معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 101 *****
     " سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين!"(159/صافات)
      و در حكايت كلام ابليس فرموده:
     " فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين!" (84و85/ص)
     و كوتاه سخن اينكه انسان بسيار حريص است در اينكه امور غير محسوس را در صورت امور محسوس تخيل كند مثلا وقتى مى شنود كه در ماوراء طبيعت جسمى و محسوس ، نيرويى هست قوى تر و تواناتر و عظيم تر و بالاتر از طبيعت  و آن نيرو است كه در طبيعت كار مى كند و محيط به آن است ، نيرويى است قديم تر از طبيعت و مدبر طبيعت و حاكم در آن ، نيرويى كه هيچ موجود جز به امر او موجود نمى شود و جز به امر او و به مشيت و اراده او از حالى به حال ديگر متحول نمى گردد ، وقتى همه اينها را مى شنود بدون درنگ آن نيرو و اوصافش را به اوصاف نيروى جسمانى و آنچه از مقايسه جسمانيات با يكديگر مى فهمد تشبيه و قياس مى كند .
     و بسيار مى شود كه آن نيرو را به صورت انسانى تصور مى كند كه در بالاى آسمانها بر يك صندلى كه همان تخت حكمرانى است نشسته و امور عالم را از راه تفكر تدبير نموده و سپس تدبير خود را با اراده و مشيت و امر و نهى خود تكميل مى كند و تحقق مى بخشد ، همچنانكه مى بينيم تورات موجود ، آن نيرو ، يعنى خداى تعالى را چنين موجودى معرفى كرده و نيز گفته كه خداى تعالى انسان را به شكل خود آفريده ، كه ظاهر انجيل هاى موجود مسيحيان نيز همين است .
     پس روشن شد كه نزديكتر به طبع بشر و مخصوصا انسانهاى ساده اولى اين بوده كه براى پروردگار منزه از شبه و نظير خود صورتى تصور كند كه شبيه به موجودات مادى و جسمانى باشد ، البته صورتى كه با اوصاف و خصوصياتى كه براى خدا قائل است تناسب داشته باشد ، همچنانكه مسيحيان ، ثالوث( يعنى سه خدا بودن خدا در عين يكى بودن!!) را به انسانى تشبيه مى كنند كه داراى سه صورت است ، كه گويى هر يك از صفات عمومى ، وجه و صورتى است براى رب كه با آن سه صورت ، با خلق خود مواجه مى شود .
     بحث 2-  توجه به خدا از راه عبادت
     وقتى انسان حكم كند به اينكه براى عالم خالق و خدايى است كه عالم را به علم و قدرت خود آفريده ديگر چاره اى جز اين ندارد كه در برابر او خاضع گردد ، خضوعى عبادتى ، تا ناموس عام عالمى را كه همان خضوع ضعيف در برابر قوى  و خاضع شدن عاجز و ناتوان در مقابل قادر و توانا  و تسليم شدن صغير حقير در مقابل عظيم كبير است پيروى كرده باشد ، آرى اين ناموس عام در همه عالم جارى است و در همه اجزاى هستى حاكم است و با اين ناموس كلى است كه اسباب در مسببات اثر نموده و مسببات از اسباب متاثر مى شوند .

***** صفحه 102 *****
     البته اين ناموس در همه عالم ، مظاهرى يكسان ندارد بلكه وقتى در موجودات جاندار صاحب شعور و اراده ظهور مى كند مظاهرش عبارت است از خضوع و انقياد ضعيف در برابر قوى همانطور كه از حال حيوانات بى زبان مشاهده مى كنيم كه وقتى خود را در برابر حيوانى نيرومندتر از خود مى بينند دچار حالت ياس مى شوند به اين معنا كه از مقاومت در برابر او و از غلبه يافتن بر او نوميد گشته تسليم و منقاد او مى شوند .
     و وقتى در انسانها ظهور مى كند مظاهرش وسيع تر و روشن تر از مظاهر آن در حيوانات است براى اينكه انسان داراى دركى عميق تر و خصيصه فكر مى باشد و در اجراى آن ناموس در غالب مقاصد و اعمالش به يك جور اجراء نمى كند ، او در هر كارى جلب نفع و يا دفع ضرر را در نظر دارد هر جا كه اين منظورش با خضوع تامين شود ، خضوعى متناسب آن از خود نشان مى دهد كه اين خضوعها نيز يك جور نيست مانند خضوع رعيت در برابر سلطان و خضوع فقير در برابر غنى ، خضوع مرئوس در برابر رئيس ،  مامور در برابر آمر ،  خادم در برابر مخدوم ،  متعلم در برابر معلم ،  عاشق در برابر محبوب ،  محتاج در برابر مستغنى ،  عبد در برابر مولا ،  مربوب در برابر رب ، كه هر يك به نحو و شكلى على الحده است .
     ولى همه اين خضوعها با همه اشكالى كه دارد يك حقيقت است و آن عبارت است از احساس ذلت و خوارى در نفس در مقابل عزت و قهر طرف مقابل و آن شكل و قيافه اى كه حاكى از احساس درونى ذلت است عبارت است از همان عبادت ، حال هر طور كه مى خواهد باشد و از هر كس كه مى خواهد باشد و در برابر هر كس كه مى خواهد باشد  و خلاصه مى خواهيم بگوييم همه انحاء خضوع ها چه خضوع در برابر خداى تعالى و چه خضوع برده در برابر مولايش و چه خضوع رعيت نسبت به سلطانش و چه خضوع محتاج در برابر مستغنى و چه غير اينها ، همه و همه عبادت است .
     به هر حال انسان هيچ راهى به انكار اين حقيقت ندارد  و نمى تواند هيچگونه خضوعى در برابر هيچ كس و هيچ چيز نداشته باشد براى اينكه اين خضوع ريشه در فطرت آدمى دارد و فطريات چيزى نيست كه بتوان شانه از زير آن خالى كرد مگر آنكه كشف خلافى رخ دهد يعنى كسى كه مدتها در برابر فلان شخص خضوع داشت او را قوى و خود را ضعيف مى پنداشت به دست آورد كه اشتباه كرده ، نه آن شخص قوى بوده و نه خود در برابر او ضعيف است ، بلكه هر دو ، سر و ته يك كرباسند .
     و به همين جهت است كه مى بينيم قرآن كريم و دين مبين اسلام از گرفتن خدايان دروغينى غير از خدا و خضوع در برابر آنها نهى نكرده مگر بعد از آنكه براى مردم روشن ساخته كه اينها خدايان دروغين هستند و همه آنها مانند خود مردم مخلوق و مربوبند و عزت و قوت هر چه هست براى خداى تعالى است همچنانكه خداى تعالى در باره مخلوق بودن هر چيزى كه غير خدا است فرموده:
     " ان الذين تدعون من دون الله عباد أمثالكم!" (194/اعراف) و نيز فرموده:

***** صفحه 103 *****
" و الذين تدعون من دونه لا يستطيعون نصركم و لا انفسهم ينصرون! و ان تدعوهم الى الهدى لا يسمعوا و تريهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون!"
(198/اعراف)
     و در باره اينكه خضوع در برابر خداى تعالى فطرى هر انسانى است فرموده:
" قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم أن لا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا ولا يتخذ بعضنا بعضا أربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون!"(61/آل عمران)
      در اين آيه ، گفتار به مساله تسليم شدن در برابر خداى تعالى ختم شده ، بعد از آنكه اهل كتاب را دعوت كرد به اينكه عبادت غير خدا را ترك كنند و دست از خدايان دروغين برداشته و از خضوع در برابر مخلوقين مثل خود اجتناب كنند .
     فرمود: پس شاهدشان بگير كه شما مسلمانان ، تسليم در برابر خداييد!
     و در باره اينكه همه قوت ها و نيروها تنها از آن خدا است فرمود:
     " أن القوة لله جميعا! " (165/بقره)و در باره اينكه همه عزت از آن خدا است فرمود:
     " فان العزة لله جميعا!"(139/نسا) و در باره اينكه به جز خداى تعالى هيچ دوست و صاحب اختيار و شفيعى نيست فرموده:
     " ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع !"(4/سجده)
     و آيات ديگرى در اين معانى است .
     بنا بر اين ، نزد غير خداى تعالى چيزى كه ما را وادار به خضوع كند وجود ندارد ، پس هيچ مجوزى نيست كه خضوع ما را در برابر كسى غير خدا جايز كند مگر آنكه خضوع در برابر غير خدا برگشتش به خضوع در برابر خداى تعالى باشد و دستور به احترام غير خدا و تعظيمش از ناحيه خود خداى تعالى صادر شده باشد مانند دستور به احترام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و پيروى بدون چون و چراى آن جناب ، كه آيه شريفه زير در باره آن فرموده:
" الذين يتبعون الرسول النبى الامى ... فالذين امنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون!"(157/اعراف)
      و نيز مانند دستور به اطاعت اولياء الله كه آيه زير در باره آن فرموده:
     " انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا ... و هم راكعون!" (55/مائده)
     و نيز فرموده:
" و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر!"(71/توبه)
     و نيز مانند دستور به احترام شعائر خدا كه آيه زير بيانگر آن است:
     " و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب!" (32/حج)

***** صفحه 104 *****
     پس در اسلام هيچ خضوعى براى احدى غير خداى تعالى وجود ندارد مگر آن خضوعى كه برگشتش به اطاعت دستور الهى و خضوع در برابر او باشد .
     بحث 3-  سرچشمه بت پرستي
     در فصل گذشته روشن شد كه انسان در تجسم دادن به امور معنوى و تصور و قالب گيرى آنها به تمثيل در قالب محسوس ، در پرتگاهى دشوار قرار دارد و در عين حال ، اين درك فطرى را نيز دارد كه در برابر هر نيرويى كه مافوق نيروى او و قاهر و غالب بر او باشد ناگزير از خضوع و اعتنا به شان آن نيرو است .
     و چون انسان ، چنين وضعى دارد كه سرايت روحى شرك و وثنيت در مجتمع او آن چنان است كه گويى اصلا قابل اجتناب نيست حتى در مجتمعات متمدن و پيش رفته امروزى و حتى در مجتمعاتى كه اساسش بى دينى است مى بينيم كه براى مردان سياسى و يا نظامى خود مجسمه ساخته و آن را تعظيم و احترام مى كنند و در خاضع شدن در برابر آن مجسمه ها ، حركاتى از خود نشان مى دهند كه مراسم وثنيت عهد قديم و انسانهاى اولى را به ياد ما مى آورد علاوه بر اين در همين عصر حاضر در روى زمين آنقدر بت پرست هست كه شايد آمارشان به صدها ميليون نفر برسد و اين جمعيت انبوه ، هم در شرق زمين هستند و هم در غرب آن .
     از اينجا اين احتمال به حسب اعتبار عقلى تاييد مى شود كه اساس و ريشه وثنيت همان مساله مجسمه سازى باشد و به عبارت ديگر قبل از پيدا شدن وثنيت ، نخست اين رسم در بشر معمول شد كه براى بزرگان خود و مخصوصا بزرگانى كه از آنان از دنيا مى رفته مجسمه اى مى ساختند تا به اصطلاح ياد او را زنده نگهدارند ، سپس اين رسم پيدا شد كه براى رب النوع هايى كه به حسب اعتقادشان رب ناحيه اى از نواحى عالم هستند نيز بايد مجسمه اى بسازند تا نشان دهنده صفاتى باشد كه براى آن رب النوع و يا به عبارت ديگر براى آن خدا معتقدند .
     اتفاقا در روايات وارده از طرق ائمه اهل بيت عليهم السلام نيز مضامينى ديده مى شود كه اين احتمال را تاييد مى كند ، از آن جمله در تفسير قمى روايتى مضمر( يعنى بدون ذكر نام امام آورده،) و در كتاب علل الشرايع همان روايت با ذكر سند از امام صادق عليه السلام آمده كه در ذيل آيه شريفه:"و قالوا لاتذرن الهتكم ...!" (23/نوح) فرموده: اينها مردمى بودند كه خودشان خدا پرست بودند و وقتى از دنيا رفتند خويشان و علاقمندانشان از مرگ آنان سخت ناراحت شدند ، ابليس - كه خدا لعنتش كند - نزد آنان آمد و گفت : من(براى تسلاى دل شما) اصنام و مجسمه هايى به شكل و قيافه آن عزيزان شما مى سازم تا با نظر كردن به آن مجسمه ها دلتان آرام گرفته با آنها مانوس شويد و از عبادت خدا باز نمانيد ، پس براى آنها اصنامى به شكل عزيزان آنان درست كرد كه در كنار آن مجسمه ها به عبادت خداى عز و جل مى پرداختند ، در ضمن در حال عبادت ، به آن مجسمه ها نظر مى كردند و چون فصل زمستان و بارندگى مى شد براى اينكه از عبادت باز نمانند مجسمه ها را داخل خانه هاى خود مى بردند .

***** صفحه 105 *****
     اين مراسم يعنى عبادت خدا در برابر مجسمه يادبود عزيزان همچنان ادامه يافت تا آنكه يك نسل از بين رفت و اولاد آنان روى كار آمدند در حالى كه از منطق پدران خود در مراسم مذكور اطلاعى نداشتند و خيال مى كردند كه پدرانشان همين مجسمه ها را مى پرستيدند ، لذا آنها به جاى پرستش خداى عز و جل شروع كردند به پرستش اصنام ، اين است معناى اينكه خداى تعالى مى فرمايد:" و لا تذرن ودا و لا سواعا...!"(23/نوح)
     از سوى ديگر تاريخ مى گويد در روم و يونان قديم رسم بر اين بود كه هر خانواده اى ، بزرگ خود را مى پرستيدند و وقتى بزرگشان از دنيا مى رفت صنم و مجسمه اى از آن بزرگ برايشان درست مى شد تا اهل خانه آن را بپرستند  و نيز بيشتر پادشاهان و بزرگان روم در ميان مردم خود معبود و مورد پرستش بودند كه قرآن كريم هم( اين نكته تاريخى را تاييد نموده،) و از آنها نمرود پادشاه معاصر ابراهيم عليه السلام را كه آن جناب با وى در خصوص پروردگارش محاجه و جدال و احتجاج كرد و نيز فرعون معاصر موسى عليه السلام را ذكر كرده است .
     همين امروز در بت خانه هاى موجود و در آثار باستانى كه تاكنون بر جاى مانده مجسمه و صنم بسيارى از رجال بزرگ دين ، مانند مجسمه بودا و صنم هاى بسيارى از براهمه و ديگران موجود است .
     اينكه براى مردگان خود صنم مى ساخته و آن را مى پرستيدند خود يكى از شواهدى است بر اينكه اين اقوام ، مرگ را انتهاى زندگى و يا به تعبير ديگر بطلان و نابودى نمى دانسته اند بلكه معتقد بوده اند به اينكه ارواح مردگان ، بعد از مرگ نيز باقى هستند و همان عنايت و آثارى كه در زندگى خود داشتند در بعد از مرگ نيز دارند بلكه آثار وجوديشان بعد از مردن قوى تر و اراده شان نافذتر و تاثير آن شديدتر مى شود ، براى اينكه بعد از مردن ، ديگر پاى بند چار چوب محدود ماديات نبوده و از تاثرات جسمانى و انفعالهاى جرمانى( اثر پذيرى مادى) نجات يافته اند و لذا فرعون ، هم عصر موسى عليه السلام با اينكه خودش اله مردم بود مع ذلك براى خود اصنامى داشت و قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
" و قال الملا من قوم فرعون اتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارض و نذرك و آلهتك!" (127/اعراف)
     بحث 4- چرا براى ارباب انواع و خدايانى ديگر مجسمه ساختند
      ولى براى خداى تعالى مجسمه نساختند ؟
     گويا - همانطور كه قبلا گفتيم - مجسمه سازى براى رجال بزرگ ، بشر را منتقل كرد به اينكه براى معبودهاى خيالى خود نيز مجسمه بسازند ولى سابقه ندارد كه براى خداى سبحان مجسمه ساخته باشند ، خدايى كه متعال و بلندتر از آن است كه دست اوهام بشر به

***** صفحه 106 *****
ساحتش احاطه يابد و گويا همين متعالى بودن خداى تعالى مشركين را از مجسمه سازى براى او منصرف كرده و به ساختن مجسمه براى غير او واداشته است ، پس هر فرد و قومى به آنچه كه از جهات تدبير محسوس در عالم اهميت مى داده براى خداى آن ناحيه مجسمه مى ساخته و با عبادت آن خدا كه به نظر او الله تعالى تدبير آن ناحيه را به او واگذار نموده است خدا را عبادت مى كرده.
     آنهايى كه در سواحل درياها و اقيانوسها زندگى مى كرده اند از آنجا كه به عوايد و فوايد دريا چشم دوخته و از خطر طغيان دريا بيمناك بودند خداى درياها را مى پرستيدند تا آنان را از عوايد درياها برخوردار نموده و از طوفان و طغيان آنها حفظ كند .
     و آنها كه در بيابانها زندگى مى كرده اند خداى بيابانها را مى پرستيدند تا آنان را از فوايد بيابانها برخوردار و از ضرر و زيان آنها حفظ كند و نيز كسانى كه اهل جنگ بودند رب جنگ را مى پرستيدند و همچنين هر چيز ديگرى كه براى آنان اهميت داشته خداى آن را مى پرستيدند .
     چيزى نگذشت كه سليقه ها نيز در كار مجسمه سازى به كار افتاد و هر كس هر الهى را كه دوست مى داشت و طبق شكل و قيافه اى كه در ذهن خود براى آن اله تصور مى كرد مجسمه اى مى ساخت اگر دلش مى خواست آن را از فلز بسازد از فلز مى ساخت و اگر دوست مى داشت از چوب يا سنگ يا غير اينها مى ساخت ، حتى روايت شده كه بنى حنفيه كه قبيله اى از يمامه بودند ، بتى از كشك درست كردند و اتفاقا وقتى دچار قحطى شدند و گرسنگى بر آنان فشار آورد از ناچارى حمله كرده و بت خود را خوردند .
     بعضى از آنان اگر به درخت و يا سنگى زيبا بر مى خوردند و از آن خوششان مى آمد همان را خداى خود گرفته و مى پرستيدند ، گوسفند و يا شترى را سر مى بريدند و خون آن را به آن مجسمه مى ماليدند تا آن بت گوسفندان و شتران ايشان را از درد و بلا حفظ كند  و وقتى حيواناتشان مريض مى شدند آنها را يكى يكى آورده و به بت مى ماليدند تا شفا پيدا كنند و بسيار مى شد كه درختان را ارباب و خداى خود اتخاذ مى كردند و به آن درختان به اصطلاح دخيل مى شدند و از آن تبرك مى جستند و هرگز به آنها آسيب نمى رساندند ، نه قطعش مى كردند و نه شاخه اش را مى شكستند و با آوردن قربانيها و نذورات و هدايا به آن درختها تقرب مى جستند .
     اين سنت ، كار عقايد مردم را به هرج و مرج كشانيد و عقايد در باره بت و بت پرستى آنقدر شاخه شاخه شد كه با هيچ ضابطه اى نمى توان آن را آمارگيرى نمود ، چيزى كه هست در بيشتر معتقدات بت پرستان اين يك عقيده وجود دارد كه بت را شفيع خود به درگاه خدا مى گيرند تا آن بت ، خيرات را به سوى آنان جلب و شرور را از آنان دفع كند ، البته بسيارى از عوام مشركين هستند كه بت را مستقل در الوهيت مى دانند نه شفيع در درگاه معبود و حتى آن را مقدم بر خداى تعالى و برتر از او مى دانند دليل اين معنا هم آيه زير است كه عقايد آنان را حكايت كرده و مى فرمايد:

***** صفحه 107 *****
" فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان لله فهو يصل الى شركائهم!"
(136/انعام)
     بعضى از مشركين ملائكه و بعضى ديگر جن را عبادت مى كنند و بعضى ستارگان ثابت مانند ستاره شعرى را مى پرستند و طايفه اى بعضى از ستارگان سيار را معبود خود مى گيرند - كه در كتاب الهى به همه اين عقايد اشاره شده است - انگيزه آنان در همه اينها طمع در خير معبودها و يا ترس از شر آنها است .
     كم هستند مشركينى كه غير خدا را معبود گرفته باشند و براى آن معبود بتى درست نكرده باشند تا عبادات خود را روبروى آن صنم انجام دهند بلكه هر چيزى را كه معبود خود مى گيرند بتى نيز از چوب يا سنگ و يا فلز براى آن درست مى كنند و از صفات و مزاياى حيات ، هر مزيتى را كه براى معبود خود قائل باشند آن صفت و مزيت را در آن بت مجسم مى سازند در نتيجه بتى را به صورت انسان مى تراشند و بتى ديگر را به صورت حيوان ، هر چند كه معبودشان شكل و قيافه آن بت را نداشته باشد مانند كواكب ثابت يا سيار و مانند اله علم و اله حب و اله رزق و اله جنگ و اله هايى ديگر نظير اينها .
     و منطق مشركين در ساختن صنم براى معبودهاى خود اين است كه مى گويند خدا ، متعال و منزه از داشتن صورتى محسوس است و مانند ارباب انواع و ساير اله هاى مادى نيست تا به شكل و قيافه اى در آيد و يا اينكه هميشه در حالت ظهور نيستند مثلا فلان ستاره كه معبود ما است هميشه پيدا نيست تا عبادات خود را روبروى آن انجام دهيم بلكه همواره در حال طلوع و غروب است و دست يابى و توجه به آن مشكل است ، پس لازم است صنمى درست شود كه اولا حاكى از صفات و خصوصيات آن اله باشد و ثانيا هميشه در دسترس باشد تا هر وقت انسان بخواهد عبادتى كند رو به سوى آن كند.
     بحث 5- بت پرستي صابئيون  
     وثنيت - بت پرستى - هر چند اقسام گوناگون آن به يك اصل بر مى گردد و آن عبارت است از شفيع گرفتن به درگاه خدا و پرستش بت و مجسمه آن شفيع و شايد اين مسلك چند بار سراسر عالم بشرى را گرفته باشد همچنانكه قرآن كريم از امت هاى مختلفى آن را حكايت مى كند، از امت نوح و ابراهيم و موسى عليهماالسلام الا اينكه اختلاف مذاهب و گروندگان به اين مسلك آنقدر سليقه ها و هوا و هوسها و خرافات را در آن راه داده اند كه امروز براى يك متتبع ، محال و يا نزديك به محال است كه آمار آن مذاهب را به دست بياورد و بيشتر آن مذاهب مبنى بر اساس استوار و ثابت ، و قواعدى نظم يافته و با هم سازگار نيستند .
     تنها مذهبى كه از مذاهب بت پرستى مى توان گفت تا اندازه اى انتظام يافته و اصول و فروعش با هم سازگار است مذهب صابئه و وثنيت برهمى ها و بودائى ها است .

***** صفحه 108 *****
     اما وثنيت صابئه بر اين اساس مبتنى شده كه مى گويند بين كون و فساد ، و حوادثى كه در زمين رخ مى دهد با عالم بالا مثلا با حركت اجرام فلكى چون خورشيد و ماه و عطارد و زهره و مريخ و مشترى و زحل رابطه اى وجود دارد ، و به عبارت ديگر اجرام فلكى و روحانياتى كه متعلق به آنها است اين نظام محسوس و مشهود عالم اراضى را تدبير مى كنند  و هر يك از آنها با يكى از حوادث زمين ارتباط دارد كه عالم نجوم بيانگر ارتباط هر حادثه اى با جرمى از اجرام سماوى است و اين حوادث ، هر زمان كه دور فلك تجديد شود از نو شروع مى شود ، حوادث دور گذشته را كه در هر قطعه از زمين داشت دوباره بروز مى دهد و اين جريان همواره تجديد مى شود بدون اينكه به جائى و زمانى منتهى و متوقف گردد .
     پس در حقيقت اجرام فلكى و روحانيات آنها واسطه هايى هستند بين خداى سبحان و بين اين عالم مشهود  و ما اگر آنها را عبادت كنيم آنها ما را به خداى تعالى نزديك مى كنند به همين جهت ما ناگزيريم از اينكه براى آن روحانيات مجسمه و بتى بسازيم و آنها را عبادت كنيم تا خدا را عبادت كرده باشيم چون ، نه خدا ديدنى است و نه آن روحانيات .
     مورخين خاطرنشان كرده اند كه اولين كسى كه اساس بت پرستى صابئه را بنيان نهاد و اصول و فروع آن را تهذيب كرد يوذاسف منجم بود كه در سرزمين هند در زمان سلطنت طهمورث پادشاه ايران ظهور كرد و مردم را به سوى مذهب صابئه دعوت نمود و خلقى انبوه به او گرويدند و مذهبش در اقطار زمين يعنى در روم و يونان و بابل و ديگر سرزمينها شيوع پيدا كرد و براى مراسم عبادت معبدها و هيكل هايى ساخته شد كه در آنها بت هايى نصب شد كه هر بتى مربوط به ستاره اى بود ، و احكام و شرايع تشريع شد و ذبيحه ها و قربانيهايى رسم شد ، كه متصدى اين هيكل ها همان كاهنان معروف بودند و چه بسا به اين مذهب نسبت داده باشند كه گاهى انسانها را نيز قربانى مى كردند .
     اين طايفه ، خداى تعالى را تنها در الوهيت ، واحد و يگانه مى دانند نه در عبادت  و او را منزه از هر نقص و قبيحى مى دانند و وقتى او را توصيف مى كنند در همه اوصاف به نفى توصيف مى كنند نه به اثبات ، مثلا نمى گويند خدا عالم و قادر وحى است بلكه مى گويند خدا جاهل و عاجز نيست و نمى ميرد و ظلم و جور نمى كند و اين صفات سلبى را بطور مجاز ، اسماء حسنى مى نامند و آن صفات را اسم حقيقى نمى دانند، و ما در الميزان آنجا كه آيه شريفه:" ان الذين امنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين!"(62/بقره) را تفسير مى كرديم - در جلد اول - مقدارى از تاريخ وثنيت صابئه را نقل كرده ايم.

***** صفحه 109 *****
     بحث 6- بت پرستي برهمنان  
     " برهميه " يكى از مذاهب اصلى و ريشه دار وثنيت است و شايد بتوان گفت كه قديم ترين مذهب وثنيت در بين مردم است براى اينكه تمدن هندى از قديم ترين تمدن بشرى است ، آنقدر قديمى است كه آغاز آن بطور تحقيق معلوم نشده و آغاز تاريخ وثنيت هندى نيز معلوم نگشته ، چيزى كه هست اين است كه بعضى از مورخين مانند مسعودى و غير او گفته اند كه كلمه برهمن نام اولين پادشاه هند است كه بلاد هند را آباد كرد و قوانينى مدنى در آنجا تاسيس نمود و عدل و داد را در بين اهل هند بگسترانيد .
     و شايد مذهب برهميه بعد از آن پادشاه به نام او ناميده شد چون بسيارى از امم گذشته ، ملوك و بزرگان قوم خود را مى پرستيدند چون معتقد بودند كه از ناحيه غيب داراى سلطنت و سطوت شده اند و لاهوت در آنها به نوعى ظهور كرده ، مؤيد اين مطلب هم اين است كه از ظاهر كتاب ويدا كه كتاب مقدس آنان است بر مى آيد كه اين كتاب مجموع چند رساله و چند مقاله مختلفى است كه هر قسمت از آن را يكى از رجال دينى بسيار قديم ايشان نوشته و بعدها به اين مردم به ارث رسيده و همه آنها را جمع كرده و به نام كتاب ويدا گرد آورده اند ، كتابى كه اشاره مى كند به دينى كه براى خود نظامى دارد ، علماى سانسكريت نيز به اين معنا تصريح كرده اند و لازمه اين حرف اين است كه برهميه نيز مانند ساير مذاهب وثنيت از مشتى افكار عاميانه و بى ارزش آغاز شده باشد و آنگاه در طول زمان تحولات و تطوراتى در مراحل تكامل به خود گرفته و در آخر بهره اى از كمال را دارا شده باشد.
     بستانى در كتاب دائرة المعارف در اين باره بيانى دارد كه خلاصه آن از نظر خواننده مى گذرد: كلمه بَرَهم يا بَرهَم( به فتحه باء و راء و سكون هاء و ميم و يا به فتحه باء و سكون راء و فتحه ها و سكون راء و ميم) در نزد هندى ها نام اولين و بزرگترين معبود است و اين معبود نزد هندى ها اصل و منشا تمامى موجودات است ، و خود موجودى است واحد و تغيير ناپذير و غير قابل درك ، موجودى است ازلى و مطلق ، كه سابق بر تمامى مخلوقات عالم است و همه مخلوقات عالم را يكجا به مجرد اراده اش و به فرمان" أوم" يعنى: " كن - باش" آفريده .
     و حكايت برهم از همه جهات شبيه است به حكايت " اى بوذه" و هيچ فرقى بين آن دو نيست مگر در نام و صفات ، و بسيار مى شود كه كلمه برهم را نام اقنوم هاى سه گانه كه ثالوث هندى ها از آن سه تاليف شده و يا به تعبير ديگر برهما و وشنو و سيوا از آن تركيب يافته قرار مى دهند ، و پرستندگان برهم را برهميون و يا براهمه مى نامند .
     و اما كلمه برهما به معناى همان برهم معبود هندى ها است البته در بعضى از حالاتش يعنى در زمانى كه به كار خود مشغول شد( به دليل زياد شدن الف در آخرش كه اين از اصطلاحات آنها است،) پس به اصطلاح هنود ، برهم و برهما به يك معنا است و آن

***** صفحه 110 *****
عبارت است از آفريدگار جهان كه قبل از آفريدن نامش برهم و بعد از دست به كار خلقت شدن نامش برهما است و اين برهما همان اقنوم اول از ثالوث هندى است به اين معنا كه برهم در سه اقنوم ظهور مى كند هر بار در يك اقنوم ، پس اقنوم اول كه برهم براى اولين بار در آن ظهور كرده نامش برهما است و اقنوم دوم نامش وشنو است و اقنوم سوم نامش سيوا است .
     پس همينكه برهما خواست دست به كار خلقت شود مدتى طولانى بر روى سدره اى كه در زبان هندى به آن كمالا و در زبان سنسكريت بدما گويند بنشست و از هر سو نظر مى كرد ، برهما كه خود چهار سر و هشت چشم داشت هر چه نظر كرد جز فضايى بسيار وسيع و ظلمانى و مالامال از آب نديد از آن فضاى تاريك دهشت زده شد و نتوانست سر آن را ريشه يابى كند به ناچار ساكت و لال ، غرق در تفكر گشت .
     قرنها بدين منوال گذشت كه ناگهان صدائى به دو گوشش خورد و صداى نامبرده ، او را كه در حال چرت زدن و انديشيدن بود به خود آورد و به او گفت كه : هوش و گوشت با باغادان باشد - باغادان لقب برهم است - ناگهان باغادان را ديد كه به شكل يك مرد داراى هزار سر در آمد ، برهما در برابر او به سجده افتاد و او را تسبيح گفت ، كه در اثر تسبيح برهما ، دل باغادان باز شد و نور را از هيچ و پوچ بيافريد و ظلمت را از بين ببرد و حالت هست شدن خود و يا هست شدن او و ساير كائنات را براى بنده اش برهما به شكل جرثومه هايى داراى پوشش اظهار كرد و به او نيرويى بخشيد كه بتواند با آن نيرو و جرثومه ها را از آن پوشش خارج سازد .
     برهما صد سال الهى كه هر سالش سى و شش هزار سال شمسى است به دقت و مطالعه پرداخت كه چگونه كار را شروع و از كجا آغاز كند ، بعد از گذشت اين مدت ، كار خود را آغاز كرد و ابتدا هفت آسمان را خلق كرد كه به زبان برهمائيان سورغة ناميده مى شود و آن هفت آسمان را با اجرامى نورانى كه اين قوم به آنها ديقانه مى گويند روشن ساخت ، آنگاه مريثلوكا يعنى مقر مرگ و سپس زمين  و ماه آن را بيافريد ، آنگاه مساكن هفتگانه زمين را كه به زبان سنسكريت تبالة ناميده مى شود را خلق كرد و آن مساكن را به وسيله هشت گوهر كه هر يك بر روى سر مارى جاى داده شده روشن ساخت .
     پس آسمانهاى هفتگانه و مساكن هفتگانه عبارتند از عوالم چهارده گانه كه در ميثولوژياى هندى مصطلح است .
     آنگاه به آفرينش جفت هاى هفتگانه پرداخت تا او را در كارهايش يارى دهند كه ده فرد از آنها يكى به نام مونى و نه تاى ديگر آنها به نام ناريدا اونوردام از مساعدت وى امتناع ورزيده و بر تاملات دنيوى اكتفا كردند ، برهما چون چنين ديد با خواهرش ساراسواتى ازدواج كرد ، و از او صد فرزند گرفت ، و نام بكر ، دكشا بود كه صاحب پنجاه دختر گرديد و سيزده نفر از آنان با كاسيابا كه احيانا او را برهمان اول نيز مى نامند ازدواج كردند ، و اين كاسيابا همان است كه براى برهما فرزندى درست كرد به نام مارتشى.

/ 14