ابراهيم و اسماعيل و بناى كعبه - در حریم کعبه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در حریم کعبه - نسخه متنی

سید محمد باقر حجتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابراهيم و اسماعيل و بناى كعبه

حضرت ابراهيم(عليه السلام) مدّتى دور و دراز به دور از فرزندش اسماعيل بهسر برد. اما براى كارى بس بزرگ و سرنوشتساز نزد فرزندش بازگشت. خدا به ابراهيم فرمان داد كه كعبه را بنا كرده و آن را بازسازى كند تا به عنوان نخستين خانهاى كه براى پرستش خداى يگانه بنياد مىشود، مورد استفاده قرار گرفته و آن را از نو تجديد كند. ابراهيم در جستجوى فرزند خود اسماعيل مىپوييد كه سرانجام او را در كنار زمزم سرگرم تراشيدنِ تير يافت. ابراهيم و اسماعيل همدگر را در آغوش گرفتند و از شدت خوشحالى و سرور يكديگر را لبريز از محبت و عواطف ساختند. پس از آن كه ديدار ابراهيم از فرزندش و اقامت وى نزد او، با وضع خوشآيندى ادامه يافت، فرجامش آن بود كه خداوند متعال ابراهيم را مأمور ساخت خانهاى براى عبادت او در همانجا بنا كند و جاى آن را خداوند به ابراهيم خاطرنشان ساخت; جايى كه از اطراف وپيرامونش بلندتر مىنمود و نزديك محل و نقطه ديدار آنها بود. اسماعيل به پدر عرض كرد: امر خداوندگار كارسازِ خود را اجرا كن و من نيز با تو در اين كار بزرگ به هميارى برمىخيزم. ابراهيم بناى خانه خدا را در عهده داشت و اسماعيل سنگ و گل مىآورد و در اختيار او مىنهاد. آنگاه به اسماعيل گفت: سنگ زيبايى را بياور تا آن را بر ركن قرار دهم واين سنگ نشانهاى براى مردم به عنوان مبدأ طواف آنها باشد. جبرائيل، اسماعيل را به حجرالاسود رهنمون گشت و او آن را برگرفته و در جاى خود نهادند و در حالى كه بناى كعبه را بالا مىبردند، همواره اين دعا را مىخواندند: }ربّنا تقبّل منّا انّك أنت السميع العليم} وقتى بناى كعبه با بنّايى و معمارى ابراهيم و كارگرى اسماعيل بالا رفت و ابراهيم سالمند از بالا بردن سنگ احساس ناتوانى مىكرد، بر روى سنگى ـ كه آن را به عنوان «مقام ابراهيم» مىشناسيم ـ پاى مىنهاد و وقتى ناحيهاى از ديوار به پايان مىرسيد، اين سنگ از آن ناحيه به ناحيه ديگر جابهجا مىشد و ابراهيم بر روى آن مىايستاد و ديوار آن ناحيه را سنگچين مىكرد. و بدينسان سنگ جابهجا مىگشت تا بناى ديوارهاى اطراف به پايان رسد. گويند اين سنگ از قديمالأيام پيوسته به ديوار كعبه بود تا زمان عمر ابن خطاب كه آن را اندكى از بيت جدا كردند و در جايى كه هماكنون قرار دارد نهادند. قرآن كريم اشارتى به بناى كعبه دارد، آنجا كه مىفرمايد:«واذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس وأمناً واتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى وعهدنا الى ابراهيم واسماعيل أن طهّرا بيتى للطّائفين والعاكفين والرُّكّع السُّجُود. واذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا بلداً آمناً وارزق أهله من الّثمرات مَن آمن منهم بالله واليومالآخر قال ومنكفرفأُمتّعه قليلا ثمّ أضطرُّهُ الى عذاب النّار وبئس المصير. واذيرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربّنا تقبّل منّا انّك سميععليم» «به ياد آور زمانى را كه: خانه خود را مركز تجمع مردم و جايگاه امنى قرار داديم و مقام ابراهيم را به عنوان محل اقامه نماز انتخاب كنيد. ما ابراهيم و اسماعيل را گفتيم خانه مرا براى طوافكنندگان و معتكفان و مقيمان و راكعان و سجدهگزاران، پاكيزه داريد. خاطرنشان مىسازيم آن وقتى را كه ابراهيم گفت: خداوندگارا! اين جايگاه را شهر و سرزمينى برخوردار از امنيت قرار ده و به آن دسته از مردم اين شهر كه به خدا و روز واپسين ايمان دارند از هر بَر و ميوه و ارزاق ارزانى دار. خدا فرمود: هركه در اين پايگاه مقدس، راهِ كفر در پيش گيرد، او را هرچند اندك برخوردار مىسازم، اما سرانجام به عذابِ آتشِ دوزخ ناگزيرش كنم، عذابى كه بد فرجامى براى انسانها است. آن زمانى را به ياد آور كه ابراهيم و نيز اسماعيل پايههاى خانه خدا وكعبه را بالا مىبردند مىگفتند: خداوندگارا! از ما بپذير كه تو شنواى دانايى.»خداوند متعال طى اين آيات، يادآورِ نعمتى بس عظيم به قاطبه مسلمين جهان مىگردد و آن عبارت از مقرر كردن و تحقق بخشيدن بناى «بيتاللهالحرام» به عنوان مقصد و هدفى است كه بايد به ديدار آن همت گمارند و آن را به صورت مرجعى قرار داده كه بايد براى پرستش به سويش از دور و نزديك بكوچند; چنانكه آن را قرارگاه امنى براى هر خائف و بيمناك از آسيبها و تهاجمها مقرر فرمود. آن كه بر حرم الهى درمىآيد هيچكسى نمىتواند او را بيازارد. و اين حقيقت، مسألهاى است كه از ديرباز در مورد اين مكان بر سر آن به توافق رسيده بودند، و قداستى را براى آن مىشناختند كه از رهگذر آن هيچكسى را روا نبود بر حريم اين حرم تعدّى كند. خداوند به دعاى ابراهيم پاسخ مثبت داد و همهگونه ارزاق در اين سرزمين، كه فاقد آب بوده و بوته و گياهى قابل توجه در آن نمىروييد، به سوى آن كشاند; چنانكه اين حقيقت از دوردستترين اعصار تا زمان ما آشكارا جلب نظر مىكند. بحث ما در مسأله طواف به سرگذشت گذراى بناى كعبه توسط ابراهيم و اسماعيل انجاميد و خواستيم خاطرنشان سازيم كه حاجيان برگرد چه خانهاى طواف مىكنند; خانهاى كه مطاف فرشتگان و شمار فراوانى از انبيا تا زمان حضرت ابراهيم بود و يكتايى معبود و وجودى ركه فقط و به تنهايى ـ درخور پرستش است در اذهان ما بيدار مىسازد. و چنين هدفى، ابراهيم شركستيز و بتشكن را درخواست مىكرد كه كانون توحيد را از نو بنا و بازسازى كند; ابراهيمى كه در جهت احياى انديشه توحيد و يكتاپرستى لحظهاى آرام نمىگرفت و پيشينه مبارزات او با شرك، توأم با بانگ و فريادى آغاز شده بود كه «بابل» را كه حدود سى و هفت قرن را در پرستش بتها پشت سر نهاده بود ـ لرزاند، فرياد و بانگى كه طنين صداى آن در هر عصر و هر محيطى همواره سامعه بشرى را مىنوازد; زيرا پرستش بتها ـ اين پرستش فرومايه كه عقل و خرد آدمى را به ابتذال و فروهشتگى سوق مىداده و بايد اين چنين پرستشى را زاده و بازدهِ خرافات و اوهام و ياوهانديشى برشمرد ـ آثار آن حتى تا زمان معاصر كه عصر پيشرفت علم و تكنولوژى است هنوز دست از سر گروههايى از مردم برنمىدارد. هنوز هم پارهاى از اديان در جهانِ معاصر بتها را سمبل بسيارى از مقدسات تلقى مىكنند; از اجرام سماوى گرفته تا جانوران زمين و پرندگان آسمان، تا بوزينه و افعى و فيل و گاو و جز آنها را مىپرستند. چه عاملى توانست بتپرستى را در گروههايى از جامعه انسانى معاصر بر سر پا نگاه دارد. اگر بكاويم ،انگيزههايى را شناسايى مىكنيم كه پرستش بتها را براى اينان ديكته و املا مىكند و آن عبارت از تقليد عاميانه از آباء و نياكان و رسوم و شيوههاى سنتى غلط مىباشد. قرآن بيش از چهارده قرن پيش ـ وقتى راجع به ابراهيم گزارشى ارائه مىكند و عصرى را از زمان اين پيامبر براى ما به تصوير مىكشد كه پرستش بتها جوامعِ روزگارِ وى را زير پوشش گرفته بود ـ استدلال بتپرستان عصر ابراهيم را براى ما بيان مىكند:«واتلُ عليهم نبأ ابراهيم. اذ قال لأبيه وقومه ما تعبدون. قالوا نعبد أصناماً فنظلّ لها عاكفين. قال هل يسمعونكم اذ تدعون أو ينفعونكم أو يضرّون. قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون» «و گزارش كارها و تلاشهاى ابراهيم را در مبارزه با بتپرستى، بر مردم بخوان; وقتى كه او به پدرخواند و گروه وابسته به خود گفت: چه چيزى را مىپرستيد؟ پاسخ دادند: بتهايى را كه همواره چشم انتظار و اميد به آنها دوخته و در برابر آنها خاكساريم. ابراهيم گفت: آيا وقتى آنها را مىخوانيد درخواستِ شما را مىشنوند يا سود و زيانى عايد شما مىسازند، دليل شما در پرستش آنها چيست؟ گفتند: آباء و نياكان خود را بر اين سنت و رسم و شيوه يافتيم، و چون آنان چنين مىكردند ما نيز چنين مىكنيم و راه و رسم آنها را ترك نمىگوييم.» پاسخ مردم در برابر سؤال اعتراضآميز ابراهيم اين بود كه: به انگيزه تقليدِ از پدران و نياكان، بتها را پرستش مىكردند; و علت و موجب ديگرى در كار نبوده است. اين پاسخ اعترافى است ضمنى كه بتها نه سودى عايد مىسازند و نه زيان و آسيبى به آدمى وارد مىكنند. قرآن كريم تحليل و تعليل ديگرى را در عبادت و پرستش بتپرستان ياد مىكند:«وقال انّما اتّخذتم من دون الله أوثاناً مودّة بينكم فى الحيوة الدّنيا» «و گفت: صرفاً شما در برابر خداى يگانه و در كنار او بتها را به خاطر حفظ دوستى ومجامله با يكديگر، براى پرستش انتخاب كرديد. اين انتخاب و اتخاذ شما از اعتقاد شما ريشهنمىگيرد; بلكه براى نگاهبانى از دوستى متقابل شما كه به زندگانى مادى شما مىپيوندد بتها را برگزيديد تا همرنگ با يكديگر باشيد.»انسانِ متمدنِ روزگار ما انواع و اقسام بتهاى سمبليك را براى جوامع بشرى به ارمغان آوردند كه در كنار خدا به عبادت و كرنش در برابر آنها روى مىآورند كه از آن جمله: كرنش پرستشگونه در برابر شخصيتهايى چون زمامداران و رياستمداران طاغوتمآبِ دنياى شرق و غرب است كه به خاطر قدرتهاى دنياوى و مادى و سلطه و اقتدار، به صورت معبودانى در كنار خدا درآمدند و در پيرامون انديشه جوامع بشرى اوهام و افسانههايى را به هم بافتند ـ و مردم نيز چون كرم ابريشم اين انديشهها را بر خويشتن تنيدندـ كه آنان را در مصافِ خداى يگانه مىانگارند و سخن آنان را حقايقى نقضناپذير و غير قابل تخلف تصور مىكنند. ترس و هراس از قدرتهايى كه در كنار قدرت خداوند متعال پوچ و پوشالى است اين قدرتها را به سان بتهايى هراسآفرين درآورده است. و وقتى در برابر صولت ابراهيمى بتبرانداز درهم مىشكنند، باز هم دولتمردان كشورهاى اسلامى و غير اسلامى در برابر آنها به خود بيم راه مىدهند. مگر تمام قدرتهاى داخلى و خارجى دست به دست هم نداده بودند كه ايران اسلامى را ـ با به كار گيرى همه توان و نيروهايشان ـ از پاى درآورند; ولى تاكنون به فضل الهى آنچنان در اين انديشه شيطانى ناكام و رسوا شدند كه موجب گشت ملّتها چهره واقعى اين بتهاى بزك يافته از سلاح و رزمافزار مدرن را درست شناسايى كرده و منظره كريه واشمئزازآور آنها را شهود كنند. انقلاب اسلامى ايران ضمن آن كه آزمونى بزرگ بوده، هشدارى است به تمام جوامع اسلامى كه در معيت قرآن كريم و در سايه رهنمودهاى آن و پاىبندى و پايمردى نسبت به محتواى آن مىتوان بر همه قدرتها چيره گشت. چنانكه حضرت امام راحلقدّس سّرّه الشريفـ اين حقيقت را، با فداكارى خويش و در سايه قرآن كريم، اثبات فرمود.

امام و بيدارى مردم ايران و امتهاى اسلامى

طلوع مبارزاتِ حضرت امام راحل(قدس سره) به فرجام نيكى بارور گشته بود كه نشان داد قرآن كريم مىتواند عزت و سربلندى و شرف حاملانش را، به شرط عمل بر طبق مضامينش، براى آنان ضمانت كند. به منظور باز كردن اين مجمل بر بيدارى امتهاى اسلامى به مدد پايمردى و تلاشهاى نستوهانه آن بزرگ مرد تاريخ، گزارشى گذرا داريم مبنى بر اينكه اين انقلاب كه مىتواند پايدار مانده و جهانشمول گردد ـ ريشه در چه پايگاهى تزلزلناپذير دارد.

قرآن ـ يا ـ برنامه صحيح و جامعِ زندگى براى زندهها:

پيش از ورود در متن اين بحث، اين حقيقت را براى عزيزان گزارش مىكنم كه قرآن كريم برنامهاى روشن و عارى از ابهام و پيچيدگى براى زندگانى صحيح و جامع براى زندهها است. سالها و بلكه قرنها حكومتهاى طاغوتى و از پى آنها استعمار ـ و به قول يكى از دانشمندان معاصر«استدمار» ـ به خواب خرگوشى امتهاى جوامع اسلامى تداوم بخشيدند و فرصتى براى آنها باقى نگذاشتند تا بينديشند كتاب آسمانى مسلمين برنامه زندگانى است و بايد تعاليم آنرا در تمام شؤون زندگانىِ فردى و اجتماعى و سياسى نفوذ بخشيد. قرآن كريم فقط به زندهها خطاب مىكند. در اين كتاب الهى هيچ خطابى و سخنى وجود ندارد كه متوجه مرده ها باشد; ولى تعاليمِ نادرست و منافعِ زمامداران، دائره حكومتِ قرآن را به حيطههايى محدود ساخت كه مردم نسبت به دستورات سازنده قرآنى در غفلت و بى تفاوتى به سر مىبردند و موارد استفاده از اين رهنمود الهى براى زندگانى، در تنگناى آداب و تشريفاتى محدود گشت كه يقيناً هيچيك از آنها رسالت اساسىِ اين پيامِ آسمانى را تشكيل نمىداده و نمىدهد، به عنوان مثال: ـ از قرآن كريم غالباً براى تلاوت بر سر گورِ مردهها و يا قرائتِ آن در مجالس ختم استفاده مىشد كه احياناً نه مرده پاى بند مضامين قرآن بوده و نه او را است كه مورد خطاب قرار گيرد و نه حضار مجلس ختم را اعتنايى به محتواى آن مبذول مىگشته است. به يقين وقتى بر سر گور مرده آياتى خوانده مىشود كه: «واى بر كمفروشان، واى بر استهزاء كنندگان»، و يا خطاب مىشود كه: «بايد از غيبت پرهيز كرد»، «نبايد دروغ گفت»، «بايد از خمر اجتناب كرد»، «بايد از همه منهيات دست نهاد»، يا بانگ تلاوت قارى اين است كه: «بايد نماز را اقامه كرد»، «حق بينوايان و درماندگان را بايد پرداخت»، «از افتادگان دستگيرى كرد»، «بايد از ستمديدگان و مستضعفان حمايت به عمل آورد»، «بايد با كفر و شرك و ظلم و استعمار و زور و استكبار نبرد كرد» و... اينگونه آيات كه در كنار قبرِ ميّتى كه حيات و تحرك ـ با مرگ ـ از دست او ربوده شده چه پاسخى را نصيب قارى مىسازد. اگر اين مرده قادر بر تكلّم مىشد، و اگر نه با زبان حال مىگفت: اين آيات، خطاب به زندهها است، از دست من كارى بر نمىآيد، برو اين سخنها را به زندهها بگو. ما نمىگوييم قرائت قرآن براى اموات عملى نه در خور است، بلكه كارى است مستحب كه محبوب حضرتِ بارى تعالى است و تبرك به قرآن در هر حال و براى هركس و هرچيز نيكو است; اما سخن اين است كه قرآن كريم با مردهها سر و كارى ندارد. ـ يا آنكه اين كتاب آسمانى را بر سر سفره عروس و زينت خوانى كه عروسش قرآن ناخوانده و از محتواى آن بىخبر بوده است مىنهادند و به همين مقدار در توجه به قرآن بسنده كرده و يا بسنده مىكنند. ـ يا آنرا به منظورِ حفظِ مسافر از خطرها و آسيبهاى سفر، بالاى سر او گرفته و باآمد و شدى چند زير قرآن، مسافر را به سوى مقصدِ سفر گُسيل مىداشتند و مىدارند و احياناً مسافرهايى كاملا بىاطلاع از حقايقِ قرآنى، كه به همين بهره از قرآن قانع بودهاند. ـ يا صرفاً به نهادن قرآن در طاقچه منزل و نگهدارى آن در خانه، تبرك مىجستند و شايد براى هيچگاه اين مصحف آسمانى را از هم نمىگشودند و به عنوان غريبترين و فراموش شده ترين پديدههاى خانه و منزل به شمار مىرفت. گرچه همين اوضاع احياناً هم اكنون معمول و متداول است و كارى است كه نبايد از آن خرده گرفت، يقيناً اين رابطه با قرآن كريم رابطه و پيوندى است كه محبوب خدا است; ليكن سخن در اين است كه آياخويشاوندانِ قرآن; يعنى افراد مسلمان مىتوانند اسلام و پيروى از قرآن را به اينگونه امور محدود سازند و نشان آنها ازاسلام همين باشد; اما خود آنها در مسيرى زندگانى كنند كه در اين مسير نمىتوان كمترين پيوند و خويشاوندى با قرآن را در آن جستجو كرد؟

امام و نقش او در نفوذ اسلام و قرآن در زندگانى:

قرنها ـ كمابيش ـ موضع مسلمين در برابر قرآن موضعى بود كه با قرآن كريم و اسلام پيوندى در خورِ قرآن، آنچنانكه بايد برقرار نكرده بودند، اگر چه در بيگانگى از آن به سر نمىبردند. جريان تاريخ و ترفندهاى استعمارگران، افكار مردم را نسبت به اسلام به بيراهه سوق داد و در اذهان آنها اين انديشه را خوش نشين ساخت كه اسلام و قرآن نمىتواند پاسخگوى زندگانى در هر عصر و به ويژه در عصر پيشرفت تمدن باشد! و بالاخص استكبار و استعمار غرب به اين انديشه كاذب دامن مىزد و آنچنان چهره اسلام و قرآن را در نظر خويش و بيگانه مُشَوَّه و نامرغوب وانمود مىساخت كه خويشاوندانِ قرآن به گسستن از اين پيوند افتخار مىكردند و صله رحم را به قطع رحم وا مىسپردند. مگر خويشاوندان قرآن، آن عصرها را به فراموشى سپردند كه قرآن كريم در تار و پود زندگانىِ مردم آن اعصار نفوذ داشت و همين برنامه قرآنى توانسته بود تمدنى را براىامت اسلامى به ارمغان آوَرَد كه مغرب نشينان بدان رشك مىبردند و وقتى اين پيوند رابه تدريج سست كردند، دورانِ انحطاطِ گام به گامِ آنها آغاز شد تا به صورتى درآمد كه در قلب عالم اسلام; يعنى فلسطين، غدهاى سرطانى به نام صهيونيست پديد آمد كه ريشه هاى آن نه تنها ممالك اسلامى را مىآزارد بلكه جهان بشريت را به ستوه در آورده است. حضرت امام(قدس سره) نخست به امت بزرگوار ايران فهماندند قرآن كتاب زندگى و برنامه و دستور العمل براى زنده ها است كه بايد اوامرِ آنرا در تمام زواياى زندگانى پياده كرد و فهماندند كه اين كار امكان پذير است; و با بياناتى كه از قرآن كريم الهام مىگرفت، اين حقيقت را خاطرنشان ساختند كه براى رهايى از ظلم و ستمِ طواغيت ـ در ظل رهنمودهاى قرآن و اسلام ـ مىتوان گامهاى مؤثر و سازندهاى برداشت و اين باور را در قلوب امت اسلامى ايران و امتهاى جوامعِ اسلامىِ جهان بارور ساختند كه اسلام و قرآن عملا مىتواند با نفوذ در همه نواحى زندگانى، عزت و سربلندى و پيشرفت همه جانبه ملتها را ضمانت كند. يقيناً باور كردنى نمىنمود كه رهبر انقلاب بتواند با دستى تهى از اقتصاد و بنيه مالىِ قابلِ توجه و بدون سلاح و سپاه در برابر استبداد مقتدر و سر تا پا مسلح به رزمافزارهاى مدرن و پيشرفته، كارى از پيش ببرد. براى دنيا قابل قبول نمىنمود كه اين جنبش و قيام بتواند در مقابل همه حكومتها ـ كه براى حمايت از حكومت و دولت جبار پهلوى دست به دست هم داده بودند ـ پايدارى كند. ديديم ـ عليرغم همه دسيسه هاى جهانى و تمهيدات محاسبه شده ـ انقلاب اسلامى ايران به رهبرى حضرت امام راحل(قدس سره) پيروز شد. پس از پيروزى انقلاب هم تمام قدرتها به سركردگىِ آمريكاىِ جهان خوار عليه حكومت اسلامى اسلامى ايران متحد شدند; يعنى در واقع عليه قدرت الهى همبستگى يافتند; اما نتوانستند كارى از پيش ببرند و خود را در نظر مردم جهان بىآبرو ساختند، و انقلاب اسلامى موجب گرديد چهره كريه استعمار و استكبار براى جهانيان افشا شود. جنگ ايران و عراق را به راه انداختند تا از اين رهگذر چرخ و پَر انقلاب اسلامى را به ركود وا دارند، و از دست يازيدن به انواع و اقسامِ حيله ها دريغ نكردند، و خواستند از طريق محاصره اقتصادى ايران، روحيه مردم را در جهتِ حمايت از انقلاب اسلامى تضعيف كنند; اما علىرغم همه مشكلاتى كه گريبانگير مردم شريف ايران شده بود، پيوند آنان به انقلاب و حمايت آنها از انقلاب نه تنها رو به ضعف ننهاد، بلكه دلبستگىِ آنها به حضرت امام و آرمانهاى انقلابىِ ايشان رو به فزونى نهاد، همه مردم دنيا ناظر بودند جوانها و تمام مردم موحد و مسلمانِ ايران براى حمايت از انقلاب سر از پا نمىشناختند و براى صيانت از دست آوردهاى جنبش اسلامى ايران، بسيجيان و سربازانِ جوان با شور و عشق و شيدايى، به جبهه هاى كفر ستيز رهسپار مىشدند. يقيناً اهدافِ الهىِ حضرت امام راحل(قدس سره)كه تا عمق دلها و درون و جان مردم راه داشت، اين خيزشِ شگفتآور را به ارمغان آورد. دنيا ناظر همه صحنه هايى بود كه در ايران رخ مىداد، پس از انقلاب ديدند در اين سرزمين مقدس و امّالقراى جهان اسلام مظاهر و شعائرِ اسلامى جا افتاده و محيطى كه اسلام در همه شؤون و زواياى زندگانىِ مردم آشكارا مشهود است فراهم آمده كه تاريخ جز در صدر اسلام و اعصارى مقارن آن، همتايى براى چنين محيطى نمىشناسد. فضاى خوشِ اسلام در اين مرز و بوم، مشامِ امتهاى سرزمينهاى اسلامى را آنچنان معطّر ساخت كه از پى آن مسلمينِ جهان در فلسطين و افغانستان و مصر و الجزاير و لبنان و سودان و ساير ممالك اسلامى و حتى در اروپا (در بوسنى و هرزگوين) به راه افتادند و مردم آنچنان بيدار شدند كه رعب و ترس و وحشت و حيرت را در دل سردمداران حكومتهاى طاغوتى به بارآورد. يقيناً قدرتِ شگرفِ الهى، رعب انگيز است و انقلابى كه ريشه در قدرت خداى مقتدر دارد هرگز خشك و پژمرده نمىشود، هرچند كه آفات زيادى بدان هجوم بَرَد. ترس و وحشتِ حكمرانان سرزمينهاى اسلامى و زمامداران ممالك بيگانه از اسلام نسبت به تأثير انقلاب اسلامى در سطحِ وسيعِ جهانى به جايى رسيده كه خواب راحت را از همه آنها ربوده است و نمىدانند به چه ابزار و وسيلهاى چنگ آورند و چه راهى را در پيش گيرند تا هر چه زودتر جلوى پيشروى اين جريان را بگيرند; گاهى به تطميع و زمانى به سلاح و رزم افزار و جنگِ كلاسيك، و به هنگامى به محاصره اقتصادى، و غالباً به تهمتها و افترا و دروغ پردازيهاى شرمآور و احياناً مضحك و... متوسل شده و مىشوند و اخيراً راه چاره را در اين امر يافتند كه باتهاجمِ فرهنگى و تئورىِ نظم نوينِ جهانى! ميان مردم ايران و سرزمينهاى ديگر اسلامى از يكسو و انقلاب از سوى ديگر بيگانگى ايجاد كنند. اين همه تمهيدات و چاره انديشيهاى مكّارانه براى راكد ساختنِ حركت انقلابى، ريشه در رعب و ترسى دارد كه سراپاى حكومتهاى هوس خورده جهان را فرا گرفته، رعبى كه اگر منشأ آنرا جستجو كنيم بايد آنرا در طرز تفكر الهىِ حكومت و امتِ جمهورى اسلامى جستجو كرد; چرا كه اين خداى مقتدر هست كه اين امت را براى مطامع جهانخواران، بيم آفرين و پرقدرت و توانمند شناسانده، چون خدا در تار و پود تحركهاى آنان راه يافته و توانشان از توان بى كران الهى مايه مىگيرد، پس اين خدا است كه در دل اين جبارانِ گرفتارِ شرك و زمامداران فتنه جو رعب افكنده است:«سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرُّعْبَ بِمَآ أَشْرَكُواْ بِاللَّهِ...» «در دلهاى مردمى كه كفر و حق پوشى را پيشه خود ساختند به خاطر روحيه شرك و چند انگارى مبدأ قدرت ـ كه بدان دچارند ـ رعب و ترسى نگران كننده ايجاد خواهيم كرد».با توجه به همين نكته بود كه امام راحل ـ طيب الله رمسه ـ با قاطعيت مىفرمود: «آمريكا ]بزرگترين ابر قدرت جهان در برابر قدرت خدا[ هيچ غلطى نمىتواند بكند». نهتنها آمريكا نمىتواند هيچ غلطى بكند، دنيا را ياراى آن نيست كه كوچكترين غلطى از خود در برابرِ توان بىكرانِ الهى نشان دهد. در اينجا جريانى به خاطرم رسيد: در سال 1364 شمسى كه مرا توفيق زيارت بيتاللهالحرام دست داده بود در مدينه، روزى به اتفاق قاريان جمهورى اسلامى ايران با دعوت قبلى به ديدار «مُجَمّع الملك فهد لطباعة المصحفالشريف» رفتيم، اين مجمّع مؤسسهاى است كه (در آن زمان) ساليانه قرآن كريم را با تيراژ بيش از ميليون، در قطعهاى مختلف و بيشتر در قطع رقعى و وزيرى به چاپ مىرساند، و نوارهايى از قرآن ضبطمىكرد. بعد از بازديد كوتاه و پذيرايى ساده، اين مجمّع را ترك گفتيم. روز ديگر همراه يك تن از قراء و فرد ديگرى از حاجيانِ كاروان، دوباره با دعوت قبلى رهسپار اين مجمّع ـ كه در بيرون مدينه تأسيس شده بود ـ رفتيم. اين بار نيز مانند ديدار قبلى مذاكرات ما با عبدالرحمن بن عبدالله بن عقيل، مدير عامل اين مجمّع درگرفت. در اين روز دو تن از رجال دينى ـ سياسىِ اردن نيز حضور داشتند. عبدالرحمن با چهرهاى حق به جانب، انتقادات خود را با خردهگيرى از انقلاب اسلامى بدين نحو آغاز كرد كه چرا بايد دو كشور مسلمان با هم جنگ كنند و اين كار مرضىّ خدا و رسول نيست؟ به او پاسخ داديم كه شما از توده مردم و عامى نيستيد و مىدانيد كه ما اين جنگ را آغاز نكرديم; بلكه اين صدام بود كه بابهانه هاى بىاساس به ايران يورش آورد و به حريم مملكت ما در حد وسيعى تجاوز نموده و عرصه گستردهاى از آنرا اشغال كرد. گناه ما اين بود كه در مقام حمايت از اسلام و قرآن، انقلاب كرديم، و چون خواستيم از حيثيتِ قرآن صيانت كنيم، صدام بازيچه دست آمريكا قرار گرفت و به مملكتى كه مىخواست با حكومت قرآن سروسامان يابد تجاوز كرد. به عبدالرحمن خاطر نشان ساختم كه بايد ببينيد چه كشورهايى به صدام در ادامه جنگِ با ايران كمك مىرسانند. مگر نه اين است كشورها و يا دولتهايى كه دشمن اسلام و قرآن هستند بى دريغ به صدام كمك مالى مىكنند و سلاحهاى مخرب در اختيار او قرار مىدهند. صدام دارد با اسلام و قرآن مىجنگد نه با ايران. آيا شما جنگ با اسلام وقرآن را تأييد مىكنيد و چون مىدانم شما فردِ مطّلعى هستيد اين حقيقت را قلباً باور داريد. پاسخ داد: قبول دارم و حتى مىگويم صدام ملعون است; ولى آمريكا از او حمايت مىكند و شما توان مقابله با آمريكا را نداريد علاوه بر اين جان و مال مردم و اقتصاد مسلمانان بىجهت هدر مىرود! به او پاسخ دادم قدرت آمريكا بالاتر است يا قدرت خدا؟ يار و ياور ايران خدا است، نه تنها هيچ كشورى به ايران، كه براى خدا قيام كرده، كمترين مددى نمىرساند ، بلكه عمده ممالك غنى و نيرومند به صدام براى فرو پاشىِ انقلاب اسلامى، پيوسته و بدون وقفه كمك مىكنند و حتى برخى از ممالك اسلامى براى كمك به صدام سرباز و سپاه به عراق مىفرستند. جمهورى اسلامى ايران با اتكا به خدا، به دفاع از كشور خود و نگاهبانى از اسلام و قرآن برخاسته و قدرت آمريكا و همه قدرتهاى ديگر را در مقابلِ اقتدارِ الهى پوچ و ضعيف مىداند. اگر بنا باشد در كنار قدرت خدا از قدرت آمريكا هراس به خود راه دهيم، بهتر است به جاى «اللهاكبر» بگوييد «آمريكااكبر!»، و نماز خود را با چنين طليعهاى افتتاح كنيد. دو تن از رجال اردنى كه به حرفهاى بنده گوش فرا مىدادند، تا اندازهاى تحت تأثير قرار گرفتند و از حدّت و حرارت پرخاشهايى كه پيشتر ما را با آن هدف قرار مىدادند قدرى كاستند. گفتم شما كه متولى طبع و ضبط قرآن در اين مؤسسه عظيم هستيد، به چه منظورى به اين كار روى آورديد، آيا قرآن را از آنرو به چاپ مىرسانيد و يا كاستهاى نوار بىشمارى از قرآن فراهم مىآوريد تا مردمى كه براى احياى مضامين قرآن قيام كردهاند مورد انتقاد قرار دهيد و احياناً به مخالف و دشمن قرآن كمك كنيد؟ شما مىدانيد ـ چون اهل سياست و اهل علم هستيد ـ جنگ با ايران يعنى همان جنگ با قرآنى است كه براى چاپ و ضبط آن بودجهاى عظيم هزينه مىكنيد. بياييد به ايران و ببينيد كه از بركات انقلاب، قرآن چگونه بر فضاى ايران حاكم است، از آنهمه بىحجابيها و بى عفتىها و كابارهها و مراكز فسادى كه در اين مملكت وجود داشت، اثرى به جاى نمانده، و فضا، فضاى اسلام و قرآن است. ميان امير و رهبر ما با رهبر خود ورهبرهاى ممالك ديگر اسلامى مقايسه كنيد، آيا نه اين است كه امير ما مانند اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و خلفاء ديگر آنچنان ساده زندگانى مىكند كه فقيرترين افراد در نقاط دورافتاده طرز زندگانى خود را با زندگانى بسيط رهبرشان قياس كرده و خود را تسلّى مىدهند. از اين حقيقت همه شما اطلاع داريد، اطلاع داريد كه رهبر بزرگوار ما چگونه زندگانى مىكند، يكنوع زندگانى كه كوچكترين هوا و هوس و آز و طمع مادى بدان راه ندارد و خدا در تمام زواياى زندگانىِ اين شخصيت بزرگوار، كاملا مشهود است و جز خدا از هيچ قدرتى هراس ندارد، و جز براى خدا حبّ و بغضى را در او نمىتوان يافت. احساس كردم اشك از ديدگان ايندو تن از رجال اردن سرازير شده و مرا به آغوش كشيدند و بر تن و برم بوسه نثار مىكردند و از من سخت شرمسار بودند كه چرا در بادى امر پرخاش جويانه با من مواجه شدند. آنگاه ادامه دادم كه به حكم }فَاِنْ بَغَتْ اِحديهما عَلَى الاُخْرى فَقاتلوا الّتى تَبْغي حتى تفيءَ اِلى أمْرِالله}(41) بايد كشورهاى اسلامى با صدام ـ كه به اعتراف شما متجاوز و باغى است ـ به جنگ بر مىخاستند، نه تنها صدام را تنبيه نكردند و نكرديد; بلكه تجاوز اورا مورد تأييد قرار داديد. آيا اين تأييد و تشويق شما از تجاوز و تعدى به يك مملكت اسلامى كه براى اسلام و قرآن قيام كرد، مخالف با حكم قرآن نيست؟ همين قرآن از شما بازخواست خواهد كرد كه چرا چنين موضعى را با جمهورى اسلامى ايران در پيش گرفتيد. بحث و مذاكرات ما تا ساعت مربوط به وقت فضيلت اقامه نماز عصر ادامه يافت، و آنچنان عواطف دينى آنان را برانگيخت كه نمىخواستند ما آنها را ترك گوييم و با اصرار و پافشارى از من دعوت به عمل آوردند امامت جماعت نماز عصر را در اين مجمّع به عهده گيرم، من هم پذيرفتم و نماز عصر را دقيقا به سبك شيعه ـ با اقتداى انبوه كاركنان مجمّع ـ اقامه كردم و هنگام ترك مجمّع، اين دو فرد اردنى، احساسات گرم و صميميت خود را بدرقه راهمان كردند. بارى امام راحل ـ اعلى الله مقامهالشريف ـ با اينكه آنطور كه بايد و شايد شناخته نشدهاند آنچنان در جوامع اسلامى و قلوب مردم امتهاى ستمديده عالم راه يافتهاند كه در يكى از ممالك اروپايى اعلاميهاى را از راه بسيار دور با خطوطى بسيار درشت براى بنده خواندند كه حضرت امام را به عنوان بزرگترين رهبران و حاميان مستضعفان قرن، خاطرنشان ساخته بود; اين اعلاميه بر ستونى در چندصد مترى از دور قابل خواندن مىنمود، اين اعلاميه را در ايتاليا بر استوانه پرعرض و طول رؤيت كردم. امام همه ملتهاى اسلامى و حتى غير اسلامى را بيدار كردند. بيدار كردند كه مسلمين مىتوانند در سايه پايمردى و پاى بندى به اسلام، مجد و عظمت و عزّت از دست رفته خود را دوباره باز يابند. حضرت امام آنچنان سياست جهانى را متحول ساختند كه سياستمداران عالم را به خود مشغول كرد و از آغاز انقلاب تا كنون كمتر گزارشهايى به گوش مىخورد كه در آنها از انقلاب اسلامى و مسائل مربوط به ايران مطلبى وجود نداشته باشد; و اين نشان مىدهد سردمداران بزرگ جهان نمىتوانند از فكر و ذكر جمهورى اسلامى ايران، خود را برهانند و همواره سرگرم تدابيرى هستند كه مبادا از سوى آرمانهاى انقلاب اسلامى به مطامع آنها آسيبى وارد شود. اين اواخر، سلمان رشدى خبيث را شارژ كردند تا اسلام و قرآن و سرانجام انقلاب اسلامى را مخدوش سازند و هم اكنون در اين انديشهاند كه اين جرثومه پليد را چگونه نگاهبانى كنند، و با تلاشهاى گرفتارِ تناقص، هردم بهتدابيرى دست مىيازند تادر تأييدنوشتههايشكارىصورت دهند. دنياى استكبار مانند كلافى سر درگم گرفتار كارها و ياوههايى چون گرههايى كور شده، و به سان زمان رسولالله(صلى الله عليه وآله) كه مشركين نمىدانستند براى مبارزه با قرآن چه كنند;گاهى قرآن را شعر، و زمانى سحر و چندى آنرا اسطوره و به هنگامى پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) را مجنون قلمداد مىكردند و ديدند از اين كار نتيجهاى نمىگيرند به جنگ با آنحضرت و طرفدارانش آغاز كردند و ناگزير در برابر قرآن تسليم شدند. تاريخ در زمان ما تكرار شده; مستكبران جهان با بهانههايى واهى به انقلاب اسلامى يورش آوردند; و حتى ديدند با جنگ نيز كارى از آنها ساخته نيست; سلمان رشدى را سراغ انقلاب فرستادند; ولى انقلاب اسلامى و دنيا چنان اورا وادار به عقب نشينى كرد كه تا عمر دارد پيوسته بايد به اين عقب نشينى ادامه دهد، تا جثه منحوسش تا زير خاك عقب نشينى كند و هرچه زودتر به عمر نگونبختش خاتمه دهند. راستى اگر ما در تداوم بخشيدن آرمانهاى حضرت امام، پايمردى كنيم چه قدرتى را ياراى آن است كه آواى الهى ما را خفه كند.«يريدون لِيطفئوا نورَ اللهِ بأفواهِهِم واللهُ مُتمّ نوره ولَو كرهَ الكافِرون»; «مىخواهند نور خدا را با ياوهگويىهاى خود به خاموشى وادارند، واين خدا است كه نور خود را كامل مىسازد، هر چند كه كفرپيشهها را ناخوشآيند باشد.»ما بايد اين نعمت عظيم انقلاب را پاسدارى كنيم و قدر آنرا بدانيم و جلوى هر عاملى كه اين بركت الهى را آسيب پذير مىسازد بگيريم، مردم دنيا به پايمردى امت فداكار ايران در ادامه راه حضرت امام چشم دوختهاند، تا با خيزشهاى خود، زير سايه حكومتهاى اسلامى آسايش و امنيتِ روحى و معنوى و مادى و دنياوى را بر زندگانىِ خود حاكم سازند، به اين اميد كه خداوند متعال رهبر بزرگوار وفقيه عالى مقامِ ما حضرت آيت الله العظمى خامنهاى ـ متع الله المسلمين بطول بقائه الشريف ـ را از سلامت و طول عمر و توفيق در ادامه راه امام راحل بر خوردار سازد، سخن را درباره «امام و بيدارىِ مردم ايران و امتهاى اسلامى» به پايان برده و از آن جهت از بحثِ طوافِ در مطاف، به اين سو كشانده شديم; چرا كه خواستيم مساعى و تلاشهاى پىگير آن حضرت را در خاطرهها تجديد كنيم، و با طوافى بر پيرامون شمع وجود انديشههايش، هر چند كوتاه، اداى وظيفه نماييم. به مطاف كعبه بازگرديم و بر گردِ آن، طواف را پىگيريم حاجى راست كه در هر يك از طوافهاى «نساء» و «زيارت»، هفت شوط پيرامون كعبه، گردش را از نقطه محاذى «حجر الأسود» آغاز كرده و ادامه دهد و بايد شرايط اقامه نماز; از قبيل طهارت از حدث و خبث و پليديهاى ظاهرى و باطنى در جامه و تن و بدن و مطاف و نيز ستر عورت را در خود احراز كند; هر چند كه طهارتِ ياد شده در طوافِ واجب شرط است و در طوافِ استحبابى ضرورتى ندارد. بايد نيت كند و از حجر الأسود آغاز كرده و طواف را بدان پايان بَرَد.

/ 15