حکمت 373 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 373

الكلام فى وثاقك ما لم تتكلم به، فاذا تكلمت به صرت فى وثاقه، فاخزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك فرب كلمه سلبت نعمه.

[اين سخن را هم پيش از سيدرضى، صدوق در الفقيه، جلد چهارم، صفحه ى 277 آورده است. م.
]

«سخن تا آن را نگفته اى در بند توست و چون آن را بر زبان آوردى، تو در بند آن مى شوى، پس زبانت را اندوخته دار، همانگونه كه سيم و زر خويش را اندوخته مى دارى، چه بسيار سخن كه نعمتى را ربود.»

درباره ى ستايش خاموشى و نكوهش سخن گفتن پيش از اين سخن گفته شد و گفته شده است: خيرى در زندگى نيست مگر براى خاموشى كه سخن بشنود و فراگيرد يا آنكه سخنگويى پسنديده باشد.

به حذيفه گفته شد: مدت زندانى بودن زبانت را به درازا كشاندى، گفت: آرى كه اگر آزاد شود، از او ايمن نيستم.

و يكى از امثال عرب اين است كه چه بسيار كلمه اى كه مى گويد مرا واگذار و گويند اصل اين ضرب المثل چنين بوده است كه يكى از پادشاهان حيره به يكى از بندگان خود بدگمان شده بود. روزى بر روى تپه اى سرگرم شكار بود، يارانش برگرد او فروآمدند و گفتگو مى كردند. همان شخص كه پادشاه به او بدگمان شده بود، گفت: فكر مى كنيد اگر كسى را بالاى اين تپه بكشند، خونش به پايين تپه مى رسد؟ پادشاه بدون معطلى گفت: برخيزيد او را بكشيد تا ببينم. و او را كشتند. پادشاه گفت: چه بسيار كلمه اى كه مى گويد مرا واگذار.

[به ميدانى، مجمع الامثال، جلد اول، صفحه ى 306، ذيل شماره ى 1635 مراجعه فرماييد. م.
]

اكثم بن صيفى مى گفته است: از گرامى داشتن آدمى خويشتن را اين است كه به هر چه مى داند، زبان نگشايد.

گروهى از اعراب با يكديگر گفتگو مى كردند مردى از قبيله ى باهله ميان ايشان خاموش نشسته بود، گفتند: اين كه شما به زبان بسته مشهوريد برحق است. گفت: آرى مگر نمى دانيد. زبان مرد براى ديگرى و گوش او براى خودش هست.

حکمت 374

لا تقل ما لا تعلم، بل لا تقل كل ما تعلم، فان الله سبحانه قد فرض على جوارحك كلها فرائض يحتج بها عليك يوم القيامه.

[صدوق در من لا يحضره الفقيه، جلد دوم، صفحه ى 381 و مفيد در اختصاص، صفحه ى 331 نقل كرده اند. م.
]

«چيزى را كه نمى دانى مگو، بلكه همه ى چيزهايى را هم كه مى دانى مگو، كه خداوند بر اندامهاى تو چيزهايى را واجب فرموده است و روز قيامت بر آنها بر تو حجت خواهد آورد.»

حکمت 375

احذر ان يراك الله عند معصيته و يفقدك عند طاعته، فتكون من الخاسرين، فاذا قويت فاقو على طاعه الله و اذا ضعفت فاضعف عن معصيه الله.

[آمدى در غررالحكم، صفحه ى 77 در حرف الف با اندك تفاوتى آورده است. م.
]

«بپرهيز از اينكه خداوندت در معصيت خويش بيند و در فرمانبردارى خود نيابدت و از جمله زيان كاران باشى، اگر نيرومند شوى، بر طاعت خدا نيرومند باش و چون ناتوان شوى، ناتوانى خويش را در معصيت او به كار بند.»

حکمت 376

الركون الى الدنيا مع ما تعاين منها جهل و التقصير فى حسن العمل اذا وثقت بالثواب عليه غبن و الطمانينه الى كل احد قبل الاختبار له عجز.

[ميدانى در مجمع الامثال، جلد دوم، صفحه ى 454 ضمن جملات ديگرى اين سخن را هم آورده است. م.
]

«گرايش به دنيا با آنچه كه از آن مى بينى نادانى است و هرگاه به پاداش اعتماد دارى كوتاهى در كار نيك مايه ى زيان است و اطمينان كردن به هر كس پيش از آزمودنش ناتوانى است- كار مردم ناتوان است.»

در مورد دنيا و حماقت كسى كه بدان گرايش مى يابد آن هم با ديدن مكر و بى وفايى و پيمان شكنى و عاشق كشى آن پيش از اين سخن گفته شد. شك نيست كه زيان بلكه بزرگترين زيان كوتاهى كردن در فرمانبردارى از خداوند است، آن هم با يقينى كه به پاداش باشد. اطمينان به كسى هم كه شناخته و آزموده نشده است. عجز و ناتوانى در عقل و انديشه است. اطمينان به مردم با تجربه و آزمون چنان است كه مى بينى تا چه رسد به نيازمودن و تجربه نكردن.

حکمت 377

من هوان الدنيا على الله انه لا يعصى الا فيها. و لا ينال ما عنده الا بتركها.

[علاوه بر گفتار ابن ابى الحديد كه گفت در چند جاى آثار جاحظ آمده است، آمدى هم با تفاوت اندكى اين سخن را در غررالحكم، صفحه ى 304 آورده است. م.
]

«از جمله خوارى دنيا در نظر خداوند اين است كه جز در آن از خداوند نافرمانى نمى شود و جز با ترك و وانهادن دنيا به آنچه پيش خداوند است دست يافته نمى شود.»

ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن را غزالى در كتاب احياء علوم الدين به ابوالدرداء نسبت داده است و صحيح اين است كه اين سخن على عليه السلام است و اين موضوع را شيخ ما ابوعثمان جاحظ در چند جا از كتابهاى خود آورده است و او به سخن مردان بزرگ آشناتر از غزالى است. درباره ى دنيا و پستى و زبونى آن در نظر خداوند و شيفتگى مردم به آن و مكر دنيا نسبت به مردم و نكوهش خردمندان از آن و برحذر داشتن از آن پيش از اين به حد كفايت سخن گفته شد و اينك مطالب ديگرى مى آوريم.

در يكى از كتابهاى قديمى الهى آمده است كه دنيا مايه ى غنيمت زيركان و غفلت نادانان است كه تا از آن بيرون نروند، آن را نمى شناسند و آنگاه مسالت مى كنند كه- براى انجام دادن كارهاى نيكو- به آن برگردانده شوند و برگردانده نمى شوند.

يكى از عارفان گفته است: هر كس دنيا را از خداوند متعال مسالت كند، طولانى بودن توقف خود را براى حساب پس دادن در پيشگاه او مسالت كرده است.

حسن بصرى گفته است: جان آدمى از دنيا جز با سه اندوه بيرون نمى رود، اندوه آنكه از چيزهايى كه جمع كرده است، سير نشده است و آنچه را كه آرزو داشته است، در نيافته است و براى آنچه در پيش دارد، زاد و توشه فراهم نساخته است.

در حديث مرفوع آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از كنار گوسپند مرده اى گذشت و به ياران خود فرمود: آيا اين ميش مرده را در نظر صاحبش خوار و زبون مى بينيد؟ گفتند: آرى و از بى ارزشى آن اين است كه آن را كنارى افكنده اند. فرمود: سوگند به كسى كه جان من در دست اوست كه دنيا در نظر خداوند زبون تر و بى ارزش تر از اين لاشه است و اگر دنيا در نظر خداوند به اندازه ى بال پشه اى ارزش مى داشت به هيچ كافرى جرعه آبى از آن نمى آشاماند.

و همان حضرت كه درود خدا بر او و خاندانش باد، فرموده است: «دنيا زندان مومن و بهشت كافر است.» و فرموده است: «هر كس دنياى خويش را دوست بدارد به رستاخيز خود زيان زده است و هر كس آخرت خويش را دوست بدارد به دنياى خويش زيان رسانده است، اينك آنچه را كه جاويد است بر آنچه فانى است برگزينيد.»

و فرموده است: «دنيا نفرين شده است و هر چه در آن است جز آنچه براى خداوند است نيز نفرين شده است.» و فرموده است: «دوستى دنيا سرمايه ى همه ى گناهان است.»

زيد بن ارقم گفته است: روزى پيش ابوبكر بوديم، آشاميدنى خواست، براى او آبى آميخته با عسل آوردند. همين كه آن را نزديك دهان خود برد چندان گريست كه حاضران هم گريستند. حاضران ساكت شدند و او همچنان مى گريست، سرانجام دوباره خواست آن را بياشامد باز شروع به گريستن كرد تا آنجا كه حاضران پنداشتند نمى توانند از او سوال كنند كه چرا مى گريد. پس از اينكه چشمهايش را پاك كرد، گفتند: اى خليفه رسول خدا! سبب گريه ات چيست؟ گفت: همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بودم و ديدم با دست خود چيزى را از خود دور مى كند و من چيزى نمى ديدم. گفتم: اى رسول خدا چه چيزى را از خود مى رانى؟ فرمود: دنيا در نظرم آمد و به او گفتم از من دور شو، دور شد و گفت: اگر تو از چنگ من مى گريزى، كسانى كه پس از تو خواهند بود از چنگ من نخواهند گريخت.

و آن حضرت فرموده است: «اى شگفتا و تمام شگفتى از كسى كه سراى جاودان را تصديق مى كند و در عين حال براى سراى فريب- اين جهان- كار و كوشش مى كند.»

از سخنان عيسى عليه السلام است كه فرموده است: دنيا را ارباب خود مگيريد كه شما را برده خود مى سازد، گنجينه ى خود را پيش كسى اندوخته كنيد كه آن را تباه نمى كند، صاحب گنجينه هاى دنيا از هر آفتى بر آن بيمناك است و حال آنكه صاحب گنجينه ى آخرت را ترس و بيمى بر آن نيست.

حکمت 378

من ابطا به عمله، لم يسرع به نسبه.

[اين سخن از سخنان مكرر است و به شماره ى 22 هم آمده است، ابن عبدربه در العقد الفريد، جلد دوم، صفحه ى 290 آورده است. م.
]

و فى روايه اخرى: من فاته حسب نفسه، لم ينفعه حسب آبائه.

«آن را كه كردار خودش به جايى نرساند، نسبش او را پيش نخواهد برد.

در روايت ديگرى به اين صورت است: هر كس گهر خويش را از دست دهد، تبار نياكانش او را سودى نخواهد رساند.»

نظير اين سخن گذشت و ما آنچه داشتيم آنجا گفتيم. شاعرى گفته است:

اگر به نياكان والاگهر افتخار مى كنى هر چند راست مى گويى ولى چه بد فرزندى پديد آورده اند.

و گفته شده است: نادان تر مردم كسى است كه به استخوانهاى پوسيده ببالد و به سده هاى سپرى شده افتخار ورزد و به روزگاران گذشته تكيه و توكل كند.

جعفر بن يحيى برمكى مى گفته است: كسى كه به استخوانها ببالد از افراد كريم و گرامى نيست.

فضل بن ربيع گفته است: براى مرد همين ننگ بسنده است كه به غير خود ببالد.

هارون الرشيد گفته است: آن كس كه به نياكان خود مى بالد براى خويش بانگ ناتوانى برداشته است و در مورد همت خود اقرار به پستى كرده است.

عبدالله بن جعفر در اين مورد چنين سروده است:

هر چند تبار و حسب ما گرامى است چنان نيستيم كه روزى بر نياكان خود بباليم، همانگونه كه نياكان ما بناى شرف برپا مى كردند، ما هم بناى شرف مى نهيم و همچون ايشان كار مى كنيم.

يكى از آنان كه از لحاظ نياكان شريف بود به كسى كه خود شريف بود، باليد. آن كه خود شريف بود، گفت: شرف خاندان تو به تو پايان يافته و شرف خاندان من از من آغاز شده است و ميان آغاز و پايان فاصله بسيار است.

به شريفى بى ادب گفته شد، شرف تو به پدرت از ديگرى است و شرف تو به خودت از آن توست، ميان آنچه كه از تو و از ديگران است فرق بگذار و به شرف نسب شاد مباش كه فروتر از شرف ادب است.

حکمت 379

من طلب شيا ناله او بعضه.

[ميدانى در مجمع الامثال، جلد دوم، صفحه ى 454 آن را نقل كرده است، «سايه ى حق بر سر بنده بود، عاقبت جوينده يابنده بود.»، از تعليقات استاد دكتر سيد جعفر شهيدى بر اين سخن. م.
]

«هر كه چيزى را جويد به آن يا برخى از آن خواهد رسيد.»

نظير اين گفتار اعراب است كه گفته اند: «هر كه چيزى را جويد و كوشش كند مى يابد.»

حکمت 380

ما خير بخير بعده النار و ما شر بشر بعده الجنه و كل نعيم دون الجنه محقور و كل بلاء دون النار عافيه.

[اين سخن را پيش از سيدرضى ابن شعبه حرانى در تحف العقول، صفحه ى 71 و كلينى در روضه كافى، صفحه ى 21 و صدوق در التوحيد، صفحه ى 56 و الفقيه، جلد چهارم، صفحه ى 279 آورده اند. م.
]

«خيرى كه آتش دوزخ از پى آن بود، خير نيست و شرى كه بهشت از پى آن باشد، شر نيست و هر نعمتى در قبال بهشت خوار و اندك است و هر بلايى در قبال آتش عافيت است.»

حکمت 381

الا و ان من البلاء الفاقه و اشد من الفاقه مرض البدن و اشد من مرض البدن مرض القلب، الا و ان من النعم سعه المال و افضل من سعه المال صحه البدن و افضل من صحه البدن تقوى القلب.

[اين سخن از جمله وصيت آن حضرت به پسرش امام حسن عليهماالسلام است كه آن را شيخ طوسى (ره) در امالى، جلد اول، صفحه ى 145 به سند خود از ابوحمزه سعدى آورده است بخشى از اين سخنان ضمن سخن بعد به شماره ى 396 آمده است. م.
]

«بدانيد كه از جمله ى گرفتاريها درويشى است و سخت تر از درويشى بيمارى تن است و سخت تر از بيمارى تن، بيمارى دل است، هان! كه از نعمتها، گشايش مالى است و برتر از گشايش مال، سلامت بدن است و برتر از سلامت بدن، پرهيزگارى دل است.»

مقصود از بيمارى و صحت دل پرهيزگار بودن و ضد آن است.

حکمت 382

للمومن ثلاث ساعات: فساعه يناجى فيها ربه و ساعه يرم فيها معايشه و ساعه يخلى فيها بين نفسه و بين لذتها فيما يحل و يجمل و ليس للعاقل ان يكون شاخصا الا فى ثلاث: مرمه لمعاش، او خطوه فى معاد، او لذه فى غير محرم.

[منابع اين سخن هم همانهاست كه در شماره ى پيش گفته شد و پيش از نهج البلاغه برقى در كتاب محاسن، صفحه ى 345 با ذكر سند از اصبغ بن نباته آن را آورده است. م.
]

«مومن را سه ساعت است: ساعتى كه در آن با خداى خويش مناجات كند و ساعتى كه كارهاى زندگى خويش را به صلاح آورد و ساعتى كه واگذارد ميان خود و نفس خويش را در لذتهاى حلال و پسنديده و عاقل را نشايد كه آهنگ كارى جز اين سه كار كند: مرمت امور زندگى يا گام برداشتن در راه آخرت، يا لذت بردن از چيز غير حرام.»

شيخ ما ابوعلى كه خدايش رحمت كناد، ساعات شبانه روز خود را بدينگونه كه براى تو شرح مى دهم مى گذراند: هنگامى كه هنوز ستارگان در آسمان مى درخشيد نماز مى گزارد و سپس در محراب خود تا اندكى پس از طلوع خورشيد مى نشست و ذكر و تسبيح مى گفت. پس از آن تا برآمدن روز به بحث و گفتگو با شاگردان مى پرداخت. آنگاه برمى خاست و نماز نافله مى گزارد و دوباره مى نشست و درس را با شاگردان خويش دنبال مى گرفت تا براى ظهر اذان گفته مى شد. نماز ظهر و نافله هاى آن را مى گزارد، آنگاه به خانه و پيش زن خود مى رفت و امور خانه را مرتب مى ساخت و كارهاى افراد خانواده اش را رسيدگى مى كرد. سپس براى نماز عصر بيرون مى آمد و آن را با نافله هاى عصر مى گزارد و تا هنگام نماز مغروب با شاگردان مى نشست و پس از گزاردن نماز مغرب و عشا تا يك سوم از شب گذشته به تلاوت قرآن مى پرداخت. ثلث ميانى شب را مى خفت و ثلث آخر شب را تا طلوع صبح به نمازگزاردن مى گذراند.

/ 314