معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 131 *****


فصل دهم: تفسير قرآن و تاريخ آن


مستند: مقدمه الميزان                                     


الميزان ج 1 ص6
تاريخ تفسير قرآن و تحولات آن
    اين مطالب از مقدمة جلد اول تفسيرگرانقدر الميزان به قلم مؤلف بزرگوار آن، علامه طباطبائي، نقل مي شود كه مرحوم علامه در اين مقدمه برخورد تاريخي علماي تفسير را در زمانهاي مختلف به نقد كشيده و در ضمن، نحوة كار خود را در تفسير الميزان شرح داده است.  مطالعه و تدبر در اين مقدمه براي تمامي كساني كه باب آشنائي با قرآن مجيد را براي درك معاني و معارف آن باز كرده اند و همچنين براي رفع كليه شبهات تاريخي در اين زمينه، ضروري است.
1- معناي تفسير:
    تفسير، كه به معناي بيان معاني آيات قرآني و كشف مقصد و مداليل آن است، از قديمي ترين اشتغالات علمي است، كه دانشمندان اسلامي را به خود جلب و مشغول كرده است.
2- آغاز تاريخ تفسير:
     تاريخ اين نوع بحث، كه نامش تفسير است، از عصر نزول قرآن مجيد آغاز شده است، كه با استفاده از آيه 151 سوره بقره كه مي فرمايد- ... همان رسولي كه كتاب قرآن بدو نازل شده، آن كتاب را به شما تعليم مي دهد - مي توان بدان پي برد.
- " كما ارسلنا فيكم رسولاً منكم، يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة ...  همچنان كه در شما رسولي از خود شما فرستاديم، تا بر شما بخواند آيات ما را  و تزكيه تان كند و كتاب و حكمت تان بياموزد! "

***** صفحه 132 *****
3- طبقة اول مفسرين:
    طبقة اول از مفسرين اسلامي، جمعي از صحابه بودند. ( البته مراد ما از صحابه غير از علي عليه السلام و ائمة اهل بيت عليهم السلامند - براي اينكه دربارة آن حضرت سخني جداگانه خواهيم داشت. )
    اين صحابه عبارت بودند از:  ابن عباس، عبدالله بن عمر، ابي و غير ايشان، كه دامن همت به كمر زده و دنبال اين كار را گرفتند.
    آن روز بحث از قرآن از چارچوب جهات ادبي آيات، و شأن نزول آنها و مختصري استدلال به آيات براي توضيح آياتي ديگر و اندكي تفسير به روايات وارده از رسول خدا"ص" در باب قصص و معارف مبدأ و معاد و امثال آن، تجاوز نمي كرد.
4- طبقة دوم مفسرين:
    در مفسرين طبقة دوم ( تابعين) چون: مجاهد، قتاده، ابن ابي ليلي، شعبي، سدي و ديگران  نيز كه در قرن اول هجرت بودند، جريان به همين منوال بود.
    ايشان هم چيزي به آنچه مفسرين طبقة اول و صحابه، در تفسير سلوك كرده بودند، نيفزودند.  تنها چيزي كه به آن اضافه كردند، اين بود كه بيشتر از گذشتگان در تفسير خود روايت آوردند.
5- روايات،  و اسرائيليات:
    متأسفانه، در بين رواياتي كه مفسرين طبقة دوم وارد تفسير كردند، احاديثي بود كه يهوديان دسيسه و جعل كرده و داخل احاديث صحيح نموده بودند.  اغلب آنها در بين قصص و معارف مربوط به آغاز خلقت، چگونگي ابتداء خلقت آسمانها، تكوين زمين، درياها، بهشت شداد، خطاهاي انبياء، تحريف قرآن و چيزهائي ديگر از اين قبيل بوده است كه هم اكنون در پاره اي روايات تفسيري و غير تفسيري از آن قبيل روايات ديده مي شود!!
6- بحث هاي كلامي:
    بعد از رسول خدا"ص" در عصر خلفاء، فتوحات اسلامي شروع مي شود و مسلمانان در بلاد فتح شده با فرقه هائي مختلف, امتهاي گوناگون و علماي اديان و مذاهب ديگر آشنا مي شوند و اين خلطه و آميزش سبب مي شود بحث هاي كلامي در بين مسلمانان شايع شود.

***** صفحه 133 *****
7- فلسفة يونان و مباحث عقلي:
    از سوي ديگر در اواخر سلطنت امويان و اوائل عباسيان يعني در اواخر قرن اول هجري، فلسفة يونان به زبان عربي ترجمه شده و در بين علماي اسلام انتشار يافت و همه جا مباحث عقلي ورد زبانها و نقل مجالس علما شد.
8- مكاتب صوفيه:
    از جانب ديگر مقارن با انتشار بحث هاي فلسفي، مطالب عرفاني و تصوفي نيز در اسلام راه يافته و جمعي از مردم را به سوي خود متمايل كردند، تا به جاي برهان و استدلال فقهي، حقايق و معارف ديني را از طريق مجاهده و رياضت هاي نفساني دريابند.
9- جمود فكري:
    از طرف ديگر، جمعي از مردم سطحي به همان تعبد صرف، كه در صدر اسلام نسبت به دستورات رسول خدا"ص" داشتند، باقي ماندند، و بدون اينكه كاري به عقل و فكر خود داشته باشند در فهم آيات قرآن به احاديث اكتفاء نمودند و در فهم معناي حديث هم هيچگونه مداخله اي نكردند، بلكه به ظاهر آنها تعبد نمودند.  و اگر هم احياناً بحثي از قرآن مي كردند، تنها از جهات ادبي آن بود و بس!
10- اختلاف مذاهب:
    عوامل فوق الذكر باعث شد كه روش اهل علم در تفسير قرآن كريم مختلف شود. علاوه بر اين عوامل، عامل مهم ديگري كه در اين اختلاف اثر به سزائي داشت، اختلاف مذاهب بود، كه آن چنان در ميان مسلمين تفرقه افكنده بودند، كه ميان مذاهب اسلامي هيچ جامعي، كلمة واحدي نمانده بود، جز دو كلمة " لا اله الا الله  و محمداً رسول الله! " و گرنه در تمامي مسائل اسلامي اختلاف پديد آمده بود.
11- اختلاف تفاسير:
    در معناي اسماء خداي سبحان، در صفات و افعال او، در معناي آسمانها و آنچه در آن است، در زمين و آنچه بر آن است، قضا و قدر، جبر و تفويض، عقاب و ثواب، و نيز در مرگ و برزخ، در مسئلة بعث و بهشت و دوزخ؛  و كوتاه سخن آنكه، در تمامي مسائلي كه با حقايق و معارف ديني ارتباط داشت، حتي اگر كوچكترين ارتباطي هم داشت، اختلاف مذهبي در آن نيز راه يافته بود؛ و در نتيجه، در طريقة بحث از معاني آيات قرآني متفرق شدند و هر جمعيتي براي خود طريقه اي بر طبق طريقة مذهبي خود درست كردند!

***** صفحه 134 *****
نقد و بررسي خطاهاي مفسرين مذاهب مختلف
1- نقد خطاي محدثين:
    آن عده كه به اصطلاح " محدث" يعني حديث شناس بودند، در فهم معناي آيات قرآن مجيد اكتفا كردند به آنچه از صحابه و تابعين روايت شده بود.
         حالا صحابه در تفسير آيه چه گفته اند؟  و تابعين چه معنائي براي فلان آيه كرده اند؟ هرچه مي خواهد باشد، همين كه نامش روايت است كافي است، اما مضمون روايت چيست؟ و فلان صحابه در آن روايت چه گفته ؟  مطرح نيست!
     هر جا هم كه در تفسير آيه روايتي نرسيده بود، توقف مي كردند و مي گفتند: دربارة اين آيه چيزي نمي توان گفت!  براي اينكه نه الفاظش آن ظهوري را دارد كه احتياج به بحث و اعمال فكر نداشته باشد و نه روايتي در ذيلش رسيده كه آن را معنا كرده باشد پس بايد توقف كرد و گفت:  همه از نزد پروردگار است هرچند كه ما معنايش را نفهميم؟!! و تمسك مي كردند به آية 7 سورة آل عمران:
" والراسخون في العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا - راسخان در علم گويند: ما بدان ايمان داريم، همه اش از ناحية پروردگار ماست نه تنها آنهائي را كه ما مي فهميم ؟!! "
     اين عده در اين روشي كه پيش گرفته اند خطا رفته اند، براي اينكه با اين روش كه پيش گرفته اند عملاً عقل و انديشه را از كار انداخته اند و در حقيقت گفته اند كه ما حق نداريم در فهم آيات قرآني عقل و شعور خود را به كار بنديم، تنها بايد ببينيم روايت از ابن عباس و يا فلان صحابة ديگر چه معنائي نقل كرده است.  و حال آنكه اولاً قرآن كريم نه تنها عقل را از اعتبار نينداخته، بلكه معقول هم نيست كه آن را از اعتبار بيندازد، براي اينكه اعتبار قرآن و كلام خدا بودن آن ( و حتي وجود خدا، ) به وسيلة عقل براي ما ثابت شده است!
    در ثاني، قرآن كريم حجيتي براي كلام صحابه و تابعين و امثال ايشان ثابت نكرده و هيچ جا نفرموده است كه يا ايهاالناس هركس صحابي رسول خدا"ص" باشد هرچه به شما گفت بپذيريد كه سخن صحابي او حجت است ؟!!
    چطور ممكن است حجت كند با اينكه ميان كلمات اصحاب اختلاف هاي فاحش هست، مگر آنكه بگوئي: قرآن بشر را به سفسطه، يعني قبول تناقض گوئي ها دعوت كرده، و حال آنكه چنين دعوتي را نكرده است، بلكه در مقابل, دعوت كرده تا در آياتش تدبر كنند، و عقل و فهم خود را در فهميدن آن به كار بندند، و به وسيلة تدبر، اختلافي كه ممكن است در آياتش به نظر رسد، برطرف نمايند، و ثابت كنند كه در آياتش اختلافي نيست!
به علاوه، خداي تعالي قرآن كريم خود را هدايت و نور و تبيان كل شيء معرفي كرده، آن وقت چگونه ممكن است چيزي كه خودش نور است، به وسيلة غير خودش، يعن

***** صفحه 135 *****
     قتاده و امثال او،  روشن شود!؟
     و چطور تصور دارد چيزي كه هدايت است، خودش محتاج ابن عباس ها باشد تا او را هدايت كنند!؟
     و چگونه چيزي كه خودش بيان هر چيز است محتاج سدي ها باشد تا آن را بيان كنند!؟
2- نقد خطاي متكلمين:
    متكلمين كه اقوال مختلفي در مذهب داشتند، همين اختلاف مسلك وادارشان كرد كه در تفسير و فهم معاني آيت قرآني اسير آراء مذهبي خود باشند و آيات را طوري معنا كنند كه با آن آراء موافق باشد و اگر آيه اي مخالف يكي از آن آراء بود تأويل كنند، آنهم تأويلي كه مخالف ساير آراء مذهبي شان نباشد.
    نام اين قسم بحث تفسيري را " تطبيق"  گذاشتن مناسب است تا آن را "تفسير" بخوانيم، چون وقتي ذهن آدمي مشوب و پايبند نظريه هاي خاصي باشد، در حقيقت عينك رنگي در چشم دارد، كه قرآن را نيز به همان رنگ مي بيند و مي خواهد نظرية خود را بر قرآن تحميل كند و قرآن را با آن تطبيق دهد. پس بايد آن را تطبيق ناميد نه تفسير!
    آري! فرق است بين اينكه يك دانشمند، وقتي پيرامون آيه اي از آيات فكر و بحث مي كند، با خود مي گويد:
- " ببينم قرآن چه مي گويد؟ "
يا آنكه بگويد:
- " اين آيه را به چه معنائي حمل كنيم!؟ "
     اولي كه مي خواهد بفهمد آية قرآن چه مي گويد، بايد تمامي معلومات و نظريه هاي علمي خود را موقتاً فراموش كند و به هيچ نظرية علمي تكيه نكند،  ولي دومي نظريات خود را در مسئله دخالت داده، و بلكه بر اساس آن نظريـــــه ها بحث را شروع مي كند و معلوم است كه اين رقم بحث از معناي خود آيه نيست!
3- نقد خطاي فلاسفه:
    فلاسفه نيز به همان مشكل دچار شدند كه متكلمين شدند.  وقتي به بحث در پيرامون قرآن پرداختند سر از تطبيق و تأويل آيات مخالف با آراء مسلم خود درآوردند.  البته منظور ما از فلسفه، فلسفه به معناي اخص آن يعني فلسفة الهي به تنهائي نيست، بلكه منظور فلسفه به معناي اعم آن است، كه شامل همة علوم رياضيات، طبيعيات و الهيات و حكمت عملي مي شود.
    خوانندة عزيز توجه دارد كه فلسفه به دو مشرب جدا از هم تقسيم مي شود:  يكي "مشرب مشاّء " است كه بحث و تحقيق را تنها از راه استدلال معتبر مي داند و ديگر

***** صفحه 136 *****
"مشرب اشراق" است كه مي گويد: حقايق و معارف را بايد از راه تهذيب نفس و جلأ دادن دل به وسيلة رياضت كشف كرد.
مشائيان و قرآن:
     مشائيان وقتي به تحقيق در قرآن پرداختند هر چه از آيات قرآن دربارة حقايق ماوراء طبيعت، و نيز دربارة خلقت و حدوث آسمانها و زمين و برزخ و معاد بود، همه را تأويل كردند. حتي تأويل را آنقدر توسعه دادند كه به تأويل آياتي كه با مسلمات فلسفيان ناسازگار بود، قناعت نكرده و آياتي را هم كه با فرضياتشان ناسازگار بود، تأويل نمودند.
     مثلاً در طبيعيات، در باب نظام افلاك، تئوري و فرضيه هائي براي خود فرض كردند و روي اين اساس فرضي ديوارها چيدند و بالا بردند تا ببينند آيا فرو مي ريزد يا خير؟  كه در اصطلاح علمي اين فرضيه ها را " اصول موضوعه " مي نامند.  
     افلاك كلي و جزئي فرض كردند. عناصر را مبدأ پيدايش موجودات دانسته و بين آنها ترتيب قائل شدند.  براي افلاك و عناصر احكامي درست كردند. و مع ذلك، با اينكه خودشان تصريح كرده اند كه همة اين خشت ها روي پايه اي فرضي چيده شده و هيچ شاهد و دليل قطعي براي آن ندارند، با اين حال اگر آيه اي از قرآن مخالف همين فرضيه ها بود، تأويلش كردند (و زهي بي انصافي !!)
متصوفه و قرآن:
     اما دستة ديگر از فلاسفه يعني " اشراقيون" كه متصوفه از آنها هستند، به خاطر اشتغالشان به تفكر و سير در باطن خلقت، و اعتنايشان به آيات انفسي، و بي توجهي شان به عالم ظاهر و آيات آفاقي، به طور كلي باب تنزيل، يعني ظاهر قرآن را رها كردند و تنها به تأويل آن پرداختند.
     و اين باعث شد كه مردم در تأويل آيات قرآني، جرأت يافته و ديگر مرزي و حدي براي آن نشناسند، و هركس هرچه دلش خواست بگويد، و مطالب شعري، كه جز در عالم خيال موطني ندارد، بر هم بافته، و آيات قرآني را با آن معنا كنند!  و خلاصه به هر چيزي و بر هر چيزي استدلال كنند.
     اين جنايت خود را بدانجا كشاندند كه آيات قرآني را با حساب جمل و به اصطلاح بازتر و بيشتر و حروف نوراني و ظلماني تفسير كنند . . . حروفي را نوراني و حروفي را ظلماني نام گذاشته، و حروف هر كلمه اي از آيات را به اين دو قسم حروف تقسيم كردند، و آنچه از احكام كه خودشان براي اين دو قسم حروف تراشيده بودند بر آن كلمه و آن آيه مترتب ساختند.
پر واضح است كه قرآن كريم و شريف نازل نشد كه تنها اين صوفيان خيالباف را هدايت كند!  و مخاطبين در آيات آن، تنها علماي علم اعداد و اوفاق و حروف باشند! و معار

***** صفحه 137 *****
     آن هم بر پاية حساب جمل، كه ساخته و پرداختة منجمين است، پي ريزي شده باشد؟!!  و چگونه شده باشد؟ و حال آنكه علم نجوم از سوقاتي هاي يونان است، كه به زبان عربي ترجمه شد.
     البته, روايات بسياري از رسول خدا"ص" و ائمة اهل بيت عليهم السلام رسيده، كه مثلاً فرموده اند: " براي قرآن ظاهري و باطني است، و براي باطن آن باز باطن ديگري است تا هفت بطن و يا هفتاد بطن.... "
     ما منكر باطن قرآن نيستيم ولكن پيغمبر و ائمة اطهار هم به ظاهر قرآن پرداختند و هم به باطن آن، هم به تنزيل آن و هم به تأويل آن، نه چون نامبردگان كه به كلي ظاهر قرآن را رها كنند.
     تازه، بايد گفت " تأويل" در لسان پيامبر و ائمه عليهم السلام آن تأويلي نيست كه نامبردگان پيش گرفته اند، چون تأويل به اصطلاح آقايان، عبارت است از معنائي كه مخالف ظاهر كلام باشد، و يا با لغات و واژه هاي ساخته شده كه در زبان مسلمانان و بعد از نزول قرآن و انتشار اسلام رايج گشته، جور در آيد!
     ولي " تأويلي" كه منظور قرآن كريم است - و در آياتي از قرآن نامش برده شده - اصلاً از مقولة معنا و مفهوم نيست. (براي توضيح اين مطلب رجوع شود به فصل يازدهم همين بخش.)
تفسير قرآن در عصر حاضر
    در قرن حاضر، مسلك تازه اي در تفسير پيدا شد و آن اين است كه جمعي كه خود را مسلمان مي دانند، در اثر فرورفتگي و غور در علوم طبيعي و امثال آن، كه اساسش " حس و تجربه" است، و نيز غور در مسائل اجتماعي، كه اساسش " تجربه و آمارگيري" است، روحية " حسي گرائي" پيدا كردند، يا به طرف مذاهب فلاسفة مادي و حسي سابق اروپائي تمايل پيدا كردند، و يا به سمت " اصالت عمل" ليز خوردند، مذهبي كه مي گويد: " هيچ ارزشي براي ادراكات انسان نيست، مگر آن ادراكاتي كه منشاء عمل باشد، آن هم عملي كه به درد حوائج زندگي مادي بخورد، حوائجي كه جبر زندگي آن را معين كند! "
 پيروان اصالت ماده، و قرآن:
اين مذهب اصالت است كه پاره اي از مسلمان نما ها به سوي آن گرويده و در نتيجه گفته اند: معارف ديني نمي تواند مخالف با علم باشد، و علم مي گويد: اصالت وجود تنها مال ماده و خواص محسوس آن است.  پس در دين و معارف آن هم هرچه كه از دائرة ماديات بيرون است و حس ما آن را لمس نمي كند، مانند: عرش و كرسي و لوح و قلم و امثال آن بايد به ي

***** صفحه 138 *****
  صورت تأويل شود!؟
     و اگر از وجود هر چيزي خبر دهد كه علوم متعرض آن نيست، مانند وجود معاد و جزئيات آن، بايد با قوانين مادي توجيه شود؟!
     و نيز آنچه كه تشريع بر آن تكيه كرده، از قبيل: وحي، فرشته، شيطان، نبوت، رسالت، امامت و امثال آن، همه امور روحي هستند كه به تناسب نام يكي را وحي و ديگري را ملك و غيره مي گذاريم.  و روح هم خودش پديده اي مادي و نوعي از خواص ماده است. و مسئلة تشريع هم اساسش يك نبوغ خاص اجتماعي است كه مي تواند قوانين خود را بر پاية افكار صالح بنا كند تا اجتماعي صالح و راقي بسازد!؟
     اين آراء مسلمان نما هاي اعصار جديد است دربارة معارف قرآن و اما دربارة روايات مي گويند چون در ميان روايات احاديثي جعلي دسيسه شده و راه يافته، لذا به طور كلي به هيچ حديثي نمي توان اعتماد كرد مگر آن حديثي كه با كتاب يعني قرآن كريم موافق باشد، و كتاب هم بايد با آيات خودش و با راهنمائي علم تفسير شود، نه با آراء مذاهب سابق، كه اساسش استدلال از راه عقل است، چون علم همة آنها را باطل كرده، زيرا اساس علم حس و تجربه است!!
     اين گروه ادعا كرده اند كه تفسير مفسرين قبلي تطبيق بوده و تفسير واقعي قرآن تفسير آنهاست، ولي عين ايراد مفسرين قبلي به خود آنان نيز وارد است، براي اينكه اگر آقايان مانند مفسرين سلف معلومات خود را بر قرآن تحميل نكرده اند، پس چرا نظريه هاي علمي را اصل مسلم گرفته اند و تجاوز از آن را جائز نمي دانند، پس اينان نيز در انحراف سلف شريكند، و چيزي را از آنچه آنان فاسد كردند، اصلاح نكرده اند!
تحميل تئوري هاي علمي بر قرآن:
    اگر در اين مسلك هائي كه دربارة تفسير نقل شد دقت فرمائيد، خواهيد ديد كه همه در اين نقص ( كه نقص بسيار بزرگي است،) شريكند، كه آنچه از ابحاث علمي و يا فلسفي به دست آورده اند، بر قرآن كريم تحميل كرده اند، بدون اينكه مداليل آيات بر آنها دلالت داشته باشد، و در نتيجه، تفسير اينان نيز تطبيق شده و تطبيق خود را تفسير نام نهاده اند و حقايق قرآن را به صورت مجاز در آورده و تنزيل عده اي از آيات را تأويل كرده اند.
    لازمة اين انحراف آن شد كه قرآني كه خودش را به " هدي للعالمين!" و " نور مبين!" و " تبيان كل شيء !" معرفي نموده، هدايت نباشد مگر به كمك غير خودش، و به جاي نور مبين مستنير به غيرش باشد، از غير خودش نور بگيرد و به وسيلة غير خودش بيان شود!!؟
عدم اختلاف در معناي ظاهري آيات
    هيچ يك از اين اختلافاتي كه ذكر شد، منشاء آن اختلاف نظر در مفهوم لفظ آيه،

***** صفحه 139 *****
معناي لغوي و عرفي عربي مفرد آن، و جمله اش نبوده، براي اينكه هم كلمات قرآن، و هم جملات آن، و آياتش، كلامي است عربي، و آنهم عربي آشكار، آن چنانكه در فهم آن هيچ عرب و غير عرب كه عارف به لغات و اسلوب كلام عــــربي است، توقـف نمي كند.
    در ميان همة آيات قرآن مجيد( كه بيش از چند هزار آيه است، ) حتي يك آيه نمي يابيم كه در مفهومش پيچيدگي و ابهام باشد، به طوري كه ذهن خواننده در فهم معناي آن دچار حيرت و سرگرداني شود.  و چطور چنين نباشد؟ و حال آنكه قرآن فصيح ترين كلام عرب است، و ابتدائي ترين شرط فصاحت اين است كه اغلاق و تعقيد نداشته باشد.  و حتي آن آياتي هم كه جزو متشابهات قرآن كريم به شمار مي آيند، مانند آيات نسخ شده و امثال آن، در مفهومش غايت وضوح و روشني را دارد، و تشابهش به خاطر اين است كه مراد از آن را نمي دانيم، نه اينكه معناي ظاهرش نامعلوم باشد.
اختلاف در مصاديق كلمات
        اختلاف از معناي كلمات پيدا نشده، بلكه همة آنها از اختلاف در مصداق كلمات پيدا شده، و هر مذهب و مسلكي كلمات و جملات قرآن را به مصداقي حمل كرده اند كه آن ديگري قبول ندارد، اين از مدلول تصوري و تصديقي كلمه چيزي فهميده، و آن ديگري چيزي ديگر!
     دليل اختلاف در مصاديق كلمات اين است كه انس و عادت باعث مي شود كه ذهن آدمي در هنگام شنيدن يك كلمه و يا يك جمله به معناي مادي آن سبقت جويد و قبل از هر معناي ديگر آن معناي مادي و يا لواحق آن به ذهن درآيد.
     چون ما در دنياي مادي زندگي مي كنيم، وقتي لفظ حيات، علم، قدرت، رضا، غضب، كلام، خلق و امر و امثال آن را مي شنويم فوراً معناي مادي آن ها به ذهـــن ما مي آيند، همان معنائي كه از اين كلمات در خود سراغ داريم.
     چون مي شنويم كه خدا عالم را خلق كرده و يا فلان كار را كرده و يا به فلان چيز عالِم است، همة اينها را مانند خلق و علم و ارادة خودمان مقيد به زمان مي كنيم، چون معهود در ذهن ما اين است كه مثلاً وقتي بگوئيم: " خواسته يا مي خواهد،" زمان گذشته و حال و آينده در نظرمان مي آيد لذا دربارة " خواسته و مي خواهد،" خدا نيز همين فرق را مي گذاريم.  يا وقتي خدا مي فرمايد " و لدينا مزيد - نزد ما بيشتر است!" فوراً به ذهن ما مي رسد كه كلمة " نزد" همان معنائي را درباره خدا مي دهد كه دربارة ما مي دهد و آن عبارت است از حضور در مكاني كه ما هستيم.
     بشر چون براي تفهيم و تفاهم بين خود لفظ را وضع كرده است و براي زندگي اجتماعي و كارهاي اجتماعي هم كه همه مادي بود معاني مادي به كار برده است.
بشر وقتي لفظي را وضع كرده به قصد اين بوده تا فائده اي از اين كار ببرد و تا اين فائده را داده و مي دهد از آن لفظ استفاده مي كند هر چند شكل و قيافه آن تغيير كرده باشد. مانند كلمة " چراغ" كه زماني به " پيه سوز" و " چراغ فتيله اي" مي گفتند، حالا به لام

***** صفحه 140 *****
     برق مي گويند. يا اسلحه كه قديم كارد و چماق بود، حالا توپ و تفنگ است ولي باز لفظ چراغ و اسلحه در مورد آنها به كار مي رود.
     در نتيجه مادام كه غرض نورگيري و دفاع و امثال آن باقي است نام چراغ و اسلحه نيز باقي است، پس ملاك در صادق بودن و نبودن يك اسم، موجود بودن غرض و موجود نبودن آن است، و نبايد به لفظ اسم جمود به خرج داد، و آن را نام يك صورت دانست و تا قيامت چراغ را فقط فتيله سوز اراده كرد!
     همين جمود باعث شده تا مقلدين از اصحاب حديث مانند فرقة حشويه و مجسميه، به ظواهر آيات جمود كرده، و آيات را به همان ظواهر تفسير كنند، كه در واقع جمود بر انس و عادت است در تشخيص مصاديق !!
اصول واقعي تفسير
     در ظاهر آيات قرآن كريم، نمونه هائي هست كه " جمود در ظاهر آيات" را تخطئه مي كند و روشن مي سازد كه اعتماد كردن به انس و عادت در فهم معاني، مقصود اصلي آيه را مختل مي سازد. مانند آيات زير :
- " ليس كمثله شيء  . . . هيچ چيزي مانند و مثل خدا نيست،  او مثل ندارد! "
- " لا تدرك الابصار . . . ديدگان او را نمي توانند ببينند و درك كنند ولي او ديدگان را درك مي كند...! "
- " سبحان الله عمّا يصفون . . . از آنچه درباره خدا مي گويند منزه است ! "
     چون اگر درك خدا چون درك ما بود، او مثل ما بود، در حالي كه آيــــة اولي مي گويد او مثل ندارد!
     همين جهت باعث شده كه ديگر مردم در درك معاني آيات به فهم عادي و مصداق هاي مأنوس در ذهن اكتفاء نكنند، همچنانكه دور بودن از خطا و به دست آوردن مجهولات، انسان را وادار كرده تا دست به دامان بحث هاي علمي شود، و تجويز كرد كه بحث را در فهم حقايق قرآن و تشخيص مقاصد عاليه آن دخالت دهد.
     از يك سو ناگزير بوده دنبال علم تفسير برود،  و حقايق قرآن را با ذهني ساده، نه با عينك معلومات شخصي، موشكافي كند، و از سوي ديگر در فهم معاني آيات، به فهم عادي و مصداق مأنوس در ذهن خود قناعت ننموده، و در مثل كلمة " چراغ" را حمل بر "پيه سوز" نكند!  بر سر اين دو راهي، كمتر كسي مي تواند راه ميانه را برود!
     البته نبايد علم را آنقدر در درك حقايق قرآن دخالت دهد كه سرانجام از علم "ايقوف" و " زبر" و " بينه" سر در بياورد و نه آن قدر به فكر سادة خود جمود بدهد كه تا روز قيامت "چراغ" را به " پيه سوز" و " سلاح" را به " گرز و كمند"  حمل كند؟!
     بلكه در عين اينكه به ذيل ابحاث علمي متمسك مي شود، نتايج حاصله را بر قرآن تحميل نكند.

***** صفحه 141 *****
دو نوع طرز تفسير:
1- قرآن اين راه را نمي پسندد كه ما در مسئله اي كه قرآن متعرض آن است، بحث علمي يا فلسفي را آغاز كنيم و دنبال كنيم تا حق مطلب براي ما روشن شود و آن وقت بگوئيم: " آية قرآن هم همين را مي گويد! "
2- راه مورد پسند قرآن اين است كه براي فهم مسئله و تشخيص مقصود آيه، از نظاير آن آيه كمك گرفته و منظور آيه مورد نظر را به دست آوريم. و آنگاه اگر بگوئيم: " علم " هم همين را مي گويد!  عيبي ندارد، و اين روشي است كه مي توان آن را " تفسير" خواند.  قرآن آن را مي پسندد!
    روش تفسير رسول الله"ص" و  اهل بيت "ع"
     حال ببينيم رسول خدا "ص" كه خدا قرآن را نخست به او تعليم كرده، و او را معلم سايرين قرار داده؛ و امامان اهل بيت، كه رسول خدا"ص" ايشان را در حديث "ثقلين" منصوب براي چنين مقامي كرده، و خدا هم در آية " تطهير" تصديقش فرموده، و در آية " لا يمسه الا المطهرون! " فقط علم به قرآن را به آنان مختص كرده . . . چه طريقي را در تفسير سلوك نموده اند؟
     اين پيغمبر و اين امامان اهل بيت عليهم السلام، طريقه شان در تعليم و تفسير قرآن كريم، به طوري كه از احاديث تفسيري آنان بر مي آيد، همين طريقه اي است كه ما در بالا بيان كرديم.
     هيچ اهل بحثي در آن همه روايات كه در اين زمينه وجود دارد، حتي به يك حديث بر نمي خورد كه رسول خدا"ص" و يا ائمة اهل بيت عليهم السلام در تفسير آيه اي از حجت و برهاني علمي و نظري و يا فرضيه و تئوري علمي كمك گرفته باشند.
     دليل اين امر روشن است!  چون رسول الله"ص" فرموده:
- " وقتي فتنه ها چون پاره هاي شبي ديجور،
راه خدا و راه نجات را بر شما مشتبه كردند،
در آن هنگام بر شما باد به قرآن . . . ! "
     قرآن دليلي است كه به سوي بهترين سبيل راه مي نمايد.
     آن كتاب تفصيل و جداسازي حق از باطل است،
     كتاب بيان است، كه هر لحظه به تو سعادتي مي دهد،
     كتاب فصل است، نه شوخي،
     كتابي است كه ظاهري دارد و باطني،
     ظاهرش همه حكمت است، و باطنش همه علم،
     ظاهرش ظريف ولطيف است، و باطنش بسيار ژرف و عميق . . !

***** صفحه 142 *****
     قرآن داراي دلالت ها و علامت هاست،
     دلالت هايش هم دلالاتي دارد،
     عجايب قرآن را نمي توان شمرد، غرايب آن هرگز كهنه نمي شود،
     در آن چراغ هاي هدايت، و مناره هاي حكمت است،
     قرآن دليل بر هر پسنديده است نزد كسي كه انصاف داشته باشد،
     بر هر كسي لازم است كه ديدگان خود را در آن بچراند،
     ونظر خود را به اين صفات برساند تا دچار هلاكت نشود!
     چه تفكر ماية حيات قلب شخص بصير است،
     چنين كسي مانند چراغ بدستي است كه در تاريكي هاي شب نور دارد،
او به سهولت و به خوبي مي تواند از خطرهائي كه تاريكي مي آفريند، رهائي يابد، علاوه بر اينكه در مسير خود توقفي ندارد...!
علي عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد:
- " قرآن چنين است كه پاره اي از آن پاره اي ديگر را بيان مي كند
و بعضي از آن شاهد بعضي ديگر است.... "
    اين يگانه راه مستقيم و روش بي نقصي است كه معلمين قرآن و هاديان آن عليهم السلام پيموده اند!
روش تفسير علامه طباطبائي در الميزان
    علامه مي گويد:
- " . . . ما نيز به ياري خداي سبحان روش تفسيري خود را به هميــــن طرز ( روش ائمه عليهم السلام، ) قرار مي دهيم و از آيات قرآن در ضمن بياناتي بحث مي كنيم، و به هيچ بحثي نظري، فلسفي، يا به فرضيه اي علمي، يا مكاشفه اي عرفاني، تكيه نمي كنيم!
و نيز در اين تفسير( الميزان) در جهات ادبي قرآن بيش از آن مقداري كه در فهم معني از اسلوب عربي محتاج بدان هستيم، و تا آن نكته را بيان نكنيم از اسلوب عربي كلام آن معنا را نمي فهميم، و يا مقدمه اي بديهي، و يا مقدمه اي علمي، كه فهم اشخاص در آن اختلاف ندارد، ذكر نمي كنيم!
بنابر اين، از آنچه تا كنون بيان كرديم به دست آمد كه ما در تفسير الميزان، به منظور اينكه به طريقة اهل بيت عليهم السلام تفسير كرده باشيم، تنها در جهات زير بحث مي كنيم:

***** صفحه 143 *****
معارف قرآن در الميزان
1- معارف مربوط به:
" اسماء خداي سبحان و صفات او، از حيات، علم، قدرت، سمع، بصر، يكتائي و امثال آن؛  و اما ذات مقدس خداي عزوجل را قرآن كريم غني از بيان مي داند! "
2- معارف مربوط به:
" افعال خداي تعالي، مانند: خلق، امر، اراده، مشيت، هدايت، اضلال، قضاء، قدر، جبر، تفويض، رضا، غضب و  امثال آن، از كارهاي متفرق. "
3- معارفي كه مربوط است به:
" واسطه هائي كه بين خداي سبحان و انسان هستند، مانند: حجاب ها، لوح، عرش، كرسي، بيت المعمور، آسمان، زمين، ملائك، شيطانها، جن و غيرذلك. "
4- معارفي كه مربوط است به:
" خود انسان در زندگي قبل از دنيا. "
5- معارفي كه مربوط است به:
" انسان در دنيا، مانند: تاريخ پيدايش نوع او، خودشناسي، شناسائي اصول اجتماعي، مسئلة نبوت، رسالت، وحي، الهام، كتاب، دين، شريعت، ( كه از اين باب است مقامات انبياء، كه از داستانهاي آنان استفــــاده مي شود،  همان داستانهائي كه قرآن كريم از آن حضرات حكايت كرده است.) "
6- معارف مربوط به:
" انسان در عوالم بعد از دنيا،  يعني عالم برزخ و معاد. "
7- معارف مربوط به:
" اخلاق نيك و بد انسان، كه مقامات اولياء در صراط بندگي يعني اسلام و ايمان و احسان و اخبات و اخلاص و غير ذلك، مربوط به اين معارف است. "
( در تفسير الميزان، آياتي كه مربوط به احكام ديني است، مورد بحث قرار نگرفته است، زيرا بحث در پيرامون آنها مربوط مي شود به كتاب فقه نه تفسير!)
     نتيجة اين طريق از تفسير، اين شده كه در تمامي الميزان و در تفسير همة آيات قرآني يك بار هم ديده نمي شود كه آيه اي بر معنائي خلاف ظاهر حمل شده باشد.
     در الميزان، " تأويل" كه ديگران بسيار دارند، ديده نمي شود، الاّ تأويل به آن معنائي كه قرآن كريم در چند مورد اثباتش مي كند، كه آن تأويل اصلاً از قبيل معاني نيست!

***** صفحه 144 *****
     در الميزان، در هر چند آيه بعد از تمام شدن بحثها و بيانات تفسيري، بحث هائي متفرق از روايات قرار داده شده، و در آن به آن مقدار كه امكان داشته، از روايات منقول از رسول خدا"ص" و ائمة اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين، هم از طريق عامه و هم از طريق خاصه، ايراد گرديده است.
     در الميزان، رواياتي كه از مفسرين صحابه و تابعين چيزي نقل مي كند، نقل نشده است، براي اينكه صرف نظر از اينكه رواياتي است درهم و برهم، كلام صحابه و تابعين حجيتي براي مسلمانان ندارد، مگر رواياتي كه به عنوان " موقوفه" نقل شده است.
     اگر در روايات نقل شده از ائمة اهل بيت عليهم السلام دقت بفرمائيد، ملاحظه خواهيد فرمود كه اين طريقه نويني كه بيانات اين كتاب (الميزان) بر آن اساس نهاده شده، طريقه اي جديد نيست، بلكه قديمي ترين طريقه اي است كه در فن تفسير سلوك شده و طريقة معلمين تفسير است، سلام الله عليهم!
     در خلال كتاب الميزان، بحث هاي مختلف فلسفي، علمي، تاريخي، اجتماعي و اخلاقي وجود دارد كه در آنها به مقدار وسع بحث گرديده، و در همة اين بحث ها به ذكر آن مقدماتي كه سنخيت با بحث داشته، اكتفا شده است.
مستند: آية 115 سوره بقره و بحث روايتي  " وَللهِ المَشرِقُ وَ المَغرِبُ فَاَينَما تُوَلّوُا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ ...! "
   الميزان ج 2 ص77
كليداصلي تفسيراخباري،
 دوقاعده درمعارف قرآني
    اگر آنطور كه بايد و شايد اخبار ائمة اهل بيت را در مورد " عام و خاص" و "مطلق و مقيد " آيه هاي قرآن مورد مطالعه قرار دهيم به موارد بسياري بر مي خوريم كه از هر كدام از آنها يك نوع ديگر در تفسير و احكام شرعي استفاده شده است، مثلاً جائي هست كه از عام آن استحباب يا كراهت، و از خاص آن وجوب يا حرمت استفاده شده است، و همچنين از مطلق حكمي، و از مقيد حكمي ديگر، صادر كرده اند.
    اين خود يكي از كليدهاي اصلي تفسير اخباري است كه از آن حضرات نقل شده است. مدار تعداد بي شماري از احاديث آن بزرگواران بر همين معناست و با در نظر داشتن آن، خواننده مي تواند در معارف قرآني دو تا قاعده استخراج كند:
    قاعدة اول:
هر جمله از جملات قرآني به تنهائي حقيقتي را مي رسانند و با هر يك از قيودي كه دارد از حقيقتي ديگر خبر مي دهد، حقيقتي ثابت و لايتغير، و يا حكمي ثاب

***** صفحه 145 *****
- از احكام.
مثال:  آية شريفة زير كه چهار معنا از آن استفاده مي شود:
- " قُل اَلله،  ثُمَّ ذَرهُم في خَوضِهِم  يَلعَبونَ ! "
- معناي اول از عبارت "  قُل اَللهُ !"
- معناي دوم از عبارت " قُل اَللهُ ثُمَّ ذَرهُم !"
- معناي سوم از عبارت " قُل اَللهُ ثُمَّ ذَرهُم في خَوضِهِم !"
- معناي چهارم از عبارت " قُل اَللهُ ثُمَّ ذَرهُم في خَوضِهِم  يَلعَبونَ ! "
     مي توان نظير اين جريان را تا آنجا كه ممكن است همه جا رعايت كرد.
    قاعدة دوم:
- اگر ديديم دو قصه و يا دو معنا در يك جمله اي شركت دارند  و آن جمله در هر دو قصه آمده است و يا چيز ديگري در هر دو ذكر شده، مي فهميم كه مرجع اين دو قصه به يك چيز است.
- و اين قاعده دو سر از اسرار قرآني است كه در تحت آن اسراري ديگر است، و خدا راهنماست!
مستند: بحث روايتي                                     


الميزان ج 1 ص79
شأن نزول آيات و قابليت انطباق آن
    سليقة ائمة اهل بيت عليهم السلام اين است كه همواره يك آيه از قرآن را بر هر موردي كه قابل انطباق باشد، تطبيق مي كنند، هرچند كه اصلاً ربطي به مورد يا شأن نزول آيه نداشته باشد!
    عقل هم همين سليقه و روش را صحيح مي داند. براي اينكه قرآن به منظور هدايت همة انسانها، در همة ادوار نازل شده است، و نازل شده تا آنان را به سوي آنچه بايد بدان معتقد باشند، و آنچه بايد بدان متخلق گردند، و آنچه كه بايد عمل كنند؛ هدايت كند، چون معارف نظري قرآن مختص به يك عصر و زمان خاص، و يا يك حال مخصوص نيست.
    آنچه را قرآن فضيلت خوانده، در همة ادوار بشريت فضيلت است و آنچه را رذيلت خوانده، هميشه ناپسند است.  آنچه را كه از احكام عملي تشريع نموده، نه مخصوص به عصر نزول است و نه به اشخاص آن عصر، بلكه تشريعي است عمومي و جهاني و ابدي !
    بنابراين اگر مي بينيم كه در شأن نزول آيات، رواياتي آمده كه مثلاً  مي گويند: فلان آيه بعد از فلان جريان نازل شد، و يا فلان آيات دربارة فلان شخص يا فلان واقعه ناز

***** صفحه 146 *****
گرديده، باري نبايد حكم آيه را مخصوص آن واقعه و يا آن شخص بدانيم، چون اگر اينطور فكر كنيم، بايد بعد از انقضاي آن واقعه و يا مرگ آن شخص، حكم آية قرآن نيز ساقط شود و حال آنكه حكم آيه مطلق است و وقتي براي حكم نامبرده تعليل مي آورد، علت آن را مطلق ذكر مي كند.
    مثلاً اگر در حق افرادي از مؤمنين مدحي مي كند به خاطر تقـــوي يا فضيلتي مي كند كه تا آخر دهر هر كسي داراي آن فضيلت باشد، مشمول حكم آيه است.
- " وَ اِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ،  لايَأتِيهِ الباطلُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ لا مِن خَلفِهِ ! "
- " قرآن كتابي است عزيز، كه نه در عصر نزول آن باطل در آن رخنه مي كند و نه در اعصار بعد! " (فصلت44)

***** صفحه 147 *****


فصل يازدهم: تأويل  قرآن و محكمات و متشابهات


مستند:آيه7سوره آل عمران" هُوَ الَّذي اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ مِنهُ آياتٌ مُحكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الكِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ"
  الميزان ج5ص34
مباحث تاريخي درمحكمات ومتشابهات وتأويل
    مفسرين در بيان " محكمات و متشابهات" قرآن اختلاف شديدي كرده اند و دچار انحرافات دامنه داري شده اند.
    اين اختلاف و انحراف سابقة طولاني دارد و از زمان مفسرين صحابه و تابعين آغاز شده و تا اين دوره و زمان به سير خود ادامه داده است!
    سبب روشن و عمده اي كه اين انحراف را پديد و اين مشاجرات و منازعات را به وجود آورده، همانا خلط و اشتباهي است كه از آنان بين بحث و گفتگو در " محكمات و متشابهات" با بحث و گفتگو در " تأويل" شده، يعني آن دو بحث را جدا نكرده و با هم در آميخته اند.  در اثر اين خلط و اشتباه، اختلاف عجيبي در طرز طرح مسئله و چگونگي بحث از آن و نتيجه اي كه از آن گرفته مي شود پديدار گشته است.
    اينك كلية اين مباحث تاريخي را در چند مورد زير خلاصه و بيان مي كنيم:
ماهيت آيات محكم و متشابه
     آيات قرآني به دو بخش " محكم" و " متشابه " تقسيم مي شوند. اين تقسيم به لحاظ مدلولي است كه هر يك از آيات، خود جداگانه دارند. يعني اگر به لحاظ مدلول شخصي تشابهي داشت " متشابه" و اگر نداشت " محكم " هستند.
     متشابهات با رجوع به محكمات تشابه شان رفع شده و مراد از آنها مـعـــــلوم مي گردد.

***** صفحه 148 *****
1- محكم:
- مقصود از " محكم" همان اتقان و ثبات مخصوصي است كه در اين قبيل از آيات وجود دارد كه به واسطة آن در دلالت كردن به مدلول خود تشابهي ندارند.
     البته اين نحو از اتقان، مخصوص به يك دسته از آيات قرآني است، و تمامي آيات آن چنين احكامي را دارا نيستند.
     در آية شريفه, محكمات را به " ام الكتاب" توصيف كرده است، پس اين دسته از آيات نسبت به آيات ديگر سمت " مادر" و مرجعيت را دارند.
     تمامي آيات محكم در ميان خود اختلافي ندارند، يعني باهم در افادة معاني متفق مي باشند.
نمونة يك آية محكم:
- " لَيسَ كَمِثْلِهِ شَيءٍ ! "
- " هيچ چيزي مثل او نيست! " يا " خداوند شبيه چيزي نيست! "
2- متشابه:
- مقصود از " تشابه " عبارت از توافقي است كه بين اشياء مختلف در بعض اوصاف و كيفيات حاصل مي گردد.
     " متشابه " آن آياتي است كه در نظر ابتدائي مصداق و مدلول واقعي آن براي شنونده روشن نيست، يعني با مصاديق ديگر اشتباه مي شود، و اين تشابه به حال خود هست تا وقتي كه آن ر ا به محكمات رجوع داده، و معاني واقعي هر يك را روشن كنيم، كه پس از معلوم شدن، خود اين آية متشابه برگشته و آيه اي محكم مي شود.
مانند آيه:
- " اَلرَّحمنُ عَليَ الْعَرشِ اسْتَوي! "
- " خداوند بر كرسي قرار گرفته ! "
    كه در نظر ابتدائي براي شنونده ترديد حاصل مي شود و برايش معناي حقيقي آن روشن نيست، لكن وقتي به آية محكمي مانند آية " لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٍ - خداوند شبيه چيزي نيست! " رجوع شد، معلوم مي شود كه استقرار خداوند بر عرش، نحوة استقرار جسماني كه تكيه بر مكان باشد، نيست، بلكه منظور تسلط و احاطه بر ملك است.
يا مانند آيه متشابه:
- " اِلي رَبِّها ناظِرَة - به پروردگارش نظر مي كند! "
كه با شنيدن اين آيه انسان ترديد مي كند و منظور از نگاه كردن به خدا را نمي فهمد كه چگون

***** صفحه 149 *****
خواهد شد؟  ولي وقتي به آية:
- " لا تُدرِكهُ الاَبصارِ وَ هُوَ يُدرِكُ الاَبصارِ ! "
مراجعه مي كند، معلوم مي شود كه مقصود از آن نگاه كردن جسماني نيست.
     قسمتي از آيات و روايات در اين زمينه نقل مي شود:
- "  اوست كه قرآن را بر تو فرستاد، كه برخي از آن كتاب، آيات محكمات است، كه آنها " ام الكتاب" و اصل و مرجع ديگر آيات هستند. و برخي ديگر آياتي است متشابه، تا آنكه گروهي كه در دلهايشان ميل به باطل است، از پي متشابه رفته، تا به تأويل كردن آن در دين راه شبهه و فتنه گري پديد آورند؛ در صورتي كه تأويل آن را جز خدا كسي نمي داند، و " راسخون در علم" گويند: ما به همة آن كتاب گرويديم، كه تمام محكمات و متشابه آن از جانب پروردگار ما آمده است، و به اين دانش، و بر اين معنا ( كه آيات قرآن همه از جانب خداست،) تنها خردمندان آگاهند، (كه آنها به طور دائم و با تضرع به درگاه خدا مي گويند:)
- بار پروردگارا !
   دلهاي ما را به باطل مايل مكن،  بعد از آنكه هدايت كردي ما را !
   و ما را از جانب خويش رحمت فرست!
   كه تو بسيار بخشنده اي ...! "                       ( آل عمران 7تا9)
امام صادق عليه السلام فرمود:
- " قرآن محكمي دارد و متشابهي،
پس به محكم آن ايمان بياور،  و عمل كن!
ولي به متشابه اش ايمان بياور و لكن عمل منما !
اين گفتة خداست كه فرموده:
- كساني كه دلهايشان از حق برگشته تنها آيات متشابه را دنبال مي كنند، تا باعث گمراهي مردم شوند، و از طرفي هم به خيال خود به تأويل قرآن نايل شوند، با اينكه جز خدا كسي تأويل آن را نمي داند!
ولي راسخون در علم مي گويند: ما ايمان آورده ايم، تمامي از نزد پروردگار ماست!
راسخون در علم همانا آل محمد"ص" مي باشند! "
( نقل از تفسير عياشي)

***** صفحه 150 *****
دليل وجود آيات متشابه در قرآن
    وجود " متشابه" در قرآن حتمي و ضروري مي باشد.
    اين ضرورت وجود ناشي از وجود " تأويل" است، همان تأويلي كه موجب شده بعض آيات قرآني مفسر و بيان كنندة بعض ديگر باشند!
    خداوند متعال در قرآن شريف تذكر داده كه اين كتاب داراي تأويلي است كه معارف و قوانين و احكام و ساير موضوعات قرآني به آن ارتباط دارند، ولي ضمناً يادآور شده كه توانائي درك آن را فقط نفوس مطهره دارند!
    كمال تطهير الهي كه خداوند انسان را براي رسيدن به آن دعوت فرموده، فقط در عدة معدودي پيدا مي شود، ولي مؤمنين ديگر هر يك به حسب مقام و درجة خود از آن بهره مندي دارند، البته به همان اندازه كه در قلوبشان وارد مي شود!
    قرآن شريف راه رسيدن به اين سعادت عظمي را تنها از راه معرفت النفس ممكن مي داند, لذا براي تربيت انسانها و ايجاد علم و عمل در آنها، آنها را با حقايق جهان - مبدأ و معاد و عالم وجود - آشنا مي سازد، تا معرفت حقيقي به نفس و وجود خود پيدا كنند.  از لحاظ عملي نيز قوانين اجتماعي براي آنها معين مي فرمايد تا با قلبي فارغ به جهان علم و عرفان نزديك شوند!
     هدايت هاي ديني بر اساس علم و دانش و نفي تقليد كورانه بنا شده است. خداي تعالي ابتدا حقايق معارف را به طور واضح شرح داده و سپس ارتباط خاص معارف با قوانين را روشن فرموده است. لذا يك دسته از آيت قرآن به انسان مي فهماند كه او موجودي است كه خداوند سبحان با دست خود او را آفريده، در آفريدن و بقاي او ملائكه و مخلوقات ديگرش را از آسمان و زمين و نبات و حيوان و مكان و زمان و غيرآن واسطه قرار داده، و به او اعلام كرده كه خواه و ناخواه به سوي معاد و وعده گاهي كه در پيش دارد، سير خواهد كرد، و در آنجا به پاداش يا عذاب ناشي از اعمال و كردارش خواهد رسيد!
     از طرف ديگر عامة مردم فهمشان از حدود محسوسات تجاوز نكرده و به علم مافوق طبيعت نمي رسد، و فهماندن مفاهيم عالي هم به انسانها جز از راه معلومات ذهني كه در خلال حيات و زندگي دنيوي تحصيل كرده, ممكن نيست....
     خلاصه اينكه:
- اختلاف فهم ها و عمومي بودن موضوع هدايت از يك طرف، و وجود تأويل در قرآن، از طرف ديگر، تماماً نشان مي دهد كه - بيانات قرآني جنبة مثالي دارند براي رسانيدن حقايق به فهم هاي عمومي، از راه معلومات ذهني آنان !
آيات قرآني به لحاظ مشتمل بودن بر معارف اصلي و يا ملاكها و مصالح احكام، مورد

/ 17