با اينهمه رنج كز تو سنجم غم در دل من چنان نشاندى آن روى نه كاشنات خوانم عاجز شده ام ز خوى خامت با اينهمه جورها كه رانى بيداد تو گر چه عمر كاهست آنرا كه چنان جمال باشد روزى تو و من چراغ دل ريش مه گر شكرين بود تو ماهى گل در قصبى و لاله در خز گر آتش بيندت بدان نور باغ ارچه گل و گلاله دارست اطلس كه قباى لعل شاهيست ز ابروى تو هر خمى خياليست گر عود نه صندل سپيد است سلطان رخت به چتر مشگين از خوبى چهره چنين يار تدبير دگر جز اين ندانم آزرم وفاى تو گزينمهم با تو شكيب را دهم ساز هم با تو شكيب را دهم ساز
رنجيده شوم گر از تو رنجم كازرم در آن ميان نماندى وان دل نه كه بي وفات دانم تا خود چه توان نهاد نامت هم قوت جسم و قوت جانى زيبائى چهره عذر خواهست خون همه كس حلال باشد به زان نبود كه مي رمت پيش شه گر به دو رخ بود تو شاهى شيرين ورزين چو شيره رز آبش به دهان درآيد از دور از ژس رخت نواله خوارست با قرمزى رخ تو كاهيست هر يك شب عيد را هلاليست با سرخ گل تو سرخ بيد است هم ملك حبش گرفت و هم چين دشوار توان بريد دشوار كين جان به سر تو برفشانم در جور و جفاى تو نبينمتا عمر كجا عنان كشد باز تا عمر كجا عنان كشد باز