پادشاه و نگاه! - چشم، نگاه و... نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشم، نگاه و... - نسخه متنی

محمدحسين حق‌جو

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


3- عبرت سوم

پايان پاكي

گويند ابن سيرين جوان زيبائي بود و به شغل بزازي مي‎پرداخت، روزي زني آمد براي خريد پارچه، تا نگاهش به او افتاد دلش فريفتة او شد و به بهانه خريدن جنس او را به خانه خود دعوت كرد تا از او كام گيرد، ولي وي نپذيرفت و هرچه ابن سيرين براي زن از مضرات زنا و فساد سخن گفت فايده نكرد، تا سرانجام به بهانه رفتن به توالت به دستشوئي رفت و خودش را به نجاسات آلوده نمود، همين كه آن زن او را با اين وضع ديد از او متنفر شد و او را از خانه بيرون كرد.

گويند خداوند متعال به پاداش اين عمل كه براي پاكي و عفت خود انجام داده بود به او علم تعبير خواب عنايت فرمود (تازه اين بخشي از پاداش دنيوي او بوده است.)[1]

پادشاه و نگاه!

انوشيروان معروف به عادل كه يكي از ستمكاران عصر خود و تاريخ ايران بوده، در كاخ خود ايستاده بود، ناگاه چشمش به زني زيبا و جذاب افتاد پس از ديدن دلش نيز ميل پيدا كرد و شيفته او گرديد،

بابا طاهر عريان گويد:




  • ز دست ديده و دل هر دو فرياد
    بـسازم خنجري نيشش ز فولاد
    زنم بر ديده تـا دل گردد آزاد



  • هر آنچه ديده بيند دل كند ياد
    زنم بر ديده تـا دل گردد آزاد
    زنم بر ديده تـا دل گردد آزاد



شاه با يكي از نزديكانش جريان را در ميان گذاشت و از آن زن سؤالاتي كرد و اطلاعاتي خواست.

گفته شد كه شوهر او يكي از كارمندان دربار سلطنتي است.

سلطان به خاطر آنكه خود را به آن زن برساند و كامجوئي نمايد و شوهرش هم نفهمد، شوهر او را به مأموريت فرستاد و خود را به خانه زن موردنظر رسانيد، زن چون سلطان را ديد احترام از مقام سلطنت بجا آورد، سلطان پس از احوالپرسي كوتاهي دلباختگي خود را اظهار كرد، زن عفيف و پاكدامن بود هرگز حاضر نبود ولو در كنار سلطان دامنش آلوده به گناه شود و با يك دنيا خجلت در جواب گفت:

شاها اگر من اين كار را براي خود پسندم براي شما هرگز نپسندم، زيرا مقام سلطنت با اين عمل تناسب ندارد شاعر عرب گويد:

هرگاه مگس بر طعام نشست دست از طعام مي‎كشم در حالي‎كه نفسم اشتهاء دارد.

شيران از نيمخوره سگان پرهيز مي‎كنند.

انوشيروان را اين سخنان متوجه نساخت و خواسته خود را تكرار كرد.

زن براي دومين بار اين شعر را خواند:

سوگند به خدا هرگز كسي نگويد و باور نكند كه: شير پس‎مانده گرگ را مي‎خورد.

انوشيروان را اين حرف تكان داد و از خانه بيرون آمد.

شوهرش پس از بازگشت متوجه شد كه شاه به خانه او آمده، رفت سراغ همسرش و او را به منزل پدرش فرستاد، او و پدرش با ناراحتي و دل‎افسردگي از پيش‎آمد ناگوار با دامادشان براي حل‎اختلاف به نزد سلطان رفتند.

پدر گفت: شاها اين مرد از من بوستاني خريده، پس از تصرف و استفاده از ميوه و گل و بوي آن بي‎جهت آن را برگردانده است.

داماد گفت: اي سلطان من در اين بوستان اثر پاي شير ديدم، لذا برگرداندم ترسيدم مرا هلاك كند.

انوشيروان فهميد جريان چيست گفت:

بلي شير داخل بوستان تو شد ولي استفاده نكرد و مأيوسانه برگشت.

آن مرد خوشحال شد و زن را به منزلش برد و با محبت بيشتري زندگي خود را ادامه داد.[2]

چشم‎پوشي از حلال

جرياني را در تاريخ مسلمين از يكي از مسلمانان واقعي، شايسته است در اينجا نقل كنيم كه قهرمان اين صفحه طلائي جواني است بنام حنظله.

او در اولين روز ازدواجش وقتي فرياد منادي پيامبرخدا ـ صلي الله عليه و آله ـ را مي‎شنود كه مسلمانان خود را مهيا سازند براي نبرد با كفار، او همسر تازه‎عروس خود را رها مي‎سازد و به سوي جبهه مي‎شتابد و در آن نبرد شهيد مي‎شود كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: ديدم ملائكه حنظله را با آب مخصوص و در ظرفهاي طلائي بين زمين و آسمان غسل مي‎دهند.[3]

اين جوان براي بدست آوردن رضاي خدا و پيامبرخدا ـ صلي الله عليه و آله ـ از همسر شرعي و حلال خود صرف‎نظر كرد كه براي همه ما درس است مخصوصاً براي آنان كه خود را نمي‎توانند از مناظر جذاب اما حرام حفظ كنند.

آري او را ملائكه غسل مي‎دهند و اينگونه افراد به آتش خشم و غضب الهي در دنيا و آخرت گرفتار نمي‎شوند.

آبروريزي دنيوي

امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: به هنگام طواف در خانه كعبه زني دستش را روي حجرالاسود گذاشت و مردي (از روي شهوت) دست خود را روي دست آن زن نهاده بود كه ناگهان هر دودست به گونه‎اي به يكديگر چسبيد كه به هيچ عنوان جدا نمي‎شد، مردم جمع شدند و تنها راه را در قطع دست يكي از اين دونفر ديدند.

در اين هنگام امام سجاد ـ عليه السلام ـ وارد مسجدالحرام شد، مردم نزد ايشان رفتند و جريان را گفتند امام ـ عليه السلام ـ دست مبارك خود را بر دست آنها گذاشت و آن دو دست از هم جدا شد.[4]

آري آنان كه دنبال اينگونه امورند بايد توجه داشته باشند گاه ممكن است زمان، مكان حالت و... گناه به‎ گونه‎اي باشد كه غضب الهي را برانگيزاند و چنين آبروريزي دنيوي را بوجود آورد صرف‎نظر از آبروريزي اخروي.

نگاه و حيله

يكي از دوستان نقل مي‎كرد، در مغازه فردي كه تظاهر به تدين مي‎كرد ايستاده بودم با هم حرف مي‎زديم، يك مرتبه زن جواني آمد و وسايل داخل ويترين را مشاهده مي‎كرد، وضع ظاهريش هم خيلي جذاب بود يك مرتبه متوجه شدم دوستم چنان سرگرم نگاه كردن اين خانم است كه اصلاً به حرف من گوش نمي‎دهد، تعجب كردم گفتم آقاي... چه خبره، بگم بياد داخل مغازه از پشت شيشه خوب نمي‎شود ديد!

دوستم گفت: نگاه مي‎كنم ببينم خجالت نمي‎كشد اينگونه از خانه بيرون آمده؟!

بله‎بله اين هم يك توجيه شيطاني براي انجام گناهش مي‎باشد.

مرد ظاهرنمائي را در مغازه ديدند ايستاده و مشغول ذكر خداست، گاهي مي‎گفت: لا اله الا الله... مشتري آمد داخل مغازه ديد مغازه‎دار مشغول چشم‎چراني است و ذكر خدا هم مي‎گويد، هر دختر و زني كه عبور مي‎كند تاجائي كه مي‎توانست نگاه مي‎كرد بعد مي‎گفت: لا اله الا الله، وقتي مرا ديد گفت بفرمائيد، تا من خواسته‎ام را گفتم و او خواست برايم بياورد يك خانمي عبور كرد و او نديد، من گفتم: آقاي... يك لا اله الا الله عبور كرد، گفت عجب سبحان الله.

ضربه سازنده

امام باقر ـ عليه السلام ـ در شأن نزول آيه 29 سورة نور فرمود:

جواني از انصار پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ در مسير خود با يك زني روبرو شد، نگاهش به آن زن افتاد چهره جذاب آن زن، جوان را چنان به خود جلب كرد و چشم خود را پيوسته به او متوجه ساخت، زن كه عبور كرد جوان نگاهش را از زن برنداشت و به راه خود ادامه مي‎داد، ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزي ديوار صورتش را شكافت.

هنگامي كه زن از ديدگاه او دور شد جوان بخود امد و ديد خون از صورتش جاري است و به لباس‎هايش ريخته، متأثر شد با خود گفت: به خدا سوگند من خدمت پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‎روم و اين ماجرا را بازگو مي‎كنم.

هنگامي كه چشم رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ به او افتاد فرمود: چه شده؟

چوان ماجرا را نقل كرد، در اين هنگام جبرئيل ـ عليه السلام ـ نازل شد و اين آيه را از سوي خداي متعال قرائت فرمود:[5]

اي پيامبر به زنان و مردان مؤمن بگو كه ديدگان خود را از نامحرمان ببندند.[6]

دام، شيطان، عابد

امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: عابدي بود در ميان بني‎اسرائيل كه توجهي به دنيا و امور مربوط به آن نداشت و پيوسته مشغول عبادت و راز و نياز با خداي خويش بود.

شيطان از اين حالتش سخت ناراحت گرديد روزي تصميم گرفت برايش چاره‎اي انديشه كند تا از نيايش با خدا محروم گردد، فريادي برآورد لشكريانش گرد او جمع شدند، خطاب به آنها گفت: از دست من كاري برنمي‎آيد مي‎خواهم مشورت كنم كه چه بايد كرد تا او از روش خود دست بردارد.

برخي از آنها گفتند او را به ما واگذار تا منحرفش سازيم.

شيطان گفت: به چه طريقي؟

يكي گفت: او را در معرض شهوت و زن قرارش مي‎دهم و او را تحريك مي‎كنم.

شيطان گفت: نه از اين روش موفق نخواهي شد.

ديگري گفت: از طريق شراب و لذائذ اين گونه‎اي.

شيطان گفت: نه از اين نمي‎تواني به نتيجه برسي.

سومي گفت: من با نيكي و خوشرفتاري و... او را از عبادت بازش مي‎دارم.

شيطان گفت: برو كه تو مي‎تواني يار نيكوئي برايش باشي تا به خواسته من او را برساني.

مأمور شيطان فرشي برداشت و كنار عابد پهن كرد، مرتب مشغول نماز شد، عابد گاهي استراحت مي‎كرد، غذا مي‎خورد، اندكي استراحت مي‎كرد، اما مأمور شيطان پيوسته عبادت مي‎كرد و لحظه‎اي استراحت نمي‎كرد، عابد چون بسوي او مي‎رفت كه از او سؤال كند، وقت نمي‎شد، تا سلام نماز را مي‎داد بلافاصله دوباره شروع به نماز مي‎كرد، تا آنجا كه دل عابد را ربود، عملش را كوچك شمرد، متوجه مأمور شيطان شد، مدتي در كنار شيطان نشست وقتي كه مأمور تشخيص داد زمينه مهيا شده است، تا نمازش تمام شد و سلام را داد فوري عابد سخن را آغاز كرد، اي بنده خدا تو چگونه به اين مقام نائل آمدي كه هيچ خستگي و رنج در تو راه ندارد و مرتب مشغول عبادت هستي؟

شيطان پاسخي ندارد، مشغول عبادت شد، دوباره عابد پرسيد، جوابي نداد، مرتبه سوم كه پرسيد شيطان گفت:

اي بنده خدا من گناهي انجام داده آنگاه توبه كردم، خداي متعال مرا به چنين مقامي نائل فرموده، پس هرگاه از آن گناه يادم مي‎آيد فوراً به عبادت مي‎پردازم تا بلكه خدا از آن گناه و عصيان من درگذرد (نقشه شيطان به ثمر نشست، تير به هدف خورد، عابد بيچاره قبول كرد) آنگاه عابد گفت مرا به آن گناه آگاه نما تا اينكه آن گناه را انجام دهم شايد به اين مقام برسم.


[1] . الكني و القاب، ج 1، ص 319.

[2] . كيفر كردار، ج 2، ص 238.

[3] . بحار الانوار، ج 17، ص 26؛ و بحار الانوار، ج 82، ص 181.

[4] . المحجه، ج 4، ص 240.

[5] . نورالثقلين، ج 3، ص 588؛ و البرهان، ج 3، ص 130.

[6] . سوره نور، آيه 29.


/ 26