حکمت 253 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 253

و قال عليه السلام، لما بلغه اغاره اصحاب معاويه على الانبار، فخرج بنفسه ماشيا حتى اتى النخيله و ادركه الناس و قالوا: يا اميرالمومنين، نحن نكفيكهم، فقال عليه السلام:

و الله ما تكفوننى انفسكم، فكيف تكفوننى غيركم! ان كانت الرعايا قبلى لتشكو حيف رعاتها، فانى اليوم لاشكو حيف رعيتى كاننى المقود و هم القاده، او الموزوع و هم الوزعه.

قال: فلما قال هذا القول فى كلام طويل قد ذكرنا مختاره فى جمله الخطب، تقدم اليه رجلان من اصحابه، فقال احدهما: «انى لا املك الا نفسى و اخى»، فمرنا بامرك يا اميرالمومنين ننفذ، فقال: و اين تقعان مما اريد.

[بخشى از اين خطبه را ابراهيم بن هلال ثقفى در كتاب الغارات و برخى از جملات آن را جاحظ در البيان و التبيين، جلد اول، صفحه ى 170 و مبرد در الكامل، جلد اول، صفحه ى 14 نقل كرده اند. م.
]

چون خبر حمله و غارت بردن ياران معاويه به شهر انبار به آن حضرت رسيد، پياده حركت كرد تا به نخيله رسيد. مردم به او پيوستند و گفتند: اى اميرمومنان ما كار آنان را كفايت مى كنيم. فرمود: «به خدا سوگند شما براى من از عهده ى كار خود برنمى آييد چگونه كار ديگرى را برايم كفايت مى كنيد؟ اگر پيش از من رعايا از ستم اميران ناله مى كردند، امروز من از ستم رعيت بر خود مى نالم، گويى من پيروم و ايشان پيشوايان هستند و من بر كار گماشته ام و ايشان بر كار گمارندگان.»

سيد رضى گويد: امام اين سخن را ضمن خطبه اى طولانى فرموده است كه گزيده ى آن را ضمن خطبه ها آوردم.

[به خطبه ى شماره ى 201 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد يازدهم، چاپ مصر، صفحه ى 29 كه شماره ى آن در نهج البلاغه استاد دكتر شهيدى 208 است مراجعه فرماييد. م. دو مرد از يارانش پيش او آمدند يكى از آن دو گفت: «من جز خود و برادرم را در اختيار ندارم.» ]

[بخشى از آيه ى 25 سوره ى مائده. اى اميرمومنان فرمان خود را به ما بگو تا آن را انجام دهيم. امام فرمود: شما كجا و آنچه من مى خواهم كجا!
]

حکمت 254

و قيل: ان الحارث بن حوط

[در برخى از نسخه ها از جمله نهج البلاغه چاپ استاد دكتر شهيدى به صورت حارث بن حوت آمده است. م. اتى عليا عليه السلام، فقال له: اترانى اظن ان اصحاب الجمل كانوا على ضلاله؟
]

فقال عليه السلام:

يا حارث انك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك، فحرت، انك لم تعرف الحق فتعرف اهله و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه.

فقال الحارث:

فانى اعتزل مع سعد بن مالك و عبدالله بن عمر.

فقال عليه السلام: ان سعدا و عبدالله بن عمر لم ينصرا الحق و لم يخذ لاالباطل.

[جاحظ در البيان و التبيين، جلد دوم، صفحه ى 112 و يعقوبى در تاريخ، جلد دوم، صفحه ى 152 و بلاذرى در انساب الاشراف، صفحه ى 274 و شيخ طوسى در امالى، صفحه ى 83 با اسناد پيوسته به ابوبكر هذلى آن را آورده اند. م.
]

گفته اند حارث بن حوط پيش على عليه السلام آمد و گفت: آيا مرا چنين مى پندارى كه اصحاب جمل را گمراه مى پندارم؟ فرمود: «اى حارث، تو پيش پاى خود را مى نگرى و فراز خود را نمى نگرى و بدان سبب سرگردان مانده اى، تو حق را نشناخته اى كه اهل آن را بشناسى و باطل را هم نشناخته اى تا بدانى چه كسى مرتكب آن مى شود.»

حارث گفت: من همراه سعد بن مالك- سعد بن وقاص- و عبدالله بن عمر كناره گيرى مى كنم. آن حضرت فرمود: سعد و عبدالله بن عمر حق را يارى ندانند و باطل را زبون نساختند.»

ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن پيش از اين به اين صورت نقل شده بود

[به حكمت شماره ى 17 مراجعه فرماييد. م. كه آنان گروهى هستند كه حق را زبون ساختند و باطل را يارى ندادند و حال آنان همانگونه بوده است كه آنان هر چند از يارى على خوددارى كردند ولى معاويه و اصحاب جمل را هم يارى ندادند. اما در اين سخن اشكالى به نظر مى رسد و آن اين است كه به جان خودم سوگند هر چند سعد بن ابى وقاص و عبدالله، حق را كه جانب على عليه السلام بود يارى ندادند ولى باطل را كه جانب معاويه و اصحاب جمل بوده است، زبون ساختند و در هيچ يك از جنگها با حضور خود يا فزرندان و اموال خود آنان را يارى ندادند. بدين سبب مناسب است سخن على عليه السلام را تاويل كنيم و بگوييم منظور اين است كه سعد و عبدالله در مورد روشن ساختن باطل بودن روش معاويه و اصحاب جمل چنانكه بايد و شايد اقدام نكرده اند و در آن باره ميان مردم سخنرانى نكرده اند و شبهه را از مردم نزدوده اند و وجوب اطاعت از اميرالمومنين على عليه السلام را به مردم گوشزد نكرده اند و آنان را از پيروى معاويه و اصحاب جمل بازنداشته اند كه در اين صورت، همان گونه است كه على عليه السلام فرموده است.
]

نام پدر حارث، حوط با حاء بدون نقطه است، هر چند گفته مى شود در نسخه ى نهج البلاغه كه به خط سيدرضى (ره) است به صورت خوط ثبت شده است.

حکمت 255

صاحب السلطان كراكب الاسد يغبط بموقعه، و هو اعلم بموضعه.

[اين سخن را آمدى و مولف سراج الملوك، صفحه ى 222 با تفاوتهايى آورده اند. م.
]

«همنشين سلطان، همچون شير سوار است كه به موقعيت او رشك مى برند و او به جايگاه خود داناتر است.»

ابن ابى الحديد مى گويد: درباره مصاحبت با پادشاه امثال و حكم پسنديده فراوانى آمده و نمونه هايى را در سه صفحه آورده است كه به ترجمه چند مورد از آن بسنده مى شود.

گفته شده است: عاقل كسى است كه از كار پادشاه كناره گيرى كند، كه اگر در كار سلطان عفت و پاكدامنى ورزد موجب برانگيختن دشمنى نزديكان پادشاه مى شود، و اگر دست بگشايد و هر چه مى خواهد انجام دهد، گشاده دستى موجب مى شود زبان رعيت بر او دراز شود.

سعد بن حميد مى گفته است: كار كردن براى پادشاه همچون گرمابه ى گرم است، كسانى كه بيرون از آن هستند مى خواهند داخل حمام شوند و كسانى كه درون آن هستند، خواهان برون آمدن از آن هستند.

ابن مقفع گفته است: توجه و روى كردن پادشاه به يارانش موجب خستگى ايشان است و روى برگرداندن او از ايشان موجب خوارى و زبونى است.

و گفته: همنشينى با قدرتمندان و پادشاهان بدون رعايت ادب همچون رفتن به بيابان بدون آب است.

حکمت 256

احسنوا فى عقب غيركم تحفظوا فى عقبكم.

[در دعوات راوندى و در تاريخ دمشق ابن عساكر آمده است و از كتاب اخير چنين استنباط مى شود كه اين سخن از خطبه ى 64 است. م.
]

«نسبت به بازماندگان ديگران نيكى كنيد تا نسبت به بازماندگان شما حقوق شما را نگه دارند.»

بيشتر كارهاى اين جهانى در عمل به صورت قرض و مكافات است و ما آشكارا ديده ايم هر كس به مردم ستم مى كند، سرانجام نسبت به بازماندگان و فرزندانش ستم مى شود. و مى بينيم هر كس مردم را مى كشد، فرزندان و بازماندگانش كشته مى شوند و هر كس خانه ها را ويران مى كند، خانه اش ويران مى شود. و مى بينيم هر كس به بازماندگان اهل نعمت نيكى مى كند، خداوند نسبت به بازماندگان و اعقاب او نيكى مى فرمايد. در تاريخ احمد بن طاهر

[استاد محمد ابوالفضل ابراهيم در پاورقى نوشته اند منظور احمد بن طاهر صاحب تاريخ بغداد است. خواندم كه رشيد به يحيى بن خالد كه در زندان بود پيامى سرزنش آميز فرستاد و ضمن سرزنش او در قبال گناهانى كه انجام داده بود، گفت: چگونه ديدى! خانه ات را خراب كردم، پسرت جعفر را كشتم و اموالت را به تاراج بردم. يحيى به فرستاده گفت: به او بگو، اينكه خانه ى مرا ويران كردى به زودى خانه ات ويران خواهد شد و اينكه پسرم جعفر را كشتى، پسرت محمد به زودى كشته خواهد شد و اينكه اموال مرا به تاراج دادى به زودى اموال و گنجينه هاى تو به تاراج خواهد رفت. چون فرستاده آن پيام را به رشيد داد، اندوهگين شد و مدتى دراز خاموش ماند و سپس گفت: به خدا سوگند آنچه او گفته است، خواهد شد كه او هيچ چيزى به من نگفته است مگر آنكه همانونه شده است.
]

گويد: خانه ى هارون كه همان كاخ خلد بوده است در محاصره بغداد ويران شد و پسرش محمد امين كشته شد، گنجينه و اموالش را هم طاهر بن حسين به تاراج برد.

حکمت 257

ان كلام الحكماء اذا كان صوابا كان دواء و اذا كان خطا كان داء.

[در غررالحكم آمدى به جاى حكما، حكيم آمده است. م.
]

«همانا سخن حكيمان چون درست باشد، درمان است و چون نادرست باشد، درد است.»

و اين بدان سبب است كه مردم از سخن ايشان پيروى مى كنند، اگر حق باشد رستگار مى شوند و براى آنان پاداش حاصل مى شود و اگر نادرست باشد رستگار نمى شوند و همچون بيمارى و درد خواهد بود.

حکمت 258

و قال عليه السلام حين ساله رجل ان يعرفه ما الايمان، فقال:

اذا كان غد فاتنى حتى اخبرك على اسماع الناس، فان نسيت مقالتى حفظها عليك غيرك، فان الكلام كالشارده يثقفها هذا و يخطئها هذا.

قال: و قد ذكرنا ما اجابه به عليه السلام فيما تقدم من هذا الباب و هو قوله: «الايمان على اربع شعب.»

«مردى از آن حضرت خواست تا ايمان را به وى بشناساند، فرمود: فردا پيش من بيا تا در حضور مردم تو را خبر دهم، كه اگر گفته ى مرا فراموش كردى، ديگرى آن را به خاطر بسپرد، كه گفتار چون شتر رمنده است يكى را به دست شود و ديگرى را از دست برود.

سيدرضى گويد: ما پيش از اين پاسخ آن حضرت را آورده ايم كه فرموده است ايمان به چهار شعبه است.»

[به حكمت شماره ى 31 مراجعه فرماييد و به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 214 كه منابع اين سخن را پيش از نهج البلاغه به تفصيل آورده است. م.
]

حکمت 259

يا بن آدم، لا تحمل هم يومك الذى لم ياتك على يومك الذى قد اتاك، فانه ان يكن من عمرك يات الله فيه برزقك.

[اين سخن را ابن قتيبه در عيون الاخبار، جلد دوم، صفحه ى 371 با افزونى سخن ديگرى آورده است كه چنين است «و بدان آنچه افزون از روزى خود به دست آورى گنجور ديگرى خواهى بود.» مبرد هم در الكامل، جلد اول، صفحه ى 92 و تنوخى هم در الفرج بعد الشده، جلد اول، صفحه ى 37 آورده اند. م.
]

«اى پسر آدم، اندوه روز نيامده ات را بر اندوه روز آمده ات ميفزاى كه اگر فردا هم از عمر تو باشد، خداوند روزى تو را در آن مى رساند.»

خلاصه ى معنى اين گفتار نهى از حرص ورزيدن بر دنيا و اهتمام بر آن است و فهماندن به مردم كه خداوند متعال براى همه ى آفريدگان خويش روزى را قسمت مى فرمايد و اگر آدمى در آن مورد خود را به زحمت هم نيندازد، خداوند روزى او را از راهى كه گمان ندارد مى رساند. و در مثل آمده است كه اى روزى دهنده ى پرندگان كوچك در لانه هاشان.

حکمت 260

احبب حبيبك هونا ما. عسى ان يكون بغيضك يوما ما. و ابغض بغيضك هونا ما، عسى ان يكون حبيبك يوما ما.

[ابوعلى قالى اين سخن را از اميرالمومنين عليه السلام در ذيل امالى خود نقل كرده است، ابوحيان توحيدى هم در الصديق و الصداقه، صفحه ى 70 و ابوطالب مكى در قوت القلوب، جلد دوم، صفحه ى 446 و ديگران آن را نقل كرده اند. م.
]

«دوست دار، دوست خود را آهسته و نرم، شايد كه روزى دشمنت شود و دشمن دار، دشمن خود را آهسته و نرم، شايد روزى دوست تو گردد.»

خلاصه ى اين سخن نهى از افراط در دوستى و دشمنى است كه گاه ممكن است آن كسى را كه دوست مى دارى، دشمنت شود و آن را كه دشمن مى دارى، دوست تو گردد.

عدى بن زيد در اين باره چنين سروده است:

از هيچ دشمنى در امان مباش، از اينكه خانه ى دلش به خانه ى دلت نزديك شود و از هيچ دوستى، از اينكه ملول شود و از تو دورى گزيند.

حکمت 261

الناس فى الدنيا عاملان:

عامل فى الدنيا للدنيا، قد شغلته دنياه عن آخرته، يخشى على من يخلف الفقر، و يامنه على نفسه، فيفنى عمره فى منفعه غيره.

و عامل عمل فى الدنيا لما بعدها، فجاءه الذى له من الدنيا بغير عمل فاحرز الحظين معا و ملك الدارين جميعا، فاصبح وجيها عند الله، لايسال الله حاجه فيمنعه.

«مردم دنيا در كار دنيا دو گونه اند: يكى كه در دنيا فقط براى دنيا كار مى كند و دنيا او را از آخرتش باز مى دارد و بر بازماندگانش از درويشى بيم دارد و خود را از آن در امان مى پندارد و عمر خود را در منفعت ديگرى نابود مى سازد. ديگر آنكه در دنيا براى پس از دنيا كار مى كند و آنچه از دنيا كه براى او باشد بدون كار به او مى رسد و هر دو بهره را به دست مى آورد و صاحب هر دو جهان و در پيشگاه خداوند آبرومند مى شود و از خداوند هيچ نيازى مسالت نمى كند مگر آنكه خداوندش از آن باز نمى دارد.»

حکمت 262

و روى انه ذكر عند عمر بن الخطاب فى ايامه حلى الكعبه و كثرته، فقال قوم: لو اخذته فجهزت به جيوش المسلمين، كان اعظم للاجر و ما تصنع الكعبه بالحلى! فهم عمر بذلك و سال عنه اميرالمومنين عليه السلام، فقال:

ان هذالقرآن انزل على محمد صلى الله عليه و آله و الاموال اربعه، اموال المسلمين، فقسمها بين الورثه فى الفرائض، والفى ء فقسمه على مستحقيه و الخمس فوضعه الله حيث وضعه و الصدقات فجعلها الله حيث جعلها و كان حلى الكعبه فيها يومئذ، فتركه الله على حاله و لم يتركه نسيانا و لم يخف عنه مكانا، فاقره حيث اقره الله و رسوله،

فقال له عمر: لولاك لا فتضحنا و ترك الحلى بحاله.

[در صحيح بخارى، جلد سوم، فصل حج، صفحه ى 81 و در اخبار مكه ازرقى و در سنن بيهقى، جلد پنج، صفحه ى 159 و سنن ابن ماجه، جلد دوم، صفحه ى 269 و جاهاى ديگر آمده است. م.
]

روايت شده است كه به روزگار حكومت عمر بن خطاب در حضور او درباره ى زيورهاى كعبه و فراوانى آن سخن گفته شد. گروهى به عمر گفتند: اگر آن را تصرف كنى- بفروشى- و سپاههاى مسلمانان را تجهيز كنى، پاداش آن بزرگتر است و كعبه را چه نيازى به زيور است. عمر قصد چنان كارى كرد و از اميرالمومنين عليه السلام پرسيد، فرمود: «قرآن كه بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد، اموال چهار گونه بود: اموال مسلمانان كه آن را ميان وارثان بر طبق سهم هر يك تقسيم فرمود، غنايم جنگى كه آن را ميان مستحقان آن تقسيم فرمود و خمس كه خداوند خود آن را آنجا كه بايد بنهاد و صدقات كه خداوند مصرف آن را هر جا كه بايد، نهاد. در آن هنگام هم كعبه زيور داشت و خداوند آن را به حال خود گذاشت و آن را از روى فراموشى يا آنكه جايش بر خدا پوشيده مانده باشد، رها نفرموده است. تو هم آن را در جايى بنه كه خدا و رسولش قرار داده اند.» عمر گفت: اگر تو نبودى رسوا مى شديم و زيور كعبه را به حال خود رها كرد.

/ 314