اما ذهن فلسفى ميان آن دو فرق ميگذارد , صور منعكسه اشياء در ذهن براى ذهن فلسفى تنها حكايتگر برخى فعل و انفعالات روى سلسله اعصاب است , و صرفا دليل و آيه و نشانه اى است از وجود واقعيتى كه سبب اين تأثيرات شده است , از اينرو براى ذهن غير فلسفى , وجود آقاى جونز يك وجود محسوس و مشهود و مورد اطلاع مستقيم است و براى ذهن فلسفى يك وجود نامحسوس و نا مشهود و مورد اطلاع غير مستقيم , يعنى يك وجود استنباطى و استدلالى و معقولى است .
اما اينكه آقاى راسل از همه اينها ميخواهد شك فلسفى در وجود آقاى جونز و وجود هر امر ديگر از اين قبيل , و به طريق اولى وجود واقعياتى كه در زمانهاى گذشته بوده اند ( نظير بوعلى در مثال سابق ) نتيجه بگيرد ناشى از سيستم غلط فلسفى او است .
شناخت سطحى و شناخت منطقى تعميمى و تجربى
انسان , در مرحله اول , مانند هر جاندار ديگر جهانرا احساس ميكند , و آنچه احساس كرده به حافظه مى سپارد , ولى انسان داراى قدرت تفكر و تعقل است و همين جهت او را از جانداران ديگر ممتاز ساخته است و با اين نيرو به تعقل اشياء كه نوعى ديگر از شناخت است مى پردازد , در اين مرحله از شناخت , انسان از يك عده صور مشابه , يك مفهوم عام و كلى ميسازد .كليات را دسته بندى ميكند و هر گروه را در مقوله اى خاص جاى