قاعده اوّل - مبادی ناهمسازی حکومت و مردم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبادی ناهمسازی حکومت و مردم - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مانند: الاحكام السلطانيه نوشته ابوالحسن ماوردى معالم القربة فى احكام الحسبة الاحكام السلطانيه نوشته قاضى ابى يعلى الفراء و...

گروهى ديگر بر آن شدند تا با تدوين اخلاق حكومت و مديريت و سياستنامه ها در ضمن آموزش برخى از روشهاى مديريتى به حاكمان روحيه رعيّت دوستى و عدالتخواهى و پرهيز از استبداد و خود رأيى را تا اندازه اى درآنان تقويت كنند. زيرا به وضوح شاهد بودند كه چگونه زمامداران خودسر جان و مال و ناموس مسلمانان را مورد هجوم و تجاوز قرار مى دهند.

اينان با نوشتن كتابهايى در زمينه سياستدارى و سيره ملوك و اخلاق فرمانروايى به اهداف خود تا جايى كه زمان و موقعيتهاى آن مجال مى داده است پرداخته اند.

از آن جمله خواجه نظام الملك طوسى وى با توجّه به اين كه بيش از بيست و نه سال در پست وزارت بوده است قدرى بيشتر از ديگران به مسايل عملى و مديريتى حكومت پرداخته و به صرف رهنمودها و هشدارهاى اخلاقى و دينى اكتفا نكرده است.

به عنوان نمونه در فصل چهارم مى نويسد:

(هرگاه به كارگزاران حكومت كارى وا نهاده شد بايد آن را توصيه كرد تااز ايشان جز مال حق نستانند و همان مقدار حق را هم بايد به مدارا و نرمش طلب كنند. حق و ماليات را قبل از زمان لازم طلب نكنند تا مباد رعيّت براى تهيّه آن مال خود را به نيمه بها بفروشد و مستأصل گردد.

اگر كسى از رعيّت درمانده شد و به سرمايه براى كار نيازمند گرديد او را وام دهند و سبكبار دارند تا بى خانمان و آواره نگردد.)18

و درتوصيه اى ديگر مى گويد:

(از احوال وزيران و معتمدان بايد به گونه سرّى كسب اطلاع نمود تا درستى و نادرسى آنان در كارهايى كه به ايشان وا نهاده شده شناخته شود. صلاح و فساد مملكت و حكومت به نحوه عمل آنان بستگى دارد زمانى كه وزيران و كارگزاران نيك روش باشند مملكت آبادان مردم و نيروهاى نظامى خشنود و دل آرام و پرتوان خواهند بود.)19

و يا امام محمد غزالى طوسى (450 ـ 505 ق) در كتاب (نصيحة الملوك) سخنانى بس متنوع در باب حكومت ومردم دارد. از جمله مى گويد:

(حكيمان گفته اند كه: خوى رعيّت از خوى مَلِك زايد كه مردم عامّه تنگ چشم و بدكردار از ملوك شوند.)20

او به جاى پرداختن به مباحث فلسفه سياسى ترجيح مى دهد كه به روشهاى اخلاقى بپردازد.

وى فرمانرواى جامعه را مخاطب قرار داده و مى گويد:

(ويَجِِبُ اَن تَعلَمَ اَنَّ المَظالِمَ تُسألُ عنك يوم القيامة البتة ولا يَنجُومنه الاّ الذى عَدَل بين الرعايا وقَهَرَالظالمين ودَفَعَ ظُلمَهُم عنِ المظلومين.)21

سپس ده قاعده و اصل را به حاكم ياد آور مى شود:

قاعده اوّل

1 . اين كه قدر ولايت و حكومت را بداند و آن را آن گونه كه بايسته است ارج نهد... زيرا رسول خدا فرمود:

(عدل ساعة خير من عبادة ستين سنة)

2 . اين كه با انديشمندان آگاهان و صاحب نظران ملاقات داشته باشد و در كسب شناخت و پند از آنان حريص باشد.

3 . از ستم بپرهيزد و چشم از بى عدالتى برگيرد.

4 . به كبر و غرور آلوده نشود; زيرا خودپسندى زمينه خشم و تصميمگيريهاى بى جا را فراهم مى آورد.

5 . آن را براى توده مسلمان روا بدارد كه براى خويش مى پسندد.

6 . سزاوار است كه مراجعان خويش را به انتظار نگذارد و كارشان را به تاٌخير نيندازد.

7 . به لذتّها سرگرم نشود تا به رفاه و آسايش خو نكند.

8 . با رعيّت با رفق و نرمش رفتار نمايد و با آنان مدارا كند.

9 . شايسته است كه مردم و نيروهاى تحت سرپرستى از فرمانروا و حاكم و مدير خويش بر اساس ارزشهاى دينى راضى باشند.

10 . براى جلب رضايت ديگران به مخالفت با خدا كشيده نشود.

سوّمين راهى كه دردمندان در پيش گرفتند هشدارها و فريادهايى بود كه در دل تاريكى عليه ظلم و بيداد و بى كفايتى حكّام سر مى دادند.

تاريخ پر است از اين فريادها امّا فريادهايى كه كمتر ثبت آمده است.

فريادهايى كه در دخمه ها خاموش گشته و يا با تيغ زهرآگين به ابديّت پيوسته است.

ابوحامد محمد غزالى طوسى با اين كه خود از سوى حكّام وقت گرامى شمرده مى شده است و آنچنان نبوده كه با روحيه اى انقلابى هماره در غم محرومان و رنجديدگان با ظلم ستيزى قهر آميز داشته باشد زمانى كه فرصت مى يافته درد مردم باز مى گفته است. او در يكى از اين شكوه ها مى گويد:

(مردمان طوس سوخته و پراكنده و بيخ بركنده اند در ظلم و قسمت. و

آنچه غله بود از سرما و بى آبى تباه شد و هرچه درخت صدساله بود خشك شد. برايشان رحمتى كن تا خداى تعالى بر تو رحمت كند. پشت و گردن موٌمنان از بلا و محنت گرسنگى بشكست چه باشد كه گردن ستورانِ تو از طوق زر فرو بشكند؟)22

او در نامه اى ديگر به يكى ازوزرا به نام (مجير الدين) مى نويسد:

(مسلمانان را كارد به استخوان رسيده و مستاٌصل گشتند و هر دينارى كه قسمت كردند اضعاف آن از رعيّت بشد و بسلطان نرسيد.)23

اين روزگارِ ديرين ماست و تا آن جا كه ياد مى آوريم داستان از اين قرار بوده است!

/ 9