بیشترلیست موضوعات گزارشي از سلسله مباحث «رويكرد وجودي به نهجالبلاغه» از استاد مصطفي ملكيان 1 . مرحله زيباشناختي (علم الجمالي) 2 . مرحله اخلاقي 3 . مرحله ديني جدي بودن زندگي و آرزوهاي بر نيامدني آرزوها ياد مرگ وضعيتهاي مرزي نقصهاي انسان توضیحاتافزودن یادداشت جدید
گناه اول ، اين است كه انسان طالب خدايي كردن ميشود . آن چيزي كه همه انسانها بايد در طلبش باشند خدا است و همه بايد به سوي خدا در سير و حركت باشند . حالا اگر من بخواهم طوري زندگي كنم كه همه نگاهها متوجه من شود ، در واقع من خدايي كردهام ، يعني آنچه را كه از آن خدا است براي خود خواستهام .گناه ديگري كه ناشي از محبوبيتطلبي است اين است كه محبوبيتطلبي ما را در مرحله نفاق و ريا ميافكند و نفاق و ريا چيزي جز فاصله افتادن ميان «بودن»هاي آدمي و «نمود»هاي آدمي نيست . علت اين كه محبوبيتطلبي فاصله مياندازد ميان بودها و نمودهاي ما اين است كه اولاً ما هيچ وقت نميتوانيم معصوم و بيخطا باشيم ، در عين حال ميخواهيم مردم ما را دوست بدارند . و ميدانيم كه مردم انسانهايي را دوست دارند كه كمتر خطا ميكنند و اين سبب ميشود خطاهايي را كه داريم بپوشانيم ، لذا ميان بودن ما و نمودن ما فاصله ميافتد . عيب ديگر محبوبيتطلبي اين است كه انسان را به اموري ميكشاند كه خلاف مصلحت او است . محبوبيتطلبي باعث ميشود مصالح خودمان را فداي خوشايند ديگران كنيم .به علاوه اين كه محبوبيتطلبي حاصل شدني هم نيست . يعني هيچ وقت نميشود تمام انسانها از شما خوششان بيايد . آخرين نكته در باب محبوبيتطلبي آن چيزي است كه در عرفان توصيه ميشود . عارفان ميگويند : «محبوبيتطلبي» يك بديل ارزشمند دارد و آن «محبيتطلبي» است . محبوبيتطلبي يعني اين كه همه مرا دوست داشته باشند اما محبيتطلبي يعني اين كه همه را دوست داشته باشيم و اين چيز خوبي است و بايد به سوي آن حركت كنيم .آرزوي سوم : عالم شدن به تمام معنا است . در هر كه آرزوي عالم شدن به تمام معنا حاصل شود آرزوي مهلكي است . آرزوي چهارم : قدرتطلبي است . وقتي گفته ميشود قدرت ، يعني حالتي كه انسان در آن حالت هرچه بخواهد ، بكند . قدرت مطلق برنيامدني است و اين آرزو آثاري دارد و بايد از آن آثار دوري كرد . يكي از آثار قدرتطلبي اين است كه انسان اگر قدرتطلب شد به جاي مقوله «حق و باطل» مقوله «ضعيف و قوي» برايش مطرح ميشود . از ديگر عوارض قدرتطلبي اين است كه موجب ميشود كه چشممان از قدرت ديگران بسته بماند . در نتيجه از همان ناحيه سيلي بخوريم ؛ مثل مادري كه شتابان به سوي فرزندش كه مدتها او را نديده است ميدود ؛ او فقط فرزندش را ميبيند و ديگر موانع را نميبيند . قدرتطلب «قدرت» را خوب ميبيند اما «قدرتمندان» ديگر را نميبيند و آنها را ناچيز ميشمارد . بزرگترين قربانيان قدرتمندان آنها هستند كه او را به قدرت ميرسانند و يكي از دلايل سقوط ديكتاتورها همين است كه از قدرت مردم غافل ميمانند و قدرت آنها را ناچيز تصور ميكنند و از همان ناحيه ضربه ميخورد . عارضه سوم قدرتطلبي اين است كه چون قدرتطلبي حد يقف ندارد ، شما را در عطشناكي باقي ميگذارد . در حق به ميزاني كه از آن حمايت ميكنيم به همان ميزان ارضاء ميشويم، اما قدرت هميشه انسان را تشنه نگه ميدارد .
ياد مرگ
بحث «ياد مرگ» با بحث آرزوها كاملاً مرتبط است . حضرت علي عليهالسلام نزديك به 80 مورد درباره مرگ سخن گفتهاند . در جايي با تأكيد فراوان ميفرمايند : «مرگ را به ياد آر» . در جايي ميفرمايند : «اگر ميخواهي نفس را خوار و ذليل كني مرگ را به يادش آر و كاري كن كه به آن مقر شود .» در جايي ميفرمايند : «هرچه بيشتر ياد مرگ بكنيد بهتر است . مرگ يك سلسله آثار «روانشناختي» دارد و يك سلسله آثار «جامعه شناختي ، اجتماعي» .نخستين اثر ياد مرگ اين است كه ما را به موقت بودن زندگي اين دنيا متوجه ميكند . ياد مرگ يادآور محدود بودن فرصت است و درك محدوديت فرصت ، موجب ميشود از فرصت محدود ، كمال استفاده را بكنيم .دومين اثر يادكرد مرگ اين است كه از بسياري از ظلمهايي كه ميكنيم دست برميداريم . نه به اين صورت كه بگوييم ما ميميريم و چون ظلم كردهايم ، پس چنين و چنان ميشود . بلكه ، هرچند از جهان پس از مرگ غافل باشيم و يا هرچند به جهان ديگر معتقد باشيم ولي آن را دار كيفر و پاداش ندانيم ، باز هم ياد مرگ جلو ظلمها را ميگيرد . چرا ؟ چون ظلمهايي كه ما ميكنيم براي مالكيت است . ما در واقع درپي «داشتن»ايم نه در پي «بودن» و وقتي ميبينيم داشتن بعضي چيزها در گرو ظلم است ، ظلم ميكنيم . انسانهاي معنوي البته چنين نيستند . آنها درپي «بودن»اند نه «داشتن» . تقويت ياد مرگ ما را متوجه ميكند كه همه اين مالكيتها مربوط به مملوكهاي 0گذراست نه ماندني .و اين توجه ، انگيزه مالكيت را كم ميكند . در نتيجه ، انگيزه ظلم كم ميشود . افزون بر اين اثر روان شناختي ، ياد مرگ اثر جامعه شناختي هم دارد . بدين صورت كه جامعهاي با چنين تلقي جامعه «مسالمت جويتر» خواهد بود . در آن جامعه به حق ديگران احترام بيشتر گذاشته ميشود و تعدي به امور ديگران كمتر رخ ميدهد ، مرگ همه چيز را يكسان ميكند . زندگي را مثل بياباني ميكند كه مانند كف دست صاف و مساوي است .يكي ديگر از آثار و خواص ياد مرگ اين است كه مرگ در واقع ناماندگاري هر چيزي را كه در زندگي پيش ميآيد يادآوري ميكند . يعني بهتر از هر پديدهاي به ما تذكر ميدهد كه هرچه پيش ميآيد رفتني و ناماندگار است . هرچه در زندگي خود ، به روندگي و ناپايداري و شتاب ورزيدن امور غمانگيز و امور شاديانگيز اقرار كنيم ، زندگي براي ما بسيار مطلوبتر ميشود . ياد مرگ باعث ميشود كه هم غم امور غمانگيز كمتر شود و هم شادي امور شاديانگيز . بنابراين ياد مرگ نه ميگذارد غمها ما را از پا درآورد و نه شاديها ما را دچار سرمستي كند .از ديگر آثار ياد مرگ اين است كه موجب تسليم انسان ميشود . ياد مرگ به ما ميآموزد كه آنقدرها هم كه فكر ميكنيم قاهر و غالب نيستيم . اگر بوديم ميتوانستيم جلو مرگ خود را بگيريم ، چون نميخواهيم بميريم، اما ميميريم .امام علي عليهالسلام فرمودند : «ذلّل نفسك بذكر الموت»؛ «خود را با ياد مرگ خوار و ذليل كنيد .» اگر ياد مرگ از ذهن شما برود خيلي طغيان ميكنيد با ياد مرگ ميفهميم كه واقعيتهايي هست كه در مشت ما نيست .
وضعيتهاي مرزي
اگزيستانسياليستها «مرگ» را يكي از وضعيتهاي مرزي ميدانند . آنها معتقدند كه ما وضعيتهايي به نام وضعيتهاي مرزي در زندگي خود داريم ، آن چيزي كه اين وضعيتهاي مرزي را در نظر آنها ممتاز كرده اين است كه ما در آن وضعيتها خود واقعيمان را مييابيم . بنابراين اگر اين موقعيتها در زندگي ما پيش نيايد ممكن است تا آخر زندگي خود در توهم زندگي كنيم . يعني خود را به گونهاي بيانگاريم كه آنگونه نيستيم .امام علي عليهالسلام فرمودهاند : «في تقلب الاحوال تعرف جواهر الرجال» يعني وقتي زندگي فراز و نشيب پيدا ميكند انسانها خود را ميشناسند . بنابراين حسن موقعيتهاي مرزي به اين است كه «من واقعي» را به ما ميشناساند . در اين كه موقعيتهاي مرزي چند تا است بين اگزيستانسياليستها اختلاف است . نظر «كركگور» ، «ياسپرس» ، «هايدگر» ، «ژان پل سارتر» ، «گابريل مارسل» در مورد تعداد موقعيتهاي مرزي متفاوت است .