خطبه 207-خطبه اى در صفين - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 207-خطبه اى در صفين

از خطبه هاى آن حضرت (ع) كه در صفين ايراد فرموده است

[ابن ابى الحديد پس از بيان گفتار جاحظ كه هيچ كس از عيب در نسب خويشاوندان خود كاملا مبرا نيست غير از حضرت ختمى مرتبت و پس از توضيح چند جمله ديگر از خطبه بحثى در دوازده صفحه در مورد بيان بعضى از احوال اوليا و عارفان مى آورد كه از جهات مختلف در خور اهميت است و پاره يى از حالات و مقامات را تعريف كرده و شواهدى از گفتار صوفيان بزرگ ارائه داده است. او در مورد مقام محبت بسيار پسنديده از عهده برآمده است و ترجمه آن خارج از بحث ماست. م.
]

اين خطبه با عبارت «اما بعد فقد جعل الله سبحانه الى عليكم حقا بولايه امركم و لكم على من الحق مثل الذى لى عليكم» «اما بعد، همانا خداوند سبحان در قبال ولايت امر شما براى من بر شما حقى قرار داده است و براى شما هم نظر همان حق را بر عهده من قرار داده است» شروع مى شود. (در شرح اين خطبه بحث تاريخى مستقلى نيامده ولى دو مبحث اجتماعى آورده است كه خالى از نكات لطيف تاريخى نيست و به ترجمه برخى از آن نكات قناعت مى شود.)

فصلى در احاديث و اخبارى كه ملك را به صلاح مى آورد

در مورد واجب بودن اطاعت از صاحبان امر فراوان و به صورت گسترده آيات و اخبار و احاديث آمده است. خداوند سبحان مى فرمايد «از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبر و فرمانداران خود اطاعت كنيد»

[سوره نساء، آيه 59. عبدالله بن عمر در اين مورد از رسول خدا روايت مى كند كه فرموده اند «شنيدن و اطاعت كردن بر هر مسلمان در امورى كه خوش و ناخوش داشته باشد تا هنگامى است كه او را به گناه فرمان ندهند چون به گناه فرمان داده شد ديگر شنيدن و اطاعت كردن نيست».
]

از سخنان حكيمان است كه گفته اند. دلهاى رعيت گنجينه هاى حاكم است كه هر چه در آن نهد همان را بازخواهد يافت. و گفته شده است: دو صنف از مردم نسبت به يكديگر ستيز مى ورزند: سلطان و رعيت، در عين حال ملازم و پيوسته اند اگر يكى از آن دو صالح باشد ديگرى به صلاح مى رسد و اگر يكى تباه باشد ديگرى تباه مى شود.

گفته شده است ستم بر رعيت جلب كردن و فراهم آوردن بليه است، مرگ پادشاه ستمگر نعمت و وفور همگانى است و هيچ قحطى سخت تر از ستم سلطان نيست، شگفتا از كسى كه رعيت خود را به تباهى مى كشد و حال آنكه مى داند شوكت او به طاعت ايشان وابسته است.

آثارى كه در مورد عدل و انصاف آمده است

پيامبر (ص) فرموده اند «خداوند آسمان را با سه چيز آراسته است: خورشيد و ماه و ستارگان و زمين را با سه چيز آراسته است: دانشمندان و باران و سلطان دادگر».

به نوشروان گفته شد: كدام سپر از همه استوارتر است؟ گفت: دين. گفته شد: كدام ساز و برگ از همه نيرومندتر است؟ گفت: دادگرى (!)

در خزانه يكى از خسروان ايران سبدى يافت شد كه چون آن را گشودند در آن دانه هاى انارى به بزرگى دانه هاى زردآلو ديدند و در آن سبد نوشته يى بود چنين: اين دانه هاى انارى است كه ما در دريافت خراج زمين آن به داد رفتار كرديم.

مردى از مصر براى دادخواهى پيش عمر آمد و گفت: اى اميرالمومنين، اين جايگاه كسى است كه به تو پناه آورده است. عمر گفت: آرى، به بهترين پناهگاه پناه آورده اى، اينك بگو كار تو چيست؟ گفت: در مصر با پسر عمروعاص مسابقه دادم و از او بردم و او شروع به زدن من با تازيانه خويش كرد و مى گفت: من پسر شخصى گرامى هستم و چون اين خبر به پدرش رسيد مرا زندانى كرد كه مبادا به حضور تو بيايم.

عمر به عمروعاص نوشت: چون اين نامه من به دست تو رسيد تو و پسرت در مراسم حج حضور پيدا كنيد. چون عمروعاص و پسرش آمدند، عمر تازيانه بدست آن مرد مصرى داد و گفت او را همانگونه كه تو را زده است بزن. مرد مصرى شروع به زدن او كرد و عمر مى گفت. بزن، اميرزاده را بزن! و اين سخن را تكرار مى كرد تا آنجا كه مرد مصرى گفت: اى اميرالمومنين، داد خويش از او ستاندم. عمر در حالى كه به عمروعاص اشاره مى كرد به مرد مصرى گفت اكنون بر جلو سر عمروعاص تازيانه بزن. گفت: اى اميرالمومنين من كسى را مى زنم كه مرا زده است. عمر گفت: او تو را با اتكاء به قدرت و چيرگى پدرش زده است اينك اگر مى خواهى او را بزن و به خدا سوگند اگر چنان كنى هيچ كس تو را از آن بازنمى دارد تا هنگامى خودت دست از او بردارى. آنگاه عمر به عمروعاص گفت: اى پسر عاص، از چه هنگامى شما مردم را بردگان خويش پنداشته ايد و حال آنكه مادران ايشان آنان را آزاده به دنيا آورده اند.

عدى بن ارطاه براى عمر بن عبدالعزيز نوشت! اينجا قومى هستند كه تا آن را عذاب و شكنجه نرسد خراج خود را نمى پردازند. اينك اى اميرالمومنين، راى خويش را براى من بنويس. عمر بن عبدالعزيز براى او نوشت: جاى كمال شگفتى است كه براى من نامه مى نويسى و در آن براى آزار دادن آدميان اجازه مى خواهى گويا چنين مى پندارى كه اجازه دادن من براى تو سپرى از عذاب خداوند است يا خشنودى من تو را از خشم خداوند نجات مى دهد! نه، هر كس آن چه را كه بر عهده اوست پرداخت كرد بگير و هر كس خوددارى كرد او را به خداوند واگذار كه ديدار آنان با خداوند همراه گناهان خودشان براى من خوشتر است كه من خداوند را ديدار كنم و پاسخ عذاب دادن آنان با من باشد.

/ 314