انسان در اين مرحله خواهان برخورداري از هر نعمتي است . مثل زنبوري است كه ميخواهد از هر گلي بچشد و راضي نيست كه از بعضي نعمتها بگذرد . عموم ما انسانها در اين مرحله زندگي ميكنيم .
2 . مرحله اخلاقي
در اين مرحله التفات انسان از اشياي خارجي ميبرد و تمام هم و غمش مصروف يك سلسله «اصول اخلاقي» ميشود . البته به نظر كركگور اين اصول را انسان بايستي خودش وضع كند و به آنها عمل نمايد . زندگي انسان در اين مرحله دو ويژگي دارد كه در مرحله اول نداشت :الف . آرامش : در مرحله اول انسان دائما دَوان است و دنبال به دست آوردن . اما در مرحله دوم انسان به آرامش ميرسد چون كاري به رويدادهاي خارجي ندارد . انسان است و اصول اخلاقياش .ب . در مرحله اول انسان دلباخته «اشياي خارجي» بود اما در مرحله دوم دلباخته «اصول دروني» است . از حضرت علي عليهالسلام ميپرسيدند شما چگونه به اين حالت رسيدهايد ؟ پاسخ ميداد : از ابتداي كودكي «دربان دل» خود بودم ، مواظب بودم چه كسي ميآيد و چه كسي ميرود آن كه ميآيد چرا ميآيد و آن كه ميرود چرا ميرود .اين حالت درباني حالتي است كه در اين مرحله حتما انسان بايد داشته باشد .
3 . مرحله ديني
در اين مرحله انسان از اصول به عالم خارج برميگردد اما اين بازگشتن به عالم خارج با مرحله اول تفاوت دارد . در مرحله اول انسان دلباخته همه چيز بود و دوست داشت از هر نعمتي استفادهاي ببرد اما در مرحله سوم عاشق يك چيز است به معناي واقعي عشق ميورزد . در اين مرحله است كه انسان ديني ميشود . بنابراين اخلاق مقدمه دين است نه دين مقدمه اخلاق .آدم بايد اول اخلاقي شود اگر در اخلاقي شدن استكمال پيدا كرد ، آنگاه متدين ميشود . انساني كه مرحله اخلاقي را پشت سرنگذاشته است ، اگر هم وارد دين شود ، تلقي او از دين ، تلقي عبد و مولا است . تلقي نوكر و آقا است . اما اگر بعد از مرحله اخلاقي وارد دين شود ، رابطه او رابطه عاشق و معشوق است و اين دو ارتباط با هم فرق ميكنند ، يك نوكر البته از دستور ارباب خود تخطي نميكند ، چون ميترسد كه تأديب شود و اما اگر همين نوكر عاشق شود ، از معشوق خود هم فرمان ميگيرد . اما اين فرمانبري خيلي متفاوت است با فرمانبري از اربابش ، در آن حالت ترس وادارش ميسازد و در اين حالت «مهر» . در آن حالت اگر از تيررس ارباب دور شود ، كارهاي خلاف دستور او انجام ميدهد ، اما براي فرد عاشق حضور فيزيكي معشوق مطرح نيست در حالت اول فرد اگر هم اظهار نكند اما منّت ميگذارد ، اما عاشق منّت هم ميكشد .در مرحله ديني حتي اصول اخلاقي هم به چيزي گرفته نميشود . اگر فرمان معشوق با اصول اخلاقي در تضاد بيفتد ، عيبي ندارد ، مثل «ابراهيم و اسماعيل» . بنابر «مرحله اخلاقي» بريدن سر انساني بيگناه توسط ابراهيم خلاف قواعد اخلاقي است . اما در مرحله ديني اين فرامين را با موازين اخلاقي نميسنجند . اختلاف بين موسي و عبدصالح كه در قرآن ذكر شد نيز از همين نوع است . موسي با ضوابط اخلاقي عمل ميكرد اما آن عبدصالح در مرحله ديني بود . كشتن فرد به اين جرم كه در آينده پدر و مادر خود را ميكشد ، با هيچ قاعده اخلاقي و عقلي سازگار نيست . قصاص بدون جنايت است . اما در مرحله ديني اطاعت از خداوند بيچون و چرا است .در سخنان و دعاهاي حضرت علي عليهالسلام نيز به وفور ديده ميشود . خود امام در دعاي كميل به خدا خطاب ميكند كه آنچه مرا مضطرب ميكند ، اصلاً جهنم نيست ، فقط دوري از تو است . هبني صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك . «فرض كن خداي من كه بر عذابت تاب آوردم (فرض است وگرنه عذاب خدا كه تاب آوردني نيست ، اين سخن يك عاشق است) چگونه دوري تو را عمل كنم .» اصلاً سخن بهشت و جهنم نيست . اگر به بهشت هم برود خدا نباشد جهنم است .يكي از اصحاب حضرت روزي به وي گفت : چنان متقين را وصف كن كه گويي آنها را ميبينم . حضرت بعد از كمي درنگ جواب مجملي داد و فرمود : اتق اللّه و احسن . «نسبت به خدا تقوا بورز و احسان كن»ويژگي اول به بُعد باطني انسان مربوط ميشود و ويژگي دوم به بُعد ظاهري ، حضرت ميخواستند بگويند در درون پارسا باش و در بيرون احسان كن . وقتي آن صحابه قانع نشد و اصرار كرد كه حضرت سخن را ادامه دهد . در اينجا حضرت پس از حمد و ثناي الهي بر پيامبر صلوات فرستادند و فرمودند : خداي متعال مخلوقات را آفريد اما هنگامي كه آنها را ميآفريد دو ويژگي در خداي متعال بود : يكي اين كه از فرمانبرداري مخلوقات بينياز بود و ديگر اين كه از عصيان آنها در امان بود . حضرت اين جمله را ميفرمايند براي اين كه بگويند اگر شما را به تقوا توصيه ميكنم ، نه براي آن است كه از شما نوكراني براي خدا بيافرينم . اگر تمام شما هم گناه كنيد بر دامن كبريايش ننشيند گرد و اگر هم اطاعت كنيد براي خدا سودي ندارد . اينها را ميگويم تا بدانيد سود متوجه خود شما است ، نه متوجه خدا . . . . خداوند بعد از خلق ، معيشتهاي مردم را در ميانشان تقسيم كرد و در دنيا به هر مخلوقي يك موضع عطا كرد . و در قرآن هم آمده است كه : «اينها گمان كردهاند رحمت خدا را چه كسي بايد تقسيم كند ؟ رحمت خدا بايد توسط خود خدا تقسيم شود .» آن كه معطي است ، هم او بايد مقسم باشد . علم را به كسي و ثروت و شهرت و محبوبيت و جمال را به كساني ديگر داده است و همه اينها از مقوله رحمت است .اين كه ميفرمايد : «رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ» مطلق نيست ، يعني گفته نشده كه انسانهايي را هم علم بيشتر ميدهيم ، هم جمال و قدرت و . . . بيشتر و انسانهاي ديگر را از همه اين جهات ، كمتر ميدهيم . بلكه اين نعمتها را تقسيم ميكنيم . و اگر اين تقسيم نعمتها نباشد زندگي اجتماعي امكانپذير نيست . هر انساني خادم است و مخدوم و همين داير مدار زندگي اجتماعي است . بايد نيازي من و شما را به هم الصاق دهد ، اگر اين نياز نباشد من و شما با هم پيوند اجتماعي پيدا نميكنيم . البته آن رفعت درجات ، «تكويني» است نه «تشريعي» . بنابراين ، اين رفعت درجات به هيچ وجه مجوز بهرهكشي و ظلم نيست و اين بسيار مهم است . آنچه باعث ظلم و اجحاف و بيعدالتي ميشود ، خود تفاوتهاي تكويني نيست ، بلكه سوء استفاده از آن تفاوتها باعث ظلم است . اين سوء استفادهها در ناحيه «تشريع» است .