چنانكه گفتيم صحنه تاريخ بشر بيش از هر چيز صحنه درگيريها و اعتراضها است حتّى در عصر حاضر كه عصر هوشمندى و هوشمندان است روزى نيست كه اخبار جهان گزارشى از رو در رويى و درگيرى ملّتها با دولتها نداشته باشد.مصلحان در طول تاريخ به منظور حلّ مشكل ناهمسازى حكومت و مردم تدابيرى انديشيده اند و روشهايى را پيشنهاد كرده اند. چه بسا اين موضوع را مورد بررسى قرار داده اند كه: آيا مى توان اصولاً ملّتى را بى نياز از حكومت و دولت و نظام سياسى متمركز دانست؟ و آيا چنين چيزى قابل تحقق است؟ با اين كه بسيارى از متفكران و فلاسفه اصل آزادى انسان را مسلم دانسته و معتقد بوده اند كه: هيچ انسانى در اصل طبيعت و فطرت موّظف به پذيرش فرمان و سلطه انسان ديگرى نيست امّا بيشتر آنان ضرورت وجود نظام سياسى قانون اجتماعى و سيستمى مبتنى بر حكومت و مديريّت را پذيرفته و مورد تاكيد قرارداده اند و براى گريز از مشكلات و ناهمسازيهاى حكومت و مردم به نفى آن رونياورده اند.آرى در افق هاى بسيار دور تاريخ مى توان انديشه هاى نا بالغى را جستجو كرد كه به نفى اساس حكومت و مديرت اجتماعى مى انديشيده اند.(فيلسوفان يونانى تا يك قرن پيش از ارسطو حكومت را سازمانى مى دانسته اند كه بر پايه پيمان و قرار داد ميان افراد پديد آمده است و از اين رو هست و نيست آن هر دو رامحتمل مى شمرده اند برخى از ايشان استدلال مى كردند كه حكومت چون نظم طبيعى را در هم شكسته همان بهتر كه برچيده شود.)1پس از اين روزگار با فاصله طولانى ماركس اعتقاد يافت كه: جامعه ايده آل جامعه اى است كه در آن (دولت به تدريج خشك و نابود گردد); امّا پيش از آن كه اين وضع ايده آل تحقق يابد عبور از مرحله اى مقدماتى كه ماركس آن را دوره ديكتاتورى زحمتكشان و پرولتاريا ناميده اجتناب ناپذير است ولى اين مرحله گذراست و راه را براى جامعه بدون دولت بازمى كند.!در جهان اسلام شايد خوارج تنها گروهى باشند كه به دلايل خاص سياسى صدر اسلام و ناكاميهايى كه براى آنان پديدآمد مساٌله بى نيازى جامعه از حاكم و رئيس را مطرح كردند و شعار (لاحكم اّلا لله) را سر دادند.على(ع) در نقد انديشه آنان مى فرمود:(هوٌلاء يقُولُونَ: لااِمرَةَ الاّ لله وانّه لابُد للنّاس مِن اميرٍ برِّ او فاجرٍ...)2اينان با طرح حاكميّت مطلقه الهى در صددند تا اصولاً هرگونه امارت و رياست و رهبرى اجتماعى را نيز مخصوص خدا شمرده و از بشر سلب كنند و حال آن كه مرم بدون حكومت و رهبرى نمى توانند زيست كنند و از داشتن فرمانروايى نيكوكار و يا بدكار ناگزيرند.شايان تأمّل است كه همين گروه تندرو بعدها به تلاش پرداختند تا به حكومت دست يابند و در اين راستا كشتارهاى عظيمى كردند و سرانجام گروهى از آنان به حكومت رسيدند و در حكومت خويش همان شيوه ها و منشهاى معمول حاكمان را به كار گرفتند!3واقعيّت اين است كه هرچند بتوان در عالم ذهن و خيال جامعه اى بى دولت و سازمانى بدون مديريت را تصوير كرد ولى(چنين امكانى هنوز در عمل تحقق نيافته و جامعه مستغنى از حكومت در هيچ نقطه دنيا عملاً ديده نشده است.)4بنابراين بايد براى همسازى و تفاهم حكومت و مردم به راههاى عملى ديگرى انديشيد.
تلاشها در تصحيح رابطه حكومت و مردم
هزاران سال است كه متفكّران و مصلحان به حلّ مشكل تضّاد حكومت و مردم و يافتن راهها ى مثبت و عملى براى ايجا تفاهم پايدارر و عميق ميان آن دو انديشيده اند.اين موضوع در رديف پيشينه دارترين مباحث علمى و اجتماعى است كه براى بشر راه يافته به جامعه مطرح بوده است.سقراط معتقد بود كه: نمى توان مدار امور عالم را بر تصادف و اتّفاق فرض نمود و چون عالم به نظام است. امور دنيا قواعد طبيعى دارد كه قوانين موضوع بشرى بايد آنها را رعايت كند. به اين سبب سقراط در سياست معتقد به قهر و زور نبود و مدارا و اقناع افكار را لازم مى دانست.افلاطون معتقد مى شود كه كمال جامعه و حلّ دشواريها و نابسامانيهاى آن تنها از اين طريق ميسّر است كه زمام سياست به دست فلاسفه (دانشمندان و آگاهان) سپرده شود.او مى گويد: روش درست آن است كه سازمانى را براى حكومت پيشنهاد كنيم كه مردمان آن را به آسانى بپذيرند و در اوضاع واحوال موجود به شركت در آن توانا باشند.پس از ارسطو چهره خداوندان انديشه سياسى تنوّع بيشترى يافته و مسايل حكومت و سياست از زواياى بيشتر و با ديدگاههاى متفاوت بررسى شده است.پس از فاصله اى به طول هشت قرن آكونياس (1225 ــ 1274 م.) به عنوان يكى از فلاسفه صاحب روش انديشه هاى نوين سياسى را براى فلسفه مغرب زمين مطرح ساخت.وى معتقد بود:(وظيفه انسان براى اطاعت از حكام دنيوى فقط تا آن جاست كه روح عدالت مقتضى چنين اطاعتى باشد.)7او در موردى ديگر جامعه را همانند كشتى و حكومت كردن را به مثابه هدايت كشتى دانسته است كه در آنِ واحد دو وظيفه همزمان متوجّه حاكمان است.1 . نگاهدارى و حفاظت از مجموعه درونى.2 . جهت بخشيدن آن به سوى اهداف و آينده بهتر.8نيكولو ماكياول (1469 ـ 1527 م.) در عصر رنسانس گام در ميدان انديشه سياسى نهاد و رساله شهريار را در اواخر سال 1513 به پايان رسانيد.آراى سياسى ماكياول در اين راستا شكلى ديگر و چه بسا اعجاب انگيز دارد. او رسماً به شهريار و فرمانروا توصيه مى كند كه از زور و نيرنگ از دسيسه و خيانت از پيمان شكنى و هر وسيله ممكن درجهت پيشبرد اهداف خود و حفظ حكومت استفاده نمايد.به حاكمان توصيه مى كند كه از ميان جانوران شير و روباه را به عنوان سرمشق برگزينند!9به هر حال ماكياول را مشكل بتوان يك نظريه پرداز سياسى دانست ولى به عقيده برخى: