آشنایی با منطق و فلسفه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آشنایی با منطق و فلسفه - نسخه متنی

حسین متفکر؛ مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

(3) نـظـريه ارسطو

ارسطو ميان (تغيير) و (حركت ) تفاوت نهاده و تغييرهاى دفعى را (كون و فساد) و تغييرهاى
تدريجى را (حركت ) ناميده است . به وجود آمدن دفعى ، عبارت از (كون ) و از مـيـان رفـتـن دفـعـى عـبـارت
از (فـسـاد) اسـت و تـغـيـيـرهـاى تـدريـجـى ، (حـركـت ). بـه عـنوان مثال ، چون ميان دو شى ء در حال
حركت برخوردى رخ مى دهد، لحظه برخورد، (آنى ) و (دفعى ) اسـت ، ولى چـون مـيـوه درخـتـى مى رسد و مى
بالد، داراى گونه اى (حركت ) است ؛ زيرا رشد و رسيدنش ، تدريجى است .

ارسـطـو هـر جـسـم را مـركـّب از مـادّه و صـورت مـيـدانـد و مـيـان مـادّه و صـورت قائل به تفاوت
است . او بر آن است كه مادّه ، حادث و فانى نمى شود و تغييرى در آن صورت نـمـى گـيرد، ولى صورت اشيا،
حادث و فانى مى شوند. صورت ، در نظرگاه ارسطو چيزى جـز شـكـل ظـاهـرى اسـت . صـورت ، جـزو واقـعـيت و
بلكه تمام واقعيت و حقيقت اشياست : ارسطو و پـيـروانـش ، اشيا را دسته بندى كرده و آن ها را در ده
مقوله گنجانيده اند كه يكى از آن ها مقوله جـوهـر اسـت و نـُه مـقـوله عـرض . به نظر ارسطو در چهار
مقوله عرض ، كمّ، كيف ، اءين و وضع تـغـييرات تدريجى و در ديگر مقولات ـ اعمّ از جوهر و عرض ـ تغيير به
گونه دفعى است . در مـقـولاتـى كـه تـغـيـير، دفعى است ، صورت ها، حادث و نابود مى شوند، ولى در ميان
دو (آن ) (حدوث و فنا) يعنى در زمان صورت ها و اشيا ثابتند. ابن سينا، از پيروان فلسفه ارسطويى ، ثابت
كرده است كه در مقوله وضع نيز حركت صورت مى گيرد.

(4) نـظـريـه مـلاّ صـدرا

او حـركت جوهرى را ثابت و مبرهن كرد. به اعتقاد ملاّ صدرا، بر اساس حـركـت
جوهرى ، طبيعت با تمام اركان و جواهر و اعراضش در حركت دايم و مستمر است و اعراض در تـغيير و تحول
خويش تابع جوهرند. طبيعت مساوى حركت و حركت مساوى با حدوث و فناى مستمرّ اسـت و تـغـيـيـرات دفـعى ،
يعنى (كون و فساد)، در طبيعت وجود ندارد و زمان ، عبارت از اندازه و كشش حركت جوهرى است .

بنا بر نظريه حركت جوهرى ، وجود به دو گونه ثابت و متغيّر تقسيم مى شود و ثبات مساوى بـا تجرّد و
مابعد الطبيعه است و طبيعت برابر با تغيير حركت . بر اين اساس ، ثباتى كه در طـبـيـعـت هـسـت ،
ثـبـاتـى هـمـراه بـا نـظـم و قـانـون اسـت و بـر سـيـلان طبيعت و جهان يك سلسله اصول ثابت و لا
يتغير حاكم است ، ولى محتواى طبيعت و موادّ و اجسام آن دايم در حركت و سيلانند.

در فـلسـفه ارسطويى جسم به دو گونه ساكن و متحرّك تقسيم شده و سكون و حركت از احكام و عـوارض جـسـم
بما هو جسم است ، ولى در فلسفه صدرايى ، بنابر حركت جوهرى ، سكونى در ميان نيست . در اين جا، نقطه
مقابل حركت جوهرى ، ثبات است ، نه سكون .

يـكـى از نـتـايـج حـركـت جـوهـرى و تـقـسـيـم وجـود بـه ثـابـت و سـيـّال ايـن اسـت كـه ثـابت و
سيّال ، دو نشئه از وجودند و شدن يا صيرورت ، عين مرتبه اى از مراتب هستى است .

(5) نظريه هراكليت (هرقليطوس ) و فيلسوفان عصر جديد غرب

هـراكليت و پيروانش معتقدند كه هر چيز در حال حركت و عين حدوث و فناست و برجهان هيچ گونه ثـبـاتـى
حـاكـم نيست . اين سخن از هراكليت مشهور است كه مى گويد: (نمى توان دو بار در يك رودخانه پاى نهاد.)
زيرا در آنِ دوم ، نه آن كس همان است و نه رودخانه ، همان .

در نـظـر فـلاسـفـه عـصـر جـديـد غـرب و مـادّيـون پـيـرو مـاترياليسم ديالكتيك ، كسانى چون هگل ،
حركت پايه زيرين طبيعت است و طبيعت و جهان همان صيرورت است . در باور اينان ، حركت و صـيـرورت ،
اجـتـمـاع وجـود و عـدم و نـقـيـضـان اسـت و لازمـه صـيـرورت نـفـى اصـل هـوهـويـت اسـت كـه در
نـظـر قـدمـا و فـلاسـفـه الهـى و مـسـلمـان ، هـر دو اصل از بديهيات و اصول متعارفه ، بلكه روشن
ترين بديهياتند.

ايـن فـيـلسـوفـان گـمـان بـرده انـد كـه چـون اعـتـقـاد قـدمـا و فـلاسـفـه الهـى بـه اصـل
اثـبـات در طبيعت مبتنى بر اصل هوهويت و امتناع اجتماع نقيضان بوده است ، با كشف و اثبات سيلان و
صيرورت طبيعت ، اين دو اصل از اعتبار مى افتند؛ در حالى كه فلسفه صدرايى با اين كـه طـبيعت را عين
سيلان و حركت مى داند و صيرورت را گونه اى جمع وجود و عدم مى شمارد، آن را اجـتـمـاع نـقـيـضـان
نـمـى دانـد؛ هـمـچـنـان كـه آن را نـفـى اصل هوهويت و انسلاب شى ء از نفس خود نيز نمى داند.

استاد مرتضى مطهرى درباره اشتباه فلاسفه عصر جديد مى گويد:

اشـتـبـاه فـلاسـفـه جـديـد نـاشـى از دو جـهت است : يكى عدم درك انقسام هستى به ثابت و متغيّر [
سـيـال ] و ديـگـرى ايـن كـه تـصـور آنـان دربـاره اصـل تـنـاقـض و اصل تضاد نارسا بوده است .(108)

/ 111