زن خوب و بد در اشعار شعراى ديگر
مكتب گويد:
زن پرهيزكار زاينده
مرد را دولتيست پاينده
مرد را دولتيست پاينده
مرد را دولتيست پاينده
زن پرهيزكار طاعت دوست
با تو چون مغز باشد اندر پوست
با تو چون مغز باشد اندر پوست
با تو چون مغز باشد اندر پوست
اگر پارسا باشد نيك زن
بويژه كه باشد ببالا بلند
فرو هشته تا پاى مشكين كمند
يكى گنج باشد برآكنده زن
فرو هشته تا پاى مشكين كمند
فرو هشته تا پاى مشكين كمند
زن كه مستور و نيكخو باشد
نيست عيب ار نه خوبرو باشد
نيست عيب ار نه خوبرو باشد
نيست عيب ار نه خوبرو باشد
زنان را از هر خوبى دسترس
فزونتر همان پارسائيست و بس
فزونتر همان پارسائيست و بس
فزونتر همان پارسائيست و بس
آن خوب رخ رامش افزاى بس
بگيتى بجز پارسائى مجوى
زن بدكنش خوارى آرد بروى
كه زن باشد از درد فريادرس
زن بدكنش خوارى آرد بروى
زن بدكنش خوارى آرد بروى
زنان را همين بس بود يك هنر
نشينند زايند شيران نر!
نشينند زايند شيران نر!
نشينند زايند شيران نر!
زن بد در سراى مرد نيكو
زينهار از قرين بد زينهار
وقنا ربنا عذاب النار
هم در اين عالم است دوزخ او
وقنا ربنا عذاب النار
وقنا ربنا عذاب النار
زن مستور شمع خانه بود
پارسا مرد را برافرازد
زن ز ناپارسا براندازد
زن شوخ آفت زمانه بود
زن ز ناپارسا براندازد
زن ز ناپارسا براندازد
زن چو بيرون رود بزن سختش
ور كند سركشى هلاكش كن
زن چو خامى كند بجوشانش
زن چو دارى مرو پى زن غير
هرچه كارى همان در و بتوان
در زيان كارگى چه سود توان
خودنمائى كند بكن رختش
آب رخ مىبرد بخاكش كن
رخ نپوشد كفن بپوشانش
چو روى در زنت نماند خير
در زيان كارگى چه سود توان
در زيان كارگى چه سود توان
زن بد را قلم بدست مده
زانكه شوهر شود سيه جامه
چرخ زن را خداى كرده بحل
كاغذ او كفن دواتش گور
او كه بى نامه، نامه تاند كرد
دور دار از قلم لجاجت او
او كه (الحمد) را نكرده درست
ويس و رامين چراش بايد جست
دست خود را قلم كنى آن به
تا كه خاتون شود سيه خامه
قلم و لوح گو به مرد بهل
بس بود گر كند بدانش زور
نامه خوانى كند چه داند كرد
تو قلم مىزنى چه حاجت او
ويس و رامين چراش بايد جست
ويس و رامين چراش بايد جست