گزارشی از سلسله مباحث «رویکرد وجودی به نهج البلاغه» از استاد مصطفی ملکیان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گزارشی از سلسله مباحث «رویکرد وجودی به نهج البلاغه» از استاد مصطفی ملکیان - نسخه متنی

سوسن رضایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اما آنچه كه عجيب و جالب است اين است كه همه آنها مرگ را يك موقعيت مرزي مي‏دانند . براي همين است كه انسان وقتي مرگ را جلوي چشمش مي‏بيند خود را واقعا مي‏شناسد چون آن وقت است كه مي‏فهمد چه عكس‏العملي نشان مي‏دهد و مي‏فهمد زندگي‏اش چگونه است .

بسياري از مفسران آيه «فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» را بدين‏گونه تفسير كرده‏اند كه آيه مي‏گويد چرا از هر گروه از مردم دسته‏اي به جبهه جنگ نمي‏روند (نَفْر= سفر جنگي) تا در دين فهم عميق پيدا كنند حال چگونه حضور در جبهه جنگ تفقه در دين مي‏آورد . يكي از تفسيرها اين است كه در جنگ، انسان با مرگ روبه‏رو مي‏شود و به تعبير اگزيستانسياليست‏ها با موقعيت‏هاي مرزي روبه‏رو مي‏شود و لذا انسان خودش را خوب مي‏شناسد و مي‏فهمد كه جوهره‏اش چيست . وقتي انسان جوهره خود را شناخت مي‏فهمد كه آنچه دين درباره انسان مي‏گفت صادق بود . پس در اين تفسير ، تفقه در دين يعني تفقه در آن قسمت از دين كه درباره انسان اظهارنظر مي‏كند .

بحث ديگري كه امروزه خيلي از نظر مغفول است ، اين است كه نفس ما گران‏قيمت‏ترين دارايي ماست . روح ما ارزشمندترين سرمايه ماست . حضرت علي عليه‏السلام مي‏فرمايند : «اكرم نفسك عن كل دنيّة» ؛ «يعني هيچ پستي را براي نفس خود نپسند»، هرچند با فروختن آن بتواني هرچيز گران‏قيمتي را بخري؛ چون محال است بتواني چيزي ارزشمندتر از نفس را به قيمت از دست دادن نفس بخري ، «فانّك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا» . حضرت در جاي ديگر تأكيد مي‏فرمايند : شما فقط يك مشتري براي روحتان داريد و آن هم خداست . البته توجه داريد كه اگر كسي روحش را به خدا فروخت روحش را تازه به دست آورده است .

واقعيت اين است كه ما قيمت روح را نمي‏دانيم يعني آنچه را كه روح در طلب آن است دنبال نمي‏كنيم ؛ زيرا آنچه را كه جسم ما در طلبش است دنبال كرده‏ايم . دو واقعيت در زندگي وجود دارد :

1- ما گم كرده‏اي داريم 2- اين گم كرده چندان براي ما دانسته نيست . ما در زندگي خود گم كرده‏اي داريم . چون اگر گم كرده نداشتيم هيچ‏گاه دچار «غم» ، «نااميدي» ، «ترس» و «وحشت» نمي‏شديم . وقتي خاطرات زندگي گذشته خود را به ياد مي‏آوريم گاهي به عمر از كف رفته‏مان حسرت مي‏خوريم ، گاهي غمگين مي‏شويم ، گاهي دچار يأس و نااميدي مي‏شويم ؛ با اين كه به ظاهر كمبودي نداريم . اگر ما بوديم و اين گم‏گشته‏هاي مادي ؛ در اين صورت ، كسي كه گم‏گشته‏هاي مادي را يافته و كمبود مادي ندارد ، ديگر نبايد حسرت داشته باشد ، نبايد غمگين و مأيوس و پشيمان شود . اين واقعيت‏هاي وجودي در واقع علائم و نشانه‏ها و بانگ جرس هستد كه ما «يك چيز ديگر» هم مي‏خواهيم .

يكي از اموري كه زندگي جديد براي ما به وجود آورده است اين است كه فراموش كرده‏ايم چيزي را گم كرده‏ايم . از اين‏جا مي‏فهميم چيزي را گم كرده‏ايم كه گاهي دچار غم ، نااميدي و حسرت و . . . مي‏شويم . اگر زندگي طوري شد كه اصلاً فرصت «غمگين شدن» را پيدا نكرديم ، چگونه بفهميم كه چيزي را گم كرده‏ايم . زندگي جديد «تنهايي» را از ما گرفته است؛ چون آن‏قدر براي ما «مشغله» به وجود آورده كه ديگر تنهايي را نمي‏دانيم كه چيست .

زندگي جديد براي ما وقت به درون خود وارد شدن را باقي نگذاشته است و به درون خود وارد شدن يعني تنهايي . وقتي انسان به درون خود وارد نمي‏شود فرصت احساس غم و حسرت و پشيماني نمي‏كند . و نمي‏داند كه گم شده‏اش چيست . اين كه حضرت علي عليه‏السلام مي‏فرمايند : «روحتان را ارزان نفروشيد» به اين معنا است ، آن چيزي كه گم شده ما است «خواسته‏هاي روح» است .

يكي ديگر از تعاليم حضرت علي عليه‏السلام در نهج‏البلاغه كه نياز مبرم بدان داريم ولي آن را فراموش كرده‏ايم تدبر در امور گذشتگان است . امام در نامه‏اي به فرزند خود مي‏فرمايند : «پسرم اخبار گذشتگان را به وفور مطالعه كن و هميشه آن را بر خودت عرضه كن و به ياد بسپار كه برگذشتگان چه رفته است . . .»

وقتي كه مي‏گويند از فلان كس درس بگير ، يعني شما وجوه مشتركي داريد ، سرشت و سرنوشت مشابه داريد . حضرت مي‏فرمايند : «اگر در احوال گذشتگان نظر كني گويا دو عمر كرده‏اي . . . . «اهل تجارب» زحمت طلب را از تو برداشته‏اند و تو را از تجربه كردن معاف كرده‏اند . از اين مهم‏تر ، گاه گذشتگان در تاريكي‏اند اما اين تاريكي براي آيندگان روشني‏زا است . . . . در بازمانده‏هاي گذشتگان ، گشت و گذار كرده‏ام تا مثل گذشتگان شدم، گويا از اول تا امروز با همه آنها زندگي كرده‏ام ، به خاطر درس‏هايي كه از گذشتگان آموخته‏ام .»

ما به نيّت‏هاي مختلفي به زندگي ديگران - چه معاصران و چه گذشتگان - نظر مي‏كنيم . بعضي از اين نظر كردن‏ها خيلي مضّر است و بعضي بسيار سودمندند . گاه به احوال ديگران نظر مي‏كنيم تا ببينيم چه چيزهايي دارند (ثروت ، شهرت ، محبوبيت ، زيبايي ، قدرت و . . .) اين‏گونه نظر كردن بسيار مضر است . چون در اين نظر كردن انسان دارايي خود را با ديگران مقايسه مي‏كند و مقايسه بزرگ‏ترين خاستگاه حسد است . ضرر دوم اين‏گونه نظر كردن اين است كه ما را به تلاشي وامي‏دارد كه معمولاً با رعايت نكردن قواعد اخلاقي ملازم است . ضرر سوم اين‏گونه نظر كردن ها ايجاد پريشان حالي است .

قسم ديگر نظر كردن - كه باز هم مضّر است - اين است كه نگاه مي‏كنيم كه ديگران چه مي‏كنند و چه اهدافي دارند تا از آنها تقليد كنيم . در اين‏گونه نظر كردن توجه نمي‏كنيم كه سرمايه‏هاي نخستين ما انسان‏ها بسيار با هم متفاوت است و چون سرمايه‏هاي ابتدايي ما متفاوت است همه نمي‏توانيم يك كار بكنيم . با سرمايه‏هاي مختلف كارهاي متفاوت مي‏توان انجام داد ، اما ما به اين تفاوت‏ها توجه نمي‏كنيم .

ضرر دوم اين‏گونه نظر كردن اين است كه تقليد از ديگران رضايت خاطر نمي‏آورد . رضاي باطن زماني حاصل مي‏شود كه اولاً به دنبال آنچه خود مي‏خواستم بروم ، ثانيا با توجه به سرمايه‏هاي اوليه به دنبال آن بروم . بدون اين دو ، رضاي باطن حاصل نخواهد شد .

اگزيستانسياليست‏ها در اين مورد مي‏گويند : ما با خودِ «مفهومي» مواجه مي‏شويم، به تعبير كركگور در خانه مي‏گويم : من «فرزند» خانواده يا «مادر» خانواده يا . . . هستم بايد مثل فرزندها يا پدرها يا مادرها عمل كنم و . . . در هر اوضاع و احوال برچسب يك مفهوم (خريدار ، فروشنده ، معلم ، شاگرد ، فرزند ، ميهمان ، كارمند ، رييس و . . .) را بر خود مي‏زنيم و سعي مي‏كنيم مثل مصاديق اين مفهوم رفتار كنيم . ما هيچ وقت نمي‏گوييم من بايد «خودم» باشم ، مثل «خودم» باشم . ما اصلاً مفهوم خود را نمي‏فهميم . تفرد خود را فراموش كرده‏ايم ، رنگ و بوي ديگران را گرفته‏ايم . اگر هر كدام از ما خودمان بوديم جامعه نظام بهتري مي‏يافت .

وقتي تفرد از بين برود ، مسخ انسان پيش مي‏آيد و از عوارض آن : احساس نارضايتي ؛ حرمان ؛ افسردگي و عدم استقامت است . اگر تصميم بگيريم خودمان باشيم ، بسياري از مشكلات حل خواهد شد ، ممكن است شما بگوييد اين نوعي افسار گسيختگي به وجود مي‏آورد ، اما به دو نكته بايد توجه كرد : يك پيش فرض نادرست در اين‏جا وجود دارد و آن اين كه بسياري گمان مي‏كنند اگر انسان‏ها به حال خود رها شوند همديگر را مي‏درند يعني حالت طبيعي در آنها «درندگي» است . من از كساني كه مي‏گويند خداجويي و خداگرايي در انسان‏ها فطري است و در عين حال معتقدند انسان‏ها بايد شديدا مهار شوند، تعجب مي‏كنم .

اگر اين طور است كه مردم را اگر به حال خود وابگذاريم همديگر را مي‏درند پس اين حالت فطري آنها است . اين كه تا اين حد به بشر بدبين باشيم پيش فرضي است كه خيلي بايد در آن تأمل كرد . نكته دوم اين است كه وقتي مي‏گوييم هر كس بايد خودش باشد اين است كه چرا شما خود را در درون محدوده قانون هم محدودتر كرده‏ايد ؟ مي‏گويم لااقل در محدوده‏اي كه قانون اجازه داده جولان دهيد . منظور من از «خود بودن» اين نيست كه در يك «وضع» قرار بگيريم بعد به مقتضاي آن عمل نكنيم و يا از امكانات آن وضع بهره بريم ، اما تن به محدوديت‏هاي آن ندهيم .

/ 13