حکمت 117 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حکمت 117

شتان ما بين عملين، عمل تذهب لذته و تبقى تبعته، و عمل تذهب موونته، و يبقى اجره.

[زمخشرى اين سخن را در ربيع الابرار آورده است. م.
]

«چه فاصله ى زيادى است ميان دو كار، كارى كه لذت آن برود و گناهش باقى ماند و كارى كه رنجش از ميان رود و پاداش آن باقى ماند.»

يكى از شاعران همين معنى را تضمين كرده و سروده است كه «كسى كه از حرام به خواسته خود مى رسد لذتش نابود مى شود و گناه و ننگ آن باقى مى ماند...»

حکمت 118

و قال عليه السلام و قد تبع جنازه فسمع رجلا يضحك، فقال:

كان الموت فيها على غيرنا كتب، و كان الحق فيها على غيرنا وجب، و كان الذى نرى من الاموات سفر عما قليل الينا راجعون، نبوئهم اجداثهم، و ناكل تراثهم، كانا مخلدون بعدهم، قد نسينا كل واعظ و واعظه، و رمينا بكل فادح و جائحه.

طوبى لمن ذل فى نفسه، و طاب كسبه، و صلحت سريرته، و حسنت خليقته و انفق الفضل من ماله، و امسك الفضل من لسانه، و عزل عن الناس شره، و وسعته السنه، و لم ينسب الى بدعه.

[در برخى از نسخه هاى نهج البلاغه مانند عبده و استاد دكتر سيدجعفر شهيدى اين سخن با دو شماره نقل شده است ولى ابن ابى الحديد و ابن ميثم و مرحوم فيض الاسلام ذيل يك شماره آورده اند. م.
]

قال الرضى رحمه الله تعالى، اقول: و من الناس من ينسب هذا الكلام الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، و كذلك الذى قبله.

«در پى جنازه اى مى رفت شنيد مردى مى خندد، چنين فرمود: گويى در دنيا مرگ بر كسى غير ما نوشته شده است و گويى حق در دنيا بر غير ما واجب شده است و گويى اين مردگان كه مى بينيم مسافرانى هستند كه به زودى پيش ما بازمى آيند، آنان را در گورهايشان مى نهيم و ميراث آنان را مى خوريم پندارى كه ما پس از ايشان جاودانه خواهيم بود، پند هر پنددهنده را فراموش مى كنيم و نشانه ى هر سوگ و آفت مى شويم. خوشا آن كس كه در نفس خويش زبون شد و كسب او پاك و پاكيزه و نهادش شايسته و خويش پسنديده است، افزونى مال خويش را انفاق كند و زبان را از فزون گويى بازدارد و شر خود را از مردم بازدارد، سنت او را فراگيرد و خود را به بدعت نسبت ندهد.

سيدرضى كه خدايش بيامرزد مى گويد: برخى از مردم اين سخن و سخن پيش از اين را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نسبت داده اند.»

در بيشتر روايات مشهور اين سخن را از سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دانسته اند، و نظير اين جمله كه فرموده است: گويى در دنيا مرگ براى غير ما نوشته شده است. حضرت امام حسن عليه السلام فرموده است: هيچ حقى را كه باطلى در آن نباشد شبيه تر به باطلى كه حق در آن نباشد چون مرگ نديده ام. جملات و كلمات ديگر واضح است و نيازمند شرح نيست.

[اين سخن را پيش از نهج البلاغه، ابوطالب مكى در قوت القلوب، جلد اول، صفحه ى 160 و ابن واضح در تاريخ يعقوبى، جلد دوم، صفحه ى 89 و كلينى در روضه كافى، صفحه ى 168 از قول امام باقر (ع) و پس از نهج البلاغه، ابونعيم در حليه الاولياء جلد سوم، صفحه ى 200 در شرح حال امام باقر و ذهبى در ميزان الاعتدال، جلد سوم، صفحه ى 67 به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت داده اند. على بن ابراهيم در تفسير خود و فتال در روضه الواعظين، صفحه ى 490 آن را به على عليه السلام نسبت داده اند. به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 112 مراجعه فرماييد. م.
]

حکمت 119

غيره المراه كفر، و غيره الرجل ايمان

«غيرت زن، كافرى است و غيرت مرد، ايمان.»

مرجع شناخت درستى اين سخن عقل است، و چون مرد عاقل تر و خوددارتر است، غيرت و رشك بردن او به جا و بر او واجب است زيرا نهى از منكر واجب است و انجام دادن امور واجب از ايمان شمرده مى شود. چون زن كم عقل تر و كم صبرتر است رشگ و غيرت او بر گمان نادرست و خيال باطل است و چون به جا و به موقع انجام نمى شود قبيح است. على عليه السلام از لحاظ اشتراك قبح ميان آن و كفر آن را كفر نام نهاده است. وانگهى رشك و غيرت زن را به انجام دادن كارهايى از قبيل سحر و جادو وامى دارد كه به راستى كفر است و در حديث مرفوع آمده است كه سحر و جادو كفر است و دلتنگى و اضطراب زن را وادار مى كند كه خشمگين شود و دشنام دهد و الفاظى را به زبان آورد كه بدون ترديد كفر است.

حکمت 120

لا نسبن الاسلام نسبه لم ينسبها احد قبلى. الاسلام هو التسليم، و التسليم هو اليقين، و اليقين هو التصديق، و التصديق هو الاقرار، و الاقرار هو الاداء، و الاداء هو العمل.

[اين سخن پيش از نهج البلاغه در اصول كافى كلينى، جلد دوم، صفحه ى 45 و در امالى صدوق، صفحه ى 211 و معانى الاخبار صدوق صفحه ى 185 و محاسن برقى، جلد اول، صفحه ى 222 آمده است. م.
]

«اسلام را چنان وصف كنم كه كسى پيش از من چنان وصف نكرده است، اسلام گردن نهادن است، و گردن نهادن يقين داشتن است، و يقين داشتن راست انگاشتن است، و راست انگاشتن بر خود لازم ساختن است و بر خود لازم ساختن، انجام دادن است و انجام دادن، به كار نيك پرداختن است.»

خلاصه ى اين سخن مقتضى درست بودن اعتقاد ياران معتزلى ماست كه اسلام و ايمان يكى است و عمل كردن هم داخل در همين مضمون است و مگر نمى بينى كه هر جمله را قايم مقام جمله ديگر قرار داده است مثل اينكه بگويى ليث همان شير درنده است و شير همان جانور درنده و جانور درنده همان ابوالحارث است كه شبهه اى باقى نمى ماند در اينكه ليث همان ابوالحارث است، بدين معنى كه اين جملات مترادف و مساوى يكديگرند و چون جمله ى نخست اسلام و جمله آخر عمل است، دليل بر آن است كه عمل كردن به احكام، حقيقت مسلمانى است، و ياران معتزلى ما همين را مى گويند كه كسى كه احكام واجب و عمل به آن را ترك مى كند، مسلمان ناميده نمى شود. اگر بگويى بر فرض كه كلام على دلالت بر آنچه تو مى گويى داشته باشد چه دليل دارد كه اسلام همان ايمان باشد؟

مى گويم: هنگامى كه چنين استدلال فرمايد كه اسلام همان عمل كردن به احكام است، واجب مى آيد كه ايمان همان اسلام باشد، و هر كس بگويد عمل داخل در اسلام است، در واقع گفته است كه اسلام همان ايمان است. و اين ادعا كه عمل داخل در اسلام باشد و اسلام ايمان نباشد سخنى است كه هيچ كس نگفته است و اجماع بر بطلان اين سخن است...

حکمت 121

عجبت للبخيل يستعجل الفقر الذى منه هرب، و يفوته الغنى الذى اياه طلب، فيعيش فى الدنيا عيش الفقراء، و يحاسب فى الاخره حساب الاغنياء، و عجبت للمتكبر الذى كان بالامس نطفه، و يكون غدا جيفه، و عجبت لمن شك فى الله و هو يرى خلق الله، و عجبت لمن نسى الموت و هو يرى من يموت و عجبت لمن انكر النشاه الاخرى و هو يرى النشاه الاولى، و عجبت لعامر دار الفناء و تارك دار البقاء.

[جمله ى نخست را جاحظ در صد كلمه خود آورده است، همچنين زمخشرى در ربيع الابرار و وطواط صد كلمه ى خود آن را آورده اند. م.
]

«در شگفتم از بخيل، فقرى را كه از آن مى گريزد با شتاب براى خود فراهم مى آورد و توانگرى را كه در جستجوى آن است از دست مى دهد، در دنيا همچون درويشان زندگى مى كند و در آخرت چون توانگران حساب پس مى دهد، و در شگفتم از متكبرى كه ديروز نطفه بود و فردا مردار است، و در شگفتم از كسى كه آفريده هاى خدا را مى بيند و در خدا شك مى كند. و در شگفتم از كسى كه كسانى را كه مى ميرند مى بيند و مرگ را فراموش مى كند، و در شگفتم از كسى كه زنده شدن آن جهانى را نمى پذيرد و زنده شدن نخستين را مى بيند، و در شگفتم از كسى كه خانه ى ناپايدار را آباد مى كند و خانه ى جاودان را رها مى سازد.»

عربى صحرانشين گفته است: روزى فراخ و گسترده براى كسى كه از آن استفاده نمى كند همچون خوراكى است كه بر گورى نهاده باشند.

حكيمى مردى توانگر را ديد كه فقط نان و نمك مى خورد، پرسيد: چرا چنين مى كنى؟ گفت: از فقر بيم دارم. گفت: با اين رفتار فقر را شتابان دريافته اى.

در مورد كبر و غرور در مباحث گذشته به اندازه كفايت توضيح داده شد.

حکمت 122

من قصر فى العمل ابتلى بالهم.

«هر كه در كار كوتاهى كند، گرفتار اندوه شود.»

لا حاجه لله فى من ليس لله فى ماله و نفسه نصيب.

«خدا را به كسى كه در مال و جانش بهره اى براى خدا وجود ندارد، بى نيازى نيست.»

حکمت 123

توقوا لبرد فى اوله، و تلقوه فى آخره، فانه يفعل فى الابدان كفعله فى الاشجار، اوله يحرق، و آخره يورق.

[اين سخن را نويرى در نهايه الارب جلد اول، صفحه ى 176 و ابن قاسم در روض الاخبار، صفحه ى 80 و زربن حبيش در گذشته به سال 83 هجرى از آن حضرت نقل كرده اند. مرحوم استاد بديع الزمان فروزانفر هم ذيل اين بيت «گفت پيغمبر ز سرماى بهار تن مپوشانيد ياران زينهار» در احاديث مثنوى صفحه ى 21 ماخذ آن را از شرح نهج البلاغه و ربيع الابرار آورده اند. م.
]

«در آغاز سرما خود را از آن نگه داريد و در پايانش بدان روى كنيد كه سرما با بدنها همان كار را مى كند كه با درختان، آغازش مى سوزاند و پايانش برگ مى روياند.»

اين موضوع مساله طبيعى است كه حكيمان هم گفته اند كه تاثير پاييز در زكام و ايجاد سرفه و ديگر بيماريها بيشتر از تاثير بهار است با اينكه هر دو، فصل اعتدال هواست و پاسخ داده اند كه سرماى پاييز، ناگهان آدمى را كه معتاد به گرماى تابستان بوده است فرامى گيرد و چنان است كه شخصى از جاى گرمى وارد خيمه اى سرد شود.

حکمت 124

عظم الخالق عندك يصغر المخلوق فى عينيك.

«بزرگى آفريدگار در نظرت، مخلوق را در ديدگانت خرد مى نمايد.»

حکمت 125

و قال عليه السلام: و قد رجع من صفين فاشرف على القبور بظاهر الكوفه:

يا اهل الديار الموحشه، و المحال المفقره، و القبور المظلمه. يا اهل التربه، يا اهل الغربه، يا اهل الوحده. يا اهل الوحشه، انتم لنا فرط سابق، و نحن لكم تبع لاحق، اما الدور فقد سكنت، و اما الازواج فقد نكحت، و اما الاموال فقد قسمت، هذا خبر ما عندنا، فما خبر ما عندكم؟

ثم التفت الى اصحابه فقال:

اما والله لو اذن لهم فى الكلام، لاخبروكم ان خيرالزاد التقوى.

[صدوق در الفقيه جلد اول، صفحه ى 114 و در امالى، صفحه ى 66 و نصر بن مزاحم در صفين، صفحه ى 351 و جاحظ در البيان و التبيين جلد دوم، صفحه ى 219 و ابن عبدربه در العقد الفريد جلد سوم، صفحه ى 237 كه همگى پيش از سيدرضى بوده اند اين سخن را آورده اند. م.
]

هنگامى كه از صفين بازمى گشت به گورهاى برون كوفه نگريست و چنين فرمود: «اى آرميدگان خانه هاى هراسناك و جاهاى خالى مانده و گورهاى تاريك. اى خفتگان در خاك، اى بى كسان، اى تنهايان. اى وحشت زدگان، شما پيش از ما رفتيد و ما پى شماييم و به شما ملحق شوندگانيم، اما خانه ها، ديگران در آنها ساكن شدند، اما همسران، با آنان ازدواج شد، اما اموال پخش شد، اين خبر پيش ماست، خبرى كه پيش شماست چيست؟

سپس به ياران خود نگريست و فرمود: «به خدا سوگند اگر اجازه ى سخن دادن به ايشان داده شود مى گويند بهترين توشه ها پرهيزگارى است.»

ابن ابى الحديد پس از شرح پاره اى از لغات مى گويد: در مورد گور و سخن گفتن با آن و حديث مردگان و امور وابسته به آنان، اخبار بسيارى كه برون از شمار است رسيده است. از جمله در سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابوذر رضى الله عنه چنين آمده است:

به زيارت گورستان برو تا آخرت را به ياد آرى و شب به زيارت گورستان مرو، مردگان را غسل بده تا دلت بجنبد كه پيكر بى جان، موعظتى بليغ است و بر مردگان نماز بگزار كه اين كار تو را اندوهگين مى سازد و اندوهگين در سايه ى خداوند است.

امام حسن صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: دوستى صالح از ما مرد، چون او را به خاك سپرديم بر گور او پارچه اى كشيديم. صله بن اشيم

[صله بن اشيم از اصحاب مورد علاقه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه به سال 35 هجرى در سجستان كشته شد. به ابن اثير، اسدالغابه، جلد سوم، صفحه ى 29 مراجعه فرماييد. م.
]

گوشه ى آن پارچه را بلند كرد و با صداى بلند چنين گفت: «اگر از عذاب گور رهايى يابى، از بلاى بزرگ رها خواهى شد و گرنه گمان نبرمت كه رستگار باشى.» مكحول

[مكحول دمشقى، مفتى و عالم شام در گذشته به سال 113 هجرى كه درباره اش گوناگون سخن گفته شده است. به ذهبى، ميزان الاعتدال جلد چهارم، صفحه ى 177 مراجعه فرماييد. م. هر گاه جنازه اى مى ديد مى گفت: برو كه ما هم از پى آيندگانيم.
]

در حديث است كه گور نخستين منزل از منازل آخرت است، هر كس از آن رها شود، كارهاى پس از آن آسان است و هر كس از آن رهايى نيابد، كارهاى پس از آن دشوارتر است.

حکمت 126

و قال عليه السلام و قد سمع رجلا يذم الدنيا:

ايها الذام للدنيا، المغتر بغرورها...

[اين سخن را پيش از نهج البلاغه، ابن قتيبه در عيون الاخبار، جلد دوم، صفحه ى 329 و جاحظ در البيان و التبين، جلد اول، صفحه ى 219 و هم در المحاسن و الاضداد، صفحه ى 132 و مسعودى در مروج الذهب، جلد دوم، صفحه ى 413 و ديگران آورده اند به مصادر نهج البلاغه جلد چهارم، صفحه ى 118 مراجعه فرماييد. م.
]

و چون شنيد مردى دنيا را نكوهش مى كند، فرمود: «اى نكوهش كننده جهان و شيفته به نيرنگ آن...»

در اين سخن كه خود خطبه اى است مختصر و مى توان براى اطلاع از متن و ترجمه آن به نهج البلاغه همراه با ترجمه ى استاد دكتر شهيدى و چاپهاى ديگر مراجعه كرد، ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن كه تمام آن در ستايش دنياست، نشان دهنده ى قدرت على عليه السلام در بيان معانى مورد نظر خويش است زيرا سخن آن حضرت همه در نكوهش دنياست و اينك آن را مى ستايد و در اين مورد هم درست فرموده است. از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم سخنى نقل شده است كه ستايش دنيا يا شبيه به ستايش است و آن اين گفتار آن حضرت است كه «دنيا شيرين و سرسبز است هر كس آن را آن چنان كه شايسته است بگيرد براى او در آن بركت داده مى شود.»

و از سخنان منسوب به اميرالمومنين عليه السلام يكى هم اين است كه مردم فرزندان دنيايند و نبايد شخص را در دوستى مادرش نكوهش كرد.

محمد بن وهب حميرى

[محمد بن وهيب حميرى، در گذشته حدود سال 225 هجرى از شاعران شيرين سخن دولت عباسيان است. او معاصر ابوتمام و دعبل و بسيار شيفته به خود بوده است، به زركلى، الاعلام، جلد هفتم، صفحه ى 359 مراجعه فرماييد. م.
]

همين سخن را گرفته و چنين سروده است:

«ما فرزندان دنياييم كه براى غير آن آفريده شده ايم و تو از هر چيزى باشى آن چيز دوست داشتنى است.»

حکمت 127

ان لله ملكا ينادى فى كل يوم: لدوا لموت، و اجمعوا للفناء، و ابنوا للخراب.

[اين سخن در اصول كافى، جلد دوم، صفحه ى 132 از امام باقر و در اختصاص مفيد، صفحه ى 232 از امام صادق و در غررالحكم از اميرالمومنين نقل شده است.
]

«خدا را فرشته اى است كه هر روز ندا مى دهد، بزاييد براى مردن و فراهم آوريد براى نابودى و بسازيد براى ويرانى.»

ابن ابى الحديد مى گويد: اين حرف لام كه در كلمات موت و فنا و خراب آمده است در اصطلاح لام عاقبت نام دارد و نظير اين گفتار خداوند متعال است كه مى فرمايد: «فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوا و حزنا»،

[بخشى از آيه ى 8 سوره ى قصص، ابوالفتوح رازى هم در تفسير ذيل آيه ى مذكور براى «لام» همين سخن را گفته است. م.
]

«پس خاندان فرعون او- موسى- را برگرفتند تا براى آنان دشمن و مايه ى اندوه باشد.»، كه خاندان فرعون به اين منظور او را برنداشتند بلكه فرجام آن چنان شد كه مايه ى دشمنى و اندوه گرديد. نظير ديگرش اين كلام است: «فللموت ما تلدالوالده»، «آنچه مادر مى زايد سرانجام براى مرگ است.» نظير ديگرش اين گفتار خداوند است كه مى فرمايد: «و لقد ذرانا لجهنم».

[بخشى از آيه ى 179 سوره ى اعراف، ابوالفتوح رازى در تفسير خود جلد پنجم، چاپ مرحوم شعرانى، صفحه ى 37 در مورد «لام» عاقبت توضيح بيشترى داده و شواهد متعدد از قرآن مجيد و شعر عرب و از جمله همين جمله نهج البلاغه را كه شاعرى تضمين كرده، آورده است و معلوم مى شود كه شواهد خود را از تفسير تبيان شيخ طوسى (ره)، جلد پنجم، چاپ نجف، صفحه ى 36 ارائه داده است. م.
]

كه منظور اين نيست براى جهنم آنان را آفريده باشد بلكه آنان را آفريده است ولى انجام دادن كار ايشان چنان شده است كه به جهنم درافتاده اند، و بدين گونه پاسخ بسيارى از آيات متشابه كه مورد استناد جريان است، داده مى شود. خلاصه ى مقصد و فحواى اين سخن هشدار به اين معناست كه دنيا خانه ى ناپايدار و محل رنج است نه خانه ى پايدار و سلامت، و اينكه فرزند مى ميرد و خانه ها ويران مى شود و اموالى كه اندوخته مى گردد، نابود خواهد شد.

حکمت 128

الدنيا دار ممر، لادار مقر، والناس فيها رجلان: رجل باع نفسه فاوبقها، و رجل ابتاع نفسه فاعتقها.

[زمخشرى در ربيع الابرار و نويرى در نهايه الارب جلد هفتم، صفحه ى 66 و مالكى در تنبه الخواطر صفحه ى 66 اين سخن را آورده اند. م.
]

«دنيا سراى گذشتن است نه قرارگاه و مردم در آن دو گونه اند: يكى آنكه خود را فروخت و به هلاك انداخت، ديگرى كه خود را خريد و آزاد ساخت.»

عمر بن عبدالعزيز روزى به همنشينان خود گفت: به من خبر دهيد احمق تر مردمان كيست؟ گفتند: مردى كه آخرت خويش را به دنياى خود بفروشد. گفت: آيا به شما خبر دهم كه احمق تر از او كيست؟ گفتند: آرى، گفت مردى كه آخرت خود را به دنياى ديگرى بفروشد.

مى گويم- ابن ابى الحديد- ممكن است كسى بگويد اين دومى هم آخرت را به دنياى خويش فروخته است زيرا اگر براى او لذتى نمى بود، آخرت خود را به دنياى ديگرى نمى فروخت و هنگامى كه براى او در اين كار لذتى باشد، در اين صورت آخرت خود را به دنياى خود فروخته است كه دنياى ديگرى مايه لذتش بوده است.

حکمت 129

لا يكون الصديق صديقا حتى يحفظ اخاه فى ثلاث: فى نكبته، و غيبته، و وفاته.

[اين سخن را پيش از سيدرضى، ابن شعبه حرانى در تحف العقول، صفحه ى 319 و پس از او زمخشرى در ربيع الابرار و وطواط در الغرر و العرر آورده اند. م.
]

«دوست، دوست نخواهد بود مگر برادر خود را در سه چيز بپايد: هنگام گرفتارى و در غيبت او و هنگام مرگ او.»

پيش از اين، سخن درباره ى دوست و دوستى گذشت، اما در مورد گرفتارى و پاييدن دوست در آن مورد گفته شده است كه زندانها گور زندگان و مايه ى سرزنش دشمنان و آزمودن دوستان است. در مورد حفظ دوستى در غيبت، شاعر چنين سروده است:

«هرگاه دوستى جوانمرد، در حضور پسنديده و نيكو باشد بايد به هنگام دورى آن را دو برابر گرداند.» در مورد مرگ هم شاعر گفته است: «اينك كه خاك ميان من و او حايل شده است از او آزرم مى دارم، همان گونه كه هنگامى كه مرا مى ديد از او آزرم مى داشتم.»

حکمت 130

من اعطى اربعا لم يحرم اربعا: من اعطى الدعاء لم يحرم الاجابه، و من اعطى التوبه لم يحرم القبول، و من اعطى الاستغفار لم يحرم المغفره، و من اعطى الشكر لم يحرم الزياده.

[شيخ صدوق (ره) اين سخن را در خصال جلد اول، صفحه ى 93 آورده است.
]

«به هر كس چهار چيز داده شد، از چهار چيز محروم نگشت: آن را كه دعا دادند از اجابت محروم نشد، و آن كس را كه آمرزش خواهى دادند از آمرزش محروم نماند، و آن را كه توبه روزى كردند از قبول محروم نماند، و آن كس را كه سپاسگزارى دادند از فزوده گشتن محروم نماند.»

سيدرضى كه خدايش رحمت فرمايد مى گويد: تصديق اين مطلب در كتاب خداوند متعال آمده و در مورد دعا چنين فرموده است «ادعونى استجب لكم»،

[بخشى از آيه ى 60 سوره ى غافر.
]

«مرا بخوانيد تا براى شما اجابت كنم.» و درباره ى آمرزش خواهى فرموده است «و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما»،

[آيه ى 111 سوره ى نساء.
]

«آن كه كارى زشت يا بر خود ستم كند و سپس از خدا آمرزش بخواهد فرموده است، خداوند را بخشنده و مهربان خواهد يافت.»، و درباره شكر و سپاسگزارى فرموده است «لئن شكرتم لازيدنكم»،

[بخشى از آيه ى 7 سوره ى ابراهيم. «اگر سپاس كنيد هر آينه براى شما مى افزايم.»، و در مورد توبه فرموده است «انما التوبه على الله للذين يعملون السوء بجهاله ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما»، ]

[آيه ى 17 سوره ى نساء.
]

«همانا بازگشت به خدا براى كسانى است كه به نادانى كار زشت مى كنند و سپس به زودى بازمى گردند، خداوند توبه آنان را مى پذيرد و خداوند دانا و حكيم است.» در برخى از روايات چنين آمده است كه اين استنباط سيدرضى كه خدايش بيامرزد از اين آيات در خود متن سخن اميرالمومنين عليه السلام بوده است.

درباره ى هر يك از اين چهار مورد پيش از اين به تفصيل سخن گفته شد.

حکمت 131

الصلاه قربان كلى تقى، و الحج جهاد كل ضعيف، و لكل شى ء زكاه، و زكاه البدن الصيام، و جهاد المراه حسن التبعل

[سه جمله نخست را ابن شعبه حرانى در تحف العقول، صفحه ى 221 و جمله ى چهارم را صدوق در خصال همراه جمله ى اول و دوم و كلينى در فروع كافى جلد پنجم، صفحه ى 9 آورده اند. م.
]

«نماز نزديكى جستن هر پرهيزگار است و حج، جهاد هر ناتوان، و هر چيز را زكاتى است و زكات بدن، روزه است و جهاد زن، خوب زندگى كردن است با شوهر.»

پيش از اين درباره ى نماز و حج و روزه به تفصيل سخن گفته شد، اما اينكه جهاد زن خوب زندگى كردن با شوهر است، معناى آن حسن معاشرت با شوهر و حفظ مال و آبروى او و اطاعت از دستورهاى او و ترك رشك بردن است كه رشك بردن دروازه ى طلاق است.

ابن ابى الحديد سپس سفارشهايى را كه در اين مورد شده آورده است كه نمونه را به ترجمه ى يكى دو مورد بسنده مى شود.

زنى از زنان عرب دختر خويش را در شب زفاف چنين سفارش كرد: اگر قرار بود سفارش كردن را به سبب حسن ادب و والاتبارى رها كنم براى تو رها مى كردم ولى سفارش موجب تذكر غافل و كمك براى عاقل است.

تو اينك خانه اى را كه در آن متولد شده اى و لانه اى را كه در آن پرورش يافته اى، ترك مى كنى و به خانه اى مى روى كه نمى شناسى و با همنشينى مى نشينى كه پيش از اين با او انس نداشته اى، براى او چون كنيزى باش تا او براى تو چون برده باشد و اين ده خصلت را از من بپذير و بر آن مواظب باشد.

نخست و دوم اينكه با قناعت، مصاحبت پسنديده و در معاشرت، شنوايى و فرمانبردارى پيشه سازى كه در مصاحبت پسنديده آسايش دل و در معاشرت نيكو خرسندى خداوند نهفته است.

سوم و چهارم مواظبت بر هر جا كه چشم او مى افتد و بينى او رايحه اى را استشمام مى كند، نبايد چشم او بر چيز زشتى از تو افتد و نبايد بينى او بوى بدى احساس كند و بدان كه سرمه بهترين چيز آرايش است و اگر عطرى نيابى، آب خود بهترين عطر موجود است.

پنجم و ششم حفظ مال شوهر و پاس داشتن حرمت عيال و بستگان اوست، بدان كه اصل عمده در حفظ مال با اقتصاد هزينه كردن است و اصل عمده پاسدارى حرمت، تدبير نيكوست.

هفتم و هشتم مواظبت به هنگام غذاى او و رعايت سكون و آرامش به هنگام خواب اوست كه سوز گرسنگى مايه ى التهاب و بدخوابى مايه ى خشم است.

نهم و دهم اينكه رازى از او فاش نسازى و از فرمانش سرپيچى نكنى كه اگر رازش را فاش سازى از مكرش در امان نيستى و اگر خلاف فرمانش رفتار كنى، سينه اش را به كينه مى اندازى.

ابوعمروبن العلاء مى گويد: ضرار بن عمرو ضبى دختر خود را به همسرى معبد بن زراره داد و چون او را به خانه ى شوهر فرستاد گفت: دختركم در مورد فزون بودن از اندازه ى دو چيز خوددار باش، همبسترى و سخن.

حکمت 132

استنزلوا الرزق بالصدقه.

[براى اطلاع از منبع اين سخن پيش از سيدرضى به مصادر نهج البلاغه جلد چهارم، صفحه ى 175 مراجعه فرماييد. م.
]

«روزى را با دادن صدقه فروآريد.»

در حديث مرفوع كه گفته اند سندش به عثمان مى رسد، آمده است: «با پرداخت صدقه با خداوند بازرگانى كنيد تا سود بريد.»

و گفته شده است: صدقه دادن كابين بهشت است.

و در حديث مرفوع آمده است: «هيچ بنده اى نيكو صدقه نمى پردازد مگر اينكه خداوند نسبت به بازماندگانش نيكو مواظبت خواهد فرمود.»، و از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه هر مسلمانى كه بر مسلمانى جامه بپوشاند تا آن گاه كه از آن جامه رقعه اى باقى باشد، در امان خدا خواهد بود.

عمر بن عبدالعزيز گفته است: نماز تو را به نيمى از راه مى رساند و روزه تو را به دروازه ى بارگاه مى رساند و صدقه تو را به پيشگاهش وارد مى كنند.

من ايقن بالخلف جاد بالعطيه.

[در برخى از نسخه ها از جمله ترجمه ى نهج البلاغه از قرن پنجم و ششم اين سخن با سخن قبل و چند سخن بعد ذيل يك شماره آمده است. منابع اين سخن هم مانند سخن قبل در همان كتاب آمده است. م.
]

«هر كه به عوض يقين كند در بخشش جوانمردى مى كند.»

اين سخن حق است، زيرا كسى كه به عوض يقين نداشته باشد از درويشى مى ترسد و در بخشش بخل مى ورزد و مى داند اگر همچنان ببخشد مال او از ميان مى رود و به سبب آن خود نيازمند مردم مى شود. ولى آن كس كه به عوض يقين دارد، مى داند كه جود مايه ى شرف است و شخص بخشنده در نظر مردم ستوده است و بدين گونه انگيزه براى بخشش مى يابد و چيزى او را از آن بازنمى دارد كه مى داند ماده ى آن هميشگى و پيوسته است و انگيزه ى بازدارنده ندارد و در بخشش گشاده دستى و جوانمردى مى كنند.

/ 314