بیشترلیست موضوعات گزارشي از سلسله مباحث «رويكرد وجودي به نهجالبلاغه» از استاد مصطفي ملكيان 1 . مرحله زيباشناختي (علم الجمالي) 2 . مرحله اخلاقي 3 . مرحله ديني جدي بودن زندگي و آرزوهاي بر نيامدني آرزوها ياد مرگ وضعيتهاي مرزي نقصهاي انسان توضیحاتافزودن یادداشت جدید
اما آنچه كه عجيب و جالب است اين است كه همه آنها مرگ را يك موقعيت مرزي ميدانند . براي همين است كه انسان وقتي مرگ را جلوي چشمش ميبيند خود را واقعا ميشناسد چون آن وقت است كه ميفهمد چه عكسالعملي نشان ميدهد و ميفهمد زندگياش چگونه است .بسياري از مفسران آيه «فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» را بدينگونه تفسير كردهاند كه آيه ميگويد چرا از هر گروه از مردم دستهاي به جبهه جنگ نميروند (نَفْر= سفر جنگي) تا در دين فهم عميق پيدا كنند حال چگونه حضور در جبهه جنگ تفقه در دين ميآورد . يكي از تفسيرها اين است كه در جنگ، انسان با مرگ روبهرو ميشود و به تعبير اگزيستانسياليستها با موقعيتهاي مرزي روبهرو ميشود و لذا انسان خودش را خوب ميشناسد و ميفهمد كه جوهرهاش چيست . وقتي انسان جوهره خود را شناخت ميفهمد كه آنچه دين درباره انسان ميگفت صادق بود . پس در اين تفسير ، تفقه در دين يعني تفقه در آن قسمت از دين كه درباره انسان اظهارنظر ميكند .بحث ديگري كه امروزه خيلي از نظر مغفول است ، اين است كه نفس ما گرانقيمتترين دارايي ماست . روح ما ارزشمندترين سرمايه ماست . حضرت علي عليهالسلام ميفرمايند : «اكرم نفسك عن كل دنيّة» ؛ «يعني هيچ پستي را براي نفس خود نپسند»، هرچند با فروختن آن بتواني هرچيز گرانقيمتي را بخري؛ چون محال است بتواني چيزي ارزشمندتر از نفس را به قيمت از دست دادن نفس بخري ، «فانّك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا» . حضرت در جاي ديگر تأكيد ميفرمايند : شما فقط يك مشتري براي روحتان داريد و آن هم خداست . البته توجه داريد كه اگر كسي روحش را به خدا فروخت روحش را تازه به دست آورده است .واقعيت اين است كه ما قيمت روح را نميدانيم يعني آنچه را كه روح در طلب آن است دنبال نميكنيم ؛ زيرا آنچه را كه جسم ما در طلبش است دنبال كردهايم . دو واقعيت در زندگي وجود دارد :1- ما گم كردهاي داريم 2- اين گم كرده چندان براي ما دانسته نيست . ما در زندگي خود گم كردهاي داريم . چون اگر گم كرده نداشتيم هيچگاه دچار «غم» ، «نااميدي» ، «ترس» و «وحشت» نميشديم . وقتي خاطرات زندگي گذشته خود را به ياد ميآوريم گاهي به عمر از كف رفتهمان حسرت ميخوريم ، گاهي غمگين ميشويم ، گاهي دچار يأس و نااميدي ميشويم ؛ با اين كه به ظاهر كمبودي نداريم . اگر ما بوديم و اين گمگشتههاي مادي ؛ در اين صورت ، كسي كه گمگشتههاي مادي را يافته و كمبود مادي ندارد ، ديگر نبايد حسرت داشته باشد ، نبايد غمگين و مأيوس و پشيمان شود . اين واقعيتهاي وجودي در واقع علائم و نشانهها و بانگ جرس هستد كه ما «يك چيز ديگر» هم ميخواهيم .يكي از اموري كه زندگي جديد براي ما به وجود آورده است اين است كه فراموش كردهايم چيزي را گم كردهايم . از اينجا ميفهميم چيزي را گم كردهايم كه گاهي دچار غم ، نااميدي و حسرت و . . . ميشويم . اگر زندگي طوري شد كه اصلاً فرصت «غمگين شدن» را پيدا نكرديم ، چگونه بفهميم كه چيزي را گم كردهايم . زندگي جديد «تنهايي» را از ما گرفته است؛ چون آنقدر براي ما «مشغله» به وجود آورده كه ديگر تنهايي را نميدانيم كه چيست .زندگي جديد براي ما وقت به درون خود وارد شدن را باقي نگذاشته است و به درون خود وارد شدن يعني تنهايي . وقتي انسان به درون خود وارد نميشود فرصت احساس غم و حسرت و پشيماني نميكند . و نميداند كه گم شدهاش چيست . اين كه حضرت علي عليهالسلام ميفرمايند : «روحتان را ارزان نفروشيد» به اين معنا است ، آن چيزي كه گم شده ما است «خواستههاي روح» است .يكي ديگر از تعاليم حضرت علي عليهالسلام در نهجالبلاغه كه نياز مبرم بدان داريم ولي آن را فراموش كردهايم تدبر در امور گذشتگان است . امام در نامهاي به فرزند خود ميفرمايند : «پسرم اخبار گذشتگان را به وفور مطالعه كن و هميشه آن را بر خودت عرضه كن و به ياد بسپار كه برگذشتگان چه رفته است . . .»وقتي كه ميگويند از فلان كس درس بگير ، يعني شما وجوه مشتركي داريد ، سرشت و سرنوشت مشابه داريد . حضرت ميفرمايند : «اگر در احوال گذشتگان نظر كني گويا دو عمر كردهاي . . . . «اهل تجارب» زحمت طلب را از تو برداشتهاند و تو را از تجربه كردن معاف كردهاند . از اين مهمتر ، گاه گذشتگان در تاريكياند اما اين تاريكي براي آيندگان روشنيزا است . . . . در بازماندههاي گذشتگان ، گشت و گذار كردهام تا مثل گذشتگان شدم، گويا از اول تا امروز با همه آنها زندگي كردهام ، به خاطر درسهايي كه از گذشتگان آموختهام .»ما به نيّتهاي مختلفي به زندگي ديگران - چه معاصران و چه گذشتگان - نظر ميكنيم . بعضي از اين نظر كردنها خيلي مضّر است و بعضي بسيار سودمندند . گاه به احوال ديگران نظر ميكنيم تا ببينيم چه چيزهايي دارند (ثروت ، شهرت ، محبوبيت ، زيبايي ، قدرت و . . .) اينگونه نظر كردن بسيار مضر است . چون در اين نظر كردن انسان دارايي خود را با ديگران مقايسه ميكند و مقايسه بزرگترين خاستگاه حسد است . ضرر دوم اينگونه نظر كردن اين است كه ما را به تلاشي واميدارد كه معمولاً با رعايت نكردن قواعد اخلاقي ملازم است . ضرر سوم اينگونه نظر كردن ها ايجاد پريشان حالي است .قسم ديگر نظر كردن - كه باز هم مضّر است - اين است كه نگاه ميكنيم كه ديگران چه ميكنند و چه اهدافي دارند تا از آنها تقليد كنيم . در اينگونه نظر كردن توجه نميكنيم كه سرمايههاي نخستين ما انسانها بسيار با هم متفاوت است و چون سرمايههاي ابتدايي ما متفاوت است همه نميتوانيم يك كار بكنيم . با سرمايههاي مختلف كارهاي متفاوت ميتوان انجام داد ، اما ما به اين تفاوتها توجه نميكنيم .ضرر دوم اينگونه نظر كردن اين است كه تقليد از ديگران رضايت خاطر نميآورد . رضاي باطن زماني حاصل ميشود كه اولاً به دنبال آنچه خود ميخواستم بروم ، ثانيا با توجه به سرمايههاي اوليه به دنبال آن بروم . بدون اين دو ، رضاي باطن حاصل نخواهد شد .اگزيستانسياليستها در اين مورد ميگويند : ما با خودِ «مفهومي» مواجه ميشويم، به تعبير كركگور در خانه ميگويم : من «فرزند» خانواده يا «مادر» خانواده يا . . . هستم بايد مثل فرزندها يا پدرها يا مادرها عمل كنم و . . . در هر اوضاع و احوال برچسب يك مفهوم (خريدار ، فروشنده ، معلم ، شاگرد ، فرزند ، ميهمان ، كارمند ، رييس و . . .) را بر خود ميزنيم و سعي ميكنيم مثل مصاديق اين مفهوم رفتار كنيم . ما هيچ وقت نميگوييم من بايد «خودم» باشم ، مثل «خودم» باشم . ما اصلاً مفهوم خود را نميفهميم . تفرد خود را فراموش كردهايم ، رنگ و بوي ديگران را گرفتهايم . اگر هر كدام از ما خودمان بوديم جامعه نظام بهتري مييافت .وقتي تفرد از بين برود ، مسخ انسان پيش ميآيد و از عوارض آن : احساس نارضايتي ؛ حرمان ؛ افسردگي و عدم استقامت است . اگر تصميم بگيريم خودمان باشيم ، بسياري از مشكلات حل خواهد شد ، ممكن است شما بگوييد اين نوعي افسار گسيختگي به وجود ميآورد ، اما به دو نكته بايد توجه كرد : يك پيش فرض نادرست در اينجا وجود دارد و آن اين كه بسياري گمان ميكنند اگر انسانها به حال خود رها شوند همديگر را ميدرند يعني حالت طبيعي در آنها «درندگي» است . من از كساني كه ميگويند خداجويي و خداگرايي در انسانها فطري است و در عين حال معتقدند انسانها بايد شديدا مهار شوند، تعجب ميكنم .اگر اين طور است كه مردم را اگر به حال خود وابگذاريم همديگر را ميدرند پس اين حالت فطري آنها است . اين كه تا اين حد به بشر بدبين باشيم پيش فرضي است كه خيلي بايد در آن تأمل كرد . نكته دوم اين است كه وقتي ميگوييم هر كس بايد خودش باشد اين است كه چرا شما خود را در درون محدوده قانون هم محدودتر كردهايد ؟ ميگويم لااقل در محدودهاي كه قانون اجازه داده جولان دهيد . منظور من از «خود بودن» اين نيست كه در يك «وضع» قرار بگيريم بعد به مقتضاي آن عمل نكنيم و يا از امكانات آن وضع بهره بريم ، اما تن به محدوديتهاي آن ندهيم .