ديدي آخرش
ديدي آخرش من و گذاشت و رفتاز زمين قلبم رو بر نداشت و رفت
ديدي آخرش من و ديوونه كرد
واسه رفتن همينو بهونه كردديدي اون وعده هايي كه رنگي بود
تمومش فقط واسه قشنگي بود
ديدي اون كه دلم و بهش دادمرفت و از چشماي نازش افتادم
ديدي اوني كه مي گفت مال منه
دم آخر نيومد سر بزنه
ديدي خط زد اسمم و از دفترشرفت و افند نزدم دور سرشديدي اون نخواست برم به بدرقشديدي كه باختم توي مسابقشديدي مهربونيا رو زد كنار
رفت و چشمام و گذاشت تو انتظار
ديدي رفت گذاشت به پاي سرنوشت
گفت شايد ببينمت توي بهشت
ديدي بي خبر گذاشت و رفت و سفر
گفت بذار بمونه چشم اون به در
ديدي افتاد اسم من سر زبون
همشون گفتن به اون نامهربون
ديدي كه دعاها مستجاب نشد
آخرم دلش واسم كباب نشد
ديدي لااقل نزد به پنجره
كه بهم خبر بده مي خواد بره
ديدي رفت بدون هيچ سر و صدا
ولي من سپردمش دست خدا
ديدي بي خداحافظي روونه شد
ديدي قولاش و گذاشت تو چمدون
كه ديگه نمونه از اونا نشون
ديدي با دل اين و در ميون نذاشت
رفت و از خاظره ها نشون نذاشت
ديدي آخرش من رو نظر زدن
تو سر اين دل در به در زدن
ديدي آخرش من و تنها گذاشت
تشنه رو تو حسرت دريا گذاشت
يعني رفته اونجا آشيان كنه
يا مي خواسته من رو امتحان كنه
ديدي حتي اون نگفت مي ره كجا
چه بده رسماي روزگار ما
ديدي خواستمش ولي من و نخواست
اينم از بازياي دنياي ماست
حالا چند روزيه كه بدون اون
چشم من خيره شده به آسمون
امون از عاشقياي چنروزه
كه فقط يكي تو شعرش مي سوزه
چه كنم خدا پشيمونش كنه
يا كه مثل من پريشونش كنه
رفت و ديگه نمي ياد به شهر ما
بهتره بسپرمش دست خدا