روزى به مباركى و شادى ابروى هلاليم گشاده آيينه بخت پيش رويم صبح از گل سرخ دسته بسته پروانه دل چراغ بر دست بر اوج سخن علم كشيده منقار قلم به لعل سفتن در خاطرم اينكه وقت كار است تا كى نفس تهى گزينم دوران كه نشاط فربهى كرد سگ را كه تهى بود تهى گاه برساز جهان نوا توان ساخت گردن به هوا كسى فرازد چون آينه هر كجا كه باشد هر طبع كه او خلاف جويست هان دولت گر بزرگوارى من قرعه زنان به آنچنان فال مقبل كه برد چنان برد رنج در حال رسيد قاصد از راهبنوشته به خط خوب خويشم بنوشته به خط خوب خويشم
بودم به نشاط كيقبادى ديوان نظاميم نهاده اقبال به شانه كرده مويم روزم به نفس شده خجسته من بلبل باغ و باغ سرمست در درج هنر قلم كشيده دراج زبان به نكته گفتن كاقبال رفيق و بخت يار است وز شغل جهان تهى نشينم پهلو ز تهى روان تهى كرد نانى نرسد تهى در اين راه كانراست جهان كه با جهان ساخت كو با همه چون هوا بسازد جنسى به دروغ بر تراشد چون پرده كج خلاف گويست كردى ز من التماس كارى واختر به گذشتن اندران حال دولت كه دهد چنان دهد گنج آورد مال حضرت شاهده پانزده سطر نغز بيشم ده پانزده سطر نغز بيشم