اينصورت مؤثر در عمل است كه نگرش او را به هستى شكل خاص مى بخشد , به او ايده ميدهد يا ايده او را از او ميگيرد , طرز برخورد و عكس العمل او را در برابر جهان تحت تأثير قرار ميدهد , موضع او را در برابر جهان و جامعه معين ميكند , به حيات و زندگيش معنى خاص ميدهد و يا به كلى آنرا بى معنى ميسازد و خود او را به پوچى و هيچى ميكشاند .
اينكه فلسفه مستقل از علم داريم يا نداريم , آن فلسفه بر چه اصولى متكى است , معيار درستى و نادرستى به طور كلى چيست ؟ مسائلى است كه در جاى ديگر درباره آنها سخن گفته ايم .
جهان بينى مذهبى
اگر هر گونه اظهار نظر كلى درباره هستى و جهان , يعنى درباره مسائلى كه ماهيت كل هستى را مشخص ميكند و شكل و قيافه هستى را نشان ميدهد جهانشناسى و جهان بينى فلسفى بدانيم , قطع نظر از اينكه مبدء آن جهان بينى چيست ؟ قياس و برهان و استدلال است يا تلقى وحى از جهان غيب ؟ بايد جهان بينى مذهبى را نوعى جهان بينى فلسفى بدانيم .جهان بينى فلسفى و جهان بينى مذهبى بر خلاف جهان بينى علمى وحدت قلمرو دارند , هر چند محتواها احيانا متفاوت ميشود .
ولى اگر نظر به مبداء معرفت و شناخت داشته باشيم كه مبدء شناخت يكى عقل و مبادى عقلى است و مبدء شناخت ديگرى وحى و الهام , مسلما جهان بينى مذهبى با جهان بينى فلسفى دو نوع است , همچنانكه اگر محتواى جهان بينى ها را در نظر بگيريم باز دو نوع است , چيزى كه هست جهان بينى فلسفى انواعى دارد كه مسلما برخى از آنها مباينت كلى با جهان بينى مذهبى دارد و برخى ديگر به نسبت زيادى توافق دارد .