهر هجر كه اكنون حساء ناميده مي شود، حركت كرديم؛ ضرب المثل معروف كه مي گويند: «كجالب التمر الي هجر» درباره اين شهر است، چه خرماي آن در هيچ جاي ديگر نيست، چنان كه علوفه دواب هم از خرما است. مردم هجر، عرب و بيشتر از قبيله عبدالقيس بن افصي اند».60اين گزارش مربوط به ديدار ابن بطوطه از بحرين حدود سال 732 ه. است، ولي پيش از اين، وي از بصره نيز ديداري داشته كه در بيان آن نيز شاهدي بر بحث موجود است و ما در اينجا كلام او را با رعايت اختصار در قسمت آغازين آن، مي آوريم:«در بصره مسجدي براي علي(ع) بود، داراي مناره اي، و مردم معتقد بودند مناره مزبور فقط هنگام ذكر نام علي به حركت در مي آيد. من به بام رفتم و دستگيره اي را كه در يكي از ركنهاي او بود گرفتم و گفتم تو را به سرّ ابوبكر خليفه رسول الله حركت كن و چون آن را حركت دادم، همه مناره حركت كرد».سپس اضافه مي كند:«چون مردم بصره، مذهب سني و جماعت دارند، اين عمل من در آن شهر خطري نمي توانست داشت، ليكن اگر كسي چنين كاري در نجف يا كربلا يا حلّه يا بحرين و قم و كاشان و ساوه و آوه و طوس انجام دهد، جان خود را در معرض هلاك انداخته است زيرا اهالي شهرهاي مزبور شيعه مذهب و از غلات مي باشند».61