چون گوهر سرخ صبحگاهى آن گوهر كان گشاده من گوهر به كلاه كان برافشاند كاين بيكس را به عقد و پيوند بسپار مرا به عهدش امروز تا چون كرمش كمال گيرد كان تخت نشين كه اوج سايست سياره آسمان ملك است آن يوسف هفت بزم و نه مهد نومجلس و نو نشاط و نومهر فخر دو جهان به سر بلندى ميرا ستان ماه و خورشيد نور بصر بزرگواران پيرايه ى تخت و مفخر تاج اى از شرف تو شاهزاده ممزوج دو مملكت به شاهى يك تخم به خسروى نشانده در مركز خط هفت پرگار ايزد به خودت پناه دارددارم به خدا اميدوارى دارم به خدا اميدوارى
بنمود سپيدى از سياهى پشت من و پشت زاده من وز گوهر كان شه سخن راند دركش به پناه آن خداوند كو نو قلم است و من نوآموز اندرز ترا به فال گيرد خرد است ولى بزرگ رايست جسم ملك است و جان ملك است هم والى عهد و هم وليعهد در صدف ملك منوچهر مغز ملكان به هوش مندى منصوبه گشاى بيم و اميد محراب نماز تاجداران كاقبال به روى اوست محتاج چشم ملك اختسان گشاده چون سيب دو رنگ صبحگاهى از تخمه كيقباد مانده يك نقطه نو نشسته بر گار وز چشم بدت نگاه داردكز غايت ذهن و هوشيارى كز غايت ذهن و هوشيارى