سعى ميان صفا و مروه - در حریم کعبه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در حریم کعبه - نسخه متنی

سید محمد باقر حجتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سعى ميان صفا و مروه

يا رمز و اشارتى به ضرورت تلاش و كوشش در نيل به اهداف والاى حياتى مىدانيم سعى ميان صفا ومروه از اركان حج وكارى است ضرورى كه بدون آن حاجى نمىتواند از احرام خارج شود وبه اصطلاح نسبت به پارهاى از امور، مُحِلّ گردد. اين سعى خاطره بس سترگ وشگرفى را در اذهان تجديد مىكند كه هاجر براى جستجوى مايه حيات خود وفرزندش، تلاشى مستمر را دنبال كرد. وهرچند اين تلاش عملا به هدفى كه در مد نظر بود نايل نيامد; اما خداوند به هيچوجه تلاشها وكوششهاى مشروع ومطلوب آدمى را بىپاداش نمىگذارد; لذا با امداد غيبى اين تلاش وكوشش به آب زمزم وجريان آن انجاميد، واين تلاش به صورت رمزى درآمد كه مىبايد حاجيان هرساله با سعى ميان صفومروه خاطره آن را عملا تجديد كنند، وبدانند كه سعى وكوشش آنان بايد با التجاء به خداوند توأم باشد تا به نتيجه مطلوبى بارور گردد. حاجى بايد هفت بار ميان صفا ومروه سعى به عمل آورد، نه بدود ونه آهسته، وراه رفتن او بهتر است حد وسط ميان «مشى = راه رفتن عادى» و«عَدْو=دويدن» باشد، نقطه شروع اين كار، صفا است; وعمل مذكور به منزله التجاء وپناهندگى به خدا در كنار خانه او است تا بدين وسيله مغفرت الهى را به سوى خود جلب كند، واز او درخواست عفو نمايد، چنانكه قبلاً نيز اشاره كرديم اين كار نيز به منزله رفت وآمد به خانه فرد بزرگى است كه چند بار تكرار مىشود تا شايد آن بزرگ بدو التفاتى كند; واز مهر ولطف خويش سهمى عايد او سازد; اما نمىداند آن بزرگ، نياز او را برمىآورد ويا دست ردّ به سينه او مىزند. چنانكه اشاره شد سعى ميان صفا ومروه يادآور يكى از رويدادهاى تاريخى عبرت آموزى است; چون هاجر همسر ابراهيم براى جستجوى آب براى فرزندش اسماعيل از صفا به مروه واز مروه به صفا رفت وآمد مىكرد تا بالاخره منبع آب را زير پاى اسماعيل يافت، ونياز خود وفرزند خويش را فراهم ديد، و همين آب منشأ آبادانى اين سرزمين و عامل خير و بركت آن شد. سعيى كه هاجر ميان صفا و مروه مبذول داشت هدف او يافتن آب براى خود و فرزند خويش بود كه مايه حيات هر موجود زندهاى است. حيات اسماعيل و هاجر(عليهما السلام) به علت تشنگى شديد در معرض خطر بود، و اگر زيرپاى اسماعيل آب به جريان نمىافتاد و از آن بهره نمىگرفتند مرگ آندو حتمى مىنمود. اين سعى با چنان هدفى حياتى كه در گذشته صورت گرفت، و بايد چنين سعيى مبذول مىگرديد، (سعيى كه مىتواند به صورت الگو و سرمشقى براى همه جوامع انسانى باشد) شايد اشارتى است به اين حقيقت كه بايد مسلمين براى ادامه حيات شرافتمندانه خود در تمام شؤون حياتى بكوشند، و همه تلاش خويش را توأم با تحركى استوار و جنبشى كه سراپاى وجودشان را دربر مىگيرد و همه اندامهاى بدنشان ـ آنگاه كه مىبايد به «هروله» روى آورند ـ براى چنان جنبشى بدون استثنا به كار افتند، و جان و روحشان و قلب و دلشان، و زبان و دهانشان پويا در سوى هدف حياتى يعنى به هم رساندن ايمان و اعتقاد توحيدى زلال و دست يافتن به اين مايه صافى و پاكيزه از شوائب شرك، براى تداوم حيات و زندگانى بالنده اسلامى باشد. حيات مسلمين بدون سعى و كوشش و تلاش نمىتواند ـ به گونهاى كه مسلمين بتوانند آبرو و عزت و قدرتى در خود به هم رسانند و عرصه را در برابر دشمنان ديرينه اسلام تنگ كنند ـ ادامه و استمرار يابد، حتى مىبينيم حاجى نه تنها بايد سعى خود را ميان دو كوه صفا و مروه در پيش گيرد; بلكه بايد بر فرازيدن بر كوه و دشوارى صعود بر آنها را بر خويشتن هموار سازد و بداند كه سعى و كوشش با بالا رفتن بر روى كوههاى صفا و مروه شايد اشارتى باشد كه بايد سعى و تلاشها به سوى صعود و تعالىهرچند كه دشوار است ـ منتهى گردد. و حتى ترك هروله ـ كه تحريك و به جنبش واداشتن همه اندامها در آن منظور شده است ـ از كمال سعى مىكاهد، و بايد سعى كامل و ثواب آفرينى كه پاداش كامل را به ارمغان مىآورد در جايى كه بايد به «هروله» تن درداد اين كار هرچند پر زحمت را حاجى برخود هموار سازد و اگر آن را ترك گويد به جا است آنرا در حين سعى اعاده كند. مرحوم فيض كاشانى مىگويد

«وقتى حاجى از طواف برگرد كعبه و توابع آن ]يعنى نماز طواف و مستحبات ديگر [بياسود، به زمزم درآيد، و اگر براى او نوشيدن آب زمزم مقدور باشد پيش از آن كه به سوى «صفا» ]براى سعى[ روى آورد از آب آن بنوشد، و به هنگام نوشيدن بگويد:«أللّهُمَّ اجعله علماً نافعاً وَ رِزقاً واسعاً، و شفاءً من كلّ داء و سُقْم إنّكَ قادرٌ يا ربّالْعالمين»: «بار خدايا! اين آب و مايه حيات را منشأ علمى سودمند، و روزى گسترده و شفاء از هر درد و بيمارى برايم قرار ده; چرا كه تو، اى خداوند گار و مدبّر عالم، بر هرچيزى توانهستى.»آنگاه از باب صفا به سوى كوه صفا روان شود و بر فراز آن بايستد تا بتواند به كعبه بنگرد، و ركنى را كه حجرالاسود در آن جاى دارد در مقابل خويش بيند، و به حمد وثناى الهى و ياد نعمتهاى او و اين كه به او احسان فرموده ـ تا هر قدر كه مى تواند ـ از جان و دل زبان بگشايد، آنگاه بگويد:«لا إلهَ إلاّ الله وَحْدَهُ لا شريكَ لهُ، لَهُ الملك ولَهُ الحَمْدُ، يُحيي وَيُميتُ وهُوَ على كُلِّ شَيء قَدير» «جز خداى يگانه هيچ معبودى دگر ]سزاى پرستش[ نيست، فقط او به تنهايى سزاى آن است كه به او پناه جست، او را انباز و شريك و همتايى نيست، ملك و زمامدارى همه امور و حمد و ستايش واقعى از آن او است، او است كه حيات مىبخشد و مرگ مىآفريند، و همو بر هر چيزى توانا است».]آنگاه مرحوم فيض كاشانى، آداب و ادعيه ديگرى يك به يك بر شمرده و گزارش مى كند و سپس مى گويد[: «سعى ميان صفا و مروه را ]پس از آداب و ادعيه ياد شده« آغاز مى كند... از صفا به مروه مىرود و هفت بار »كه مجموع رفت و باز گشت او از صفا به مروه را تشكيل مىدهد[ سعى خود را برگزار مىسازد كه وقوف او بر صفا چهار بار، و بر مروه نيز چهار بار مىباشد; لكن سعى او ميان صفا و مروه در مجموع رفت و باز گشت، در هفت بار صورت مىپذيرد، و اين هفت بار سعى از صفا آغاز مىگردد و در مروه پايان مىگيرد. «اگر كسى هروله در سعى را ـ حتى در بخشى از مسير مخصوص به خود ـ رعايت نكرده باشد چهره خويش را برنگرداند، بلكه به پشت عقبگرد كند تا به جايى برسد كه در آنجا هروله نكرده بود، آنگاه هروله را از همانجا ـ تا موضعى كه به جااست به هروله بپردازد ـ اين كار را انجام دهد». اين آداب ظريف بايد حاجى و حجاج و مسلمين را درسى باشد كه در بحران تراكم جمعيت و شدائدى كه از پى خود دارد كمترين ضعف و فتورى به خود راه ندهد; بلكه علىرغم گذر بر دشواريها باز هم بكوشد و استقامت و پايدارى خود را تداوم بخشد، و در تمام صحنههاى زندگانى با تمام وجود كوشا باشد كه }وَأنْ لَيسَ لِلإنسانِ إلاّ ما سعى وأنَّ سعيُهُ سَوفَ يُرى}: (آنچه عايد انسان مىگردد فقط محصول سعى و كوشش او است، و فرآوردههاى كوشش او به زودى در روز قيامت براى او و ديگران مشهود خواهد بود). بايد حاجى ميان اين دو قله ترس و اميد و دو گردنه خوف و رجاء، توازن و تعادل و استقامت خويش را نگاهبانى كند، و ركودى در او به يكسو پديد نيايد، و بر قله اين خوف و رجاء بت هوس را از فراز دل خويش سرنگون سازد و بت ترس را از بلنداى قلبش به زير آورد، و در اين رهگذر خداى را بيابد كه نه درباره وجودش ترس همه جانبه را براى او پديد مىآورد و نه اميدى بىمرز و كران، بلكه او را برآن مىدارد كه در نوسانِ ميان دو سوى خوف و رجاء با كوششى آميخته به شادابى و نگرانى مطبوعى، مساعى خود را به كار گيرد. صفا و مروه ياد گارهاى تلخ و شيرينى در دل دارد. مشركين ـ قبل از اسلام ـ بر فراز صفا، بت «اساف» و بر قله مروه، بت «نائله» را نصب كرده بودند. قرآن كريم در باره سعى صفا و مروه مى فرمايد:«انّ الصّفا والمروة من شعائر الله فمن حجّ البيت أو اعتمر فلا جناح عليه ان يطوّف بهما، و من تطوّع خيراً فانّ الله شاكر عليم»: «صفا و مروه از شعائر الهى است; بنا بر اين اگر توفيق حج بيتالله يا عمره نصيب انسان گردد جرم و گناهى بر او نيست كه به آندو طواف كند (يعنى ميان صفا و مروه سعى كند). اگر كسى حج يا عمره يا هر كار نيكى را تطوّعاً و بدون الزام شرعى ]پس از انجام مناسك حج و عمره واجب و اداء ساير تكاليف ديگر[ انجام دهد، بايد بداند كه خداوند سپاسدار عمل او است و پاداشى براى وى در مد نظر است، خدايى كه به همه اعمال شما دانا و آگاه است.»هر چند از ظاهر آيه عدم و جوب سعى استنباط مى شود (چرا كه از ظاهر آن چنين استفاده مىشود كه سعى ميان صفا و مروه بلا مانع است و هم اين كه ضرورتى ندارد!). در مورد اين آيه رواياتى از فريقين در كتب احاديث آمده كه اين توهم را بر طرف مىسازد، از آن جمله: ـ از امام صادق(عليه السلام) نقل كردهاند كه فرمود: «مسلمين در آغاز بر اين پندار بودهاند كه سعى ميان صفا و مروه، ساخته و پرداخته افكار جاهلى و از مناسكى است كه اقوام جاهلىِ عرب آنرا مقرر كردهاند! خداوند متعال براى زدودن اين تصور از اذهان مسلمين اعلام مىدارد كه هيچ مانعى براى اجراء اين فريضه ]كه ياد گار حج ابراهيمى است[ وجود ندارد; و سعى ميان صفا و مروه از شعائر الهى است». ـ و نيز گويند: چون بر روى كوه صفا، بتى به نام «اساف»، و بر روى كوه مروه، بتى به نام «نائله» نصب كرده بودند و قبل از اسلام، اقوام جاهلى هنگام سعى ميان آندو، آنها را مسح مىكردند و بر روى آنها دست مىكشيدند، مسلمين به خاطر وجود اين دو بت بر روى كوه صفا و مروه از سعى ميان آندو احساس دشوارى مىنمودند. در پى چنين جريانى بود كه آيه «انّ الصّفا والمروة...» نازل شد. در اين جا خالى از وجه نيست كه از كشفالاسرار، سخنى در تأييد روايت ياد شده بياوريم كه مى گويد: «و اصل قصه آن است كه در زمان جاهليت مردى و زنى در كعبه شدند به فاحشهاى. و نام مرد «اساف بن يَعْلى»، ونام زن «نائله بنت الديك». هر دو را مسخ كردند; پس عرب، ايشان را بيرون آوردند، وعبرت را يكى بر صفا نهادند، و ديگرى را بر مروه تا خلق از اطراف مىآمدند و ايشان را مىديدند، روزگار بر ايشان دراز شد، وپسينيان با ايشان أُلف گرفتند، چشمها ودلها از ايشان پر شد. شيطان به ايشان درآمد و گفت: پدران شما ايشان را مىپرستيدند، و ايشان را بر پرستش آنان داشت روزگار دراز در زمان فترت و جاهليت. پس چون الله (تعالى) رسول خود را به پيغام بنواخت و اسلام در ميان خلق پيدا شد قومى ازمسلمانان ـ كه در جاهليت ديده بودند كه آن دو بت را مىپرستيدند ـ تحرّج كردند از سعى كردن ميان صفا و مروه. ترسيدند كه در چيزى اُفتند از آن كه در جاهليت در آن بودند. الله (تعالى) اين آيت فرستاد كه سعى كنيد، و آن حرج ـ كه ايشان مىديدند ـ از ايشان بنهاد». در همان كتاب آمده است: «قوله تعالى: «انّ الصّفا والمروة من شعائرالله...» الآية: صفا اشارت است به صفوه دل دوستان در مقام معرفت. و مروه اشارت است به «مروّت» ]مروءت[ عارفان در راه خدمت. مىگويد: اين صفوت و معرفت در نهاد بشريت و بجز ظلمت از نشانهاى توانايى و دانايى و نيك خدايى الله است، «واليه الإشارة بقوله (تعالى) يخرجهم من الظّلمات الى النّور». پس نه عجب اگر شير صافى از ميان خون برون آرد، عجب آن است كه اين درّ يتيم در آن بحر ظلمت بدارد، و جوهر معرفت در صدف انسانيت نگهدارد.

وقوف در عرصاتِ «عرفات»

پس از آن كه حجاج روز هشتم ذىالحجه كه به «يومالترويه» نامبردار است براى احرام حج تمتع آماده مىگردند تا در جايگاههاى مشخص مُحرم شوند ـ كه البته بهتر است در خود مكه اين احرام انجام گيرد و از آنبهتر اين است در مقام ابراهيم يا حجرِاسماعيل و يا در مسجد الحرام اين احرام صورت گيرد ـ در حالى كه به نداى الهى لبيك مىگويند به صحراى عرفات روى آورند تا در آنجا وقوف و درنگ نمايند. و دست كم مىبايد از ظهر روز عرفه يعنى روز نهم ذىالحجه تا غروب آفتاب (مغرب)، اين وقوف و درنگ ادامه يابد. وقوفِ در عرفات از مهمترين مناسك حج به شمار است. در اين نقطه، ازدحام وسر و صدا و زبانهاى مختلف و تجمع پيروانِ مكاتبِ گوناگونِ آيين اسلام وفرقههاى مختلف، انسان را به ياد عرصات قيامت و اجتماع امتها با انبيا وائمه، و پيروى هر امتى از پيامبر خود، وچشم داشتِ آنها به شفاعت آنان، و تحير و سرگردانى آنها آن هم در يك نقطه و يك سرزمين مىاندازد كه آيا مورد حمايت آنان قرار مىگيرند و يا از آنها حمايت و مراقبتى به عمل نمىآيد. آرى اين گردهمايى شگرف، خاطره عرصاتِ قيامت را ـ كه نصوص دينى آنرا ترسيم مىكند ـ در ذهن انسان با تابلويى زنده و گويا تجديد مىنمايد. مىدانيم صحراى عرفات به درازاى دوازده كيلومتر در پهناى شش كيلومتر و نيم و با فاصله بيست و يك يا بيست و پنج كيلومتر از مكه ـ بر سر راه طائف ـ قرار دارد. به راستى اين وقوف و درنگ آنهم در چنين بيابان ـ از نيمروز تا شامگاه ـ به چه منظورى تشريع شده است؟ البته نمىتوان مزاياى چنين درنگ و وقوف را ـ كه پويايى و تحرك سازندهاى را به ارمغان مىآورد ـ به اين سادگى برشمرد. در بيابانى كه فاقد وسائل كافى براى آرامش و آسايش است بايد همه حجاج از مليتهاى مختلف و طبقات متفاوت، مدتى را ناگزير در آن درنگ كنند، و همگان در يك سطح از نظر ظاهر و باطن، حوائج خويش را به پيشگاه حضرت بارى تعالى عرضه دارند. آيا وقوفى بدينسان نمىتواند عالىترين نمونه همبستگى و تجمع و به ويژه مساوات وبرابرى را به ما ارائه كند. آيا اين سنت سترگ، برجستهترين و گوياترين نمونه وشعار مبارزه با اختلاف طبقاتى نيست. ـ گذشتههاى بسيار دور، از رهگذر چنين وقوفى، در قلوب حاجيان اشعهاى را به هم مىرساند، اشعهاى اميد بخش كه به آنان نويد مىدهد سرانجام به منظور وهدفِ نهايى خود در زندگانىِ مادى ومعنوى نائل خواهند آمد، زيرا روزگارى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مردم را به معرفت حق و حقوق متقابلِ آنان و وظائف الهى و انسانى آنها فراخواند، و از همين پايگاه بود كه آن حضرت پس از بازگشت از حج در غدير خم رسالت و مسؤوليتِ الهى و انسانىِ خود را به كمال، نزديك احساس مىفرمود; و نويدِ كمالِ دين از عرفات آغاز شد و در غدير خم جلوهگر گرديد; و سرانجام اين وقوف به نزول آيه «اِكمال» در غديرِ خم انجاميد، ودر بيابانى سوزان و توانگير يعنى منطقه غدير خم، سروش الهى قلب آن حضرت را سرشار از رضا و خوشنودى مىساخت از اين كه خلافت و امامت و رهبرى كسى را پس از خود به مردم خاطر نشان گرديد كه بايد او را به حكم آيه مباهله شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و خود او و ادامه دهنده وجود آن حضرت بر شمرده عرفات، فرجامش معرفت مقام ارجمند اميرالمؤمنين على(عليه السلام) بود كه در غدير خم صريحاً به مردم اعلام شد كه: }اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً}(53): هم اكنون دين و آيين شما را با اعلام خلافت و امامت اميرالمؤمنين على(عليه السلام)، به كمال خود نائل ساختم، و نعمتم را بر شما بى كم وكاست ارزانى داشتم،و اسلام را ـ به عنوان دين و آيين و رهنمود دهنده راه ورسم صحيح زندگانى ـ براى شما پسند نموده، و با شناساندن كسى كه راهم را ادامه مىدهد، راضى و دلخوش، قريباً شما را ترك مى گويم. ـ وقوف در عرفات را نبايد ركودى در ادامه مراسم حج پنداشت; اين وقوف گويا بدين منظور كه مبدأ دو وقوف ديگر است لازم به نظر مىرسد تا حاجيان درخود بينديشند و فكر خود را در اوضاع گذشته خويش به كار اندازند، گذشتهاى كه سرشار از تجارب و نتايج و بازدهىهاى مرغوب و يا نامرغوب بوده، پيشينه احوال خود را از نظر بگذرانند، و محصول مساعى و تحركهاى پيشين خود را از نظر بازدهى ارزيابى كنند كه به چه ارمغانى براى انسانيت آنان بارور گرديد; آيا در مبادله كالاى عمر خويش، متاعى را براى كمال خويش دريافت كردند كه در اين مبادله و سوداگراى زيان ديدند و يا نفعى عايد خود ساختند؟ و از اين رهگذر بتوانند آيندهاى بهتر را براى زندگانى خود برنامه ريزى كنند، و شناختى بهينهتر از گذشته در باره خويشتن به هم رسانند، در همين پايگاه همواره به ياد خدا باشند تا خدا در آينده آنها را از ياد نبرد. اگر در گذشته چون به ياد خدا نبودهاند و مآلا خويشتن را به دست فراموشى سپردند هم اكنون به مدد ياد كردن خدا خويشتن را باز شناسند. بنابراين چنين وقوفى سرشار از پويايى در تفكر و انديشه است كه اگر درست انجام گيرد به تحركى بس شگرف در زندگانى بارور مىگردد كه به خود سازى وبازسازى بناء شخصيت انسانى او مىانجامد; و تحركى كارساز را در آينده براى حاجى مىآفريند، و نقشه پردازى شيطان رـ كه در گذشته فرصت عمر او را در كوششهاى ويرانگر سوق مىداد ـ آن را با تفكر و درنگهاى انديشمندانه خويش از اين پس خنثى مىسازد. بنا بر اين چنين وقوفى را بايد تحركى در خور و جنبش و تلاشى در معمارى و مهندسى و نقشه كشى براى بازسازى و يا تأسيس بناء شخصيت تلقى كرد تا سامانى دگر در وجود او پديد آمده وآتيه عمرخود را در مسيرى راهبرى كند كه از والايى مقام و منزلتش در پيشگاه خدا ومردم سر برآورد. از طريق چنين وقوفى است كه انسانها مىتوانند گامهاى بلند و سريع در سوى خدا بردارند، خداى مهربان را شناسايى كنند، و در باره دوستان و دشمنان خود معرفتى به هم رسانند. راغب اصفهانى و ديگران مىگويند: عرفات نام جايگاه و منطقهاى است; و از آنرو «عرفات» ناميده شد چون ميان آدم وحواء در اين منطقه ـ پس از هبوط آدم بر «سرنديب» و فرود حواء در «جده» و به دور افتادن آنها از يكديگر، و دگر گونه شدن چهره آنها ـ شناختى حاصل شد. و دور افتادگان از يكديگر در اينجا همدگر را شناختند، دور افتادگانى كه در صدد يافتن يكديگر راه دور و درازى درمىنورديد، و در جستجوى همدگر رنجها بر خود هموار ساختند تا آن كه بر پهنه عرفات به هم رسيدند و به شناخت يكديگر توفيق يافتند. اگر چنان توجيهى در نامگذارى «عرفات» مقرون به صحت باشد اين سرزمين و وقوف در آن سمبل و رمز و نشانهاى است كه مسلمانان به دور افتاده از يكديگر مىتوانند در اين كانون تجمع، به تعارف و شناخت يكديگر توفيق يابند، و با تعارف، به تآلف و انس و همبستگى با يكديگر نائل آيند، نه تنها آدم و حواء در اين منطقه در شناخت يكديگر به هدف خود رسيدند و نياهاى نخستين انسانها همديگر را در آنجا باز يافتند، نژاد و نسل آنها بايد با وقوف در اين منطقه به معرفت حال يكديگر دست يابند و تشتت و بيگانگى و پراكندگى خود رـ با توجه به اين كه از سرزمينهاى به دور از يكديگر بدينجا مىآيند ـ با آمدن و وقوف در اين جايگاه در اختيار همبستگى و پيوستگى و خويشاوندى دينى و انسانى بسپرند، و غربت خود را از اين رهگذر به قربت و قرابت باز آورند. دوست و دشمن را نيز با درنگهاى آميخته به تفكر شناسايى كنند، هيچ كسى انسان را بيش از خدا دوست نمىدارد و هيچ دوستى بهتر از خدا در عالم وجود ندارد. بنابراين بايد در اين جايگاه رهيده از انگيزههاى دنيوى ـ كه جايگاهى در خور تفكر و تدبر است ـ براى برآورده شدن نياز خويش از پى غير خدا بپويد; بلكه خداى مهربان را جستجوگر باشد. امام زينالعابدين در عرفات مردى تهيدست را مىديد كه درخواست خود را با مردم در ميان مىگذارد; به او فرمود واى بر تو! در چنين روز غير خدا را سراغ مىگيرى، در چنين روزى اين اميد وجود دارد انسانهايى كه هنوز چشم به دنيا نگشودهاند و هنوز به دنيا نيامده اند از لطف و مرحمت الهى برخوردار باشند. غروب روز عرفه رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به بلال حبشى فرمود: مردم را آرام كن تا سخنى را با آنها در ميان گذارم. پس از سكوت و آرامشِ مردم، فرمود: «خداوند متعال» بر شما منت نهاده و نعمت بزرگى را در چنين روز به شما ارزانى داشته است، درستكاران و نيكان شما را از آمرزش خود بهرهمند ساخته، و در باره كسانى كه گرفتار نادرستى در عمل هستند و به بدى و گناه دچار آمدند درست كاران و نيكان را شفيع و واسطه قرار داده و به آنها اين مقام را عطاء فرموده كه از خداوند متعال بخشودگى و آمرزشآنان را درخواست نمايند. پس برآييد و سرازير گرديد كه همه شما درنگ مداران عرفات، مشمول آمرزش او هستيد». بايد خداى مهربانى را در سرزمين عرفات به جستجو گرفت كه نيكان را از آمرزش خود سرشار مىسازد و شر و بدى بدان را ناديده گرفته و از كردار و گفتار ناخوش آيند و زشت درمىگذرد. اگر چنين عرفات و شناختى درخور به هم رسانيم در عرفات از غير خدا مدد نمىجوييم; چرا كه سرزمين شناخت است، و شناخت را بايد زمينه محبت و يا احياناً نفرت و دشمنى دانست: در همين سرزمين بود كه حضرت ابراهيم خليل و دوست هميشه جاويدِ در ذكر خدا شيطان و وسوسههاى او را به خوبى بازيافت، و با معارف و آگاهيهايى كه درباره ترفندهاى شيطان كسب كرده بود، در منا با سنگ، او را نشان مىرفت و او را بدينسان از پيرامون خويش طرد مىكرد تا مبادا مانعى در ايفا وظيفه الهى او پديد آورد. به راستى صحراى عرفات، سرزمين عرفان و معرفت است: * آدم و حواء همديگر را در اين نقطه شناختند و گم گشته خودرا در آنجا يافتند. * حضرت آدم در همين جا گناه و ترك اولاى خود را شناخت، و بدان زبان به اعتراف گشود. * و بدينسان گويند حضرت ابراهيم مناسك خود را ـ پس از اعتراف به گناه در اين جايگاه ـ برگزار كرد. * يا آن كه در اين مكان جبرائيل، مناسك حج را به ابراهيم شناساند. * مردم نيز با تجمعى در لحظات معين همديگر را مىتوانند در آنجا شناسايى كنند. * ابراهيم(عليه السلام) شيطان و وساوس او را در همين جا شناسايى كرد. * خداى مهربان را بايد در اين پايگاه سراغ گرفت و او را در چنين جايگاهى پديدار يافت. چنانكه در دعاى عرفه امام حسين(عليه السلام)، اشارتى گويا به همين حقيقت است. حضرت ابى عبدالله الحسين(عليه السلام) كه از مدينه به سوى نقطهاى ناشناخته آواره گشته بود، همراه با ياران وفادار و فداكارش در اين پايگاه مقدس، درنگى بس شگرف داشته; و از آنجا سرانجام، راه عرفات، به كربلا منتهى گشت، و واقعه اى از پس اين درنگ در كربلا روى داد كه به قرآن و اسلام جان تازهاى بخشيد. حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) با دعائى كه در ميان جمع خاندان و يارانش در عرفات زمزمه مىكردند چهره عرصه وجود و هستى را ترسيم مىفرمودند، و سيماى جان و جهان و گردونها و گرداننده آنها را چنان زيبا و دلانگيز و راه گشا را به تصوير كشيدند كه بايسته است همه واقفان سرزمين عرفات چنان دعايى را از جان و دل بر زبان آورده، و عظمت و قدرت حضرت بارى (تعالى) را با جمال و جلال و شكوه و همه اوصافش بازيابند تا شوق ديدار حق در آنان پديد آيد; و با توجه به مضامين اين دعاء است كه خداى متعال را با معاينه دل از رهگذر اين دعاء مىتوان به خوبى رؤيت كرد ، آنهم در بيابان عرفات، در فضائى باز و رهيده از هرگونه عوامل سرگرم كننده دنيوى كه در چنين جو و محيطى آفريدگار جهان هستى را به وسيله خود او مىتوان شناخت. در بخشى از دعاء عرفه حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) با بيانى بسيار جالب و دل انگيز «برهان صديقين» را به طرزى بسيار گويا و رسا به ما ارائه مىفرمايد. نگارنده سالها پيش به مناسبت سالگرد شهادت شاهدى از شهود حق يعنى مرحوم آيةالله شهيد بهشتى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ مقالتى نگاشتم كه بندهايى كوتاه از دعا عرفه ـ با شرح مرحوم سيد خلف حويزى ـ را در اين مقاله مورد استناد واقتباس قرار دادم; اما چون اين مقاله نسبتاً مفصل و گسترده است و در يادنامه مرحوم شهيد مظلوم آيةالله بهشتىطاب ثراهـ به طبع رسيده، و چون اكثر شيفتگان اين شهيد مظلوم را به يادنامه مذكور دسترسى نيست، خلاصه بخشى كوتاه از اين مقاله ركه با دعاء عرفه پيوند دارد ـ در اينجا مىآورم: در بخشى از دعاء شريف عرفه آمده است:«إلهي تردّدى فىالآثار يوجب بعد المزار، فأجمعنى عليك بخدمة توصلنى إليك. كيف يستدلّ عليك بما هو فى وجوده مفتقرٌ إليكَ. أيكون لغيرك من الظّهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك. متى غيبت حتّى تحتاج إلى دليل يدل عليك. و متى بعدت حتّى تكون الآثار هى الّتى توصل إليك، عميت عين لا تراك عليها رقيبا، و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبّك نصيباً».در توضيح اين بخش از دعا آن حضرت مىتوان چنين، قلم را بر صحيفه رقم زد كه به خداوند متعال عرض مىكند: بارخدايا! اگر توجه خود را در بررسى آثار قدرت و دست آوردهاى صنع تو معطوف سازم; و يك به يك، آنها را تحت مطالعه و مداقّه قرار دهم تا ترا شناسايى كنم همين امر موجب مىشود كه راه براى وصول به تو و ديدار تو دور و دراز گردد. ]سيد الشهدا(عليه السلام) عرض مىكند: خدايا! اى محبوب و مطلوب من! اگر خويشتن را براى شناخت تو در آثار ودست آوردهاى متكثر و آيات متنوع تو سرگرم سازم، و در لابلاى شاخههاى به هر سو پر كشيده آثارِ صنع تو به اين سو و آن سو كشانده شوم موجب مىگردد از مؤثر، يعنى تويى كه اينهمه آثار را پديد آوردهاى به گونهاى ناخوش آيند، دور و بيگانه گردم; واين كار چنان است كه واقعيت شهود را رها سازم و براى جستجو و يافتن آن به سراغ نشان واثرش به تكاپو برآيم، و يا چنان است كه از يقين روى گردانم و به دنبال خبر و گزارش از يقين، تلاش خود را به كار گيرم; و در نتيجه در پايگاهى از خيال محض به سر برم كه به هيچوجه مرا به دليلى قاطع رهنمون نيست، و در ميان فضائى از گمانها و احتمالات سرگردان شده كه راه را فراسوى من در رسيدن به محبوبم مسدود سازد; زيرا وقتى دست آوردهاى جالب و شگفت انگيز آفريدگار در دسترس احساس و تفكر كسى قرار گيرد سزا نيست نردبان احساس و انديشه را هدف قرار دهد، و برآن، بالا و پايين رود تا فقط در باره نظم و ترتيب و كيفيت تركيب اين آفريدهها نيروى تفكر خود را محدود كرده و انديشه خود را در ماهيت آنها راكد و ايستا سازد; بلكه بايد بپويد، و از اين نردبان فكر واستدلال فراتر رود تا آورنده و سازنده آنرا شناسايى كند، و دل به محبت كسى ببندد كه آنها را آفريده و لباس زيباى هستى را بر اندامشان پوشانده است; و به گونهاى اين حقيقت را دريابد كه چهره حق را با گستره فراگيرش در تمام آفاق ـ عليرغم كثرات و اختلاف صور و نگارههاى آثارش كشف و شهود نمايد[ حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) آنگاه عرض مىكند: «فأجمعني عليك بخدمة توصلي إليك»; «مرا در حضور خويش به خدمتى فرمان ده كه راه وصول به ترا بر من هموار سازد». سپس عرض مىكند: «كيف يستدلّ عليك بما هو في وجوده مفتقر إليك»; «چگونه مىتوان به چيزى، يعنى به آثارى ـ كه در وجود خود به تو نيازمند است ـ بر وجود تو استدلال كرد؟» وجود تو خود دليل بر هستى تو است: «يا من دلّ على ذاته بذاته»; «آفتاب آمد دليل آفتاب». از اين سخن به اين نتيجه مىرسيم كه وجود حضرت بارى (تعالى) پديدارترين وجود در عالم هستى است; چرا كه آن حضرت به خدا عرض مىكند:«أيكون لغيرك من الظّهور ما ليس لك حتّى يكون هو المظهر لك»; «آيا غير تو (يعنى آثارت) داراى آنچنان ظهورى است كه در تو چنان ظهورى نباشد تا بخواهد ظهور ترا وانمود سازد؟».]هرچند مىبايد از قانون استدلال به آثار، درگشودن راه به سوى مؤثر بهره جست; امّا اگر صرفا خود را به اين نحو استدلال محدود سازيم، راهى بسيط وسطحى و ساده و فاقد عمق را در پيش گرفتيم، و مآلا از برهان صديقين بهرهاى عايد ما نخواهد شد، بهرهاى كه ژرف بنيان را از آن نصيبى هست[ لذا سيدالشهدا ـ كه جان عالم را به رؤيت و شهود كشيده ـ به خدا عرض مىكند:«متى غبت حتّى تحتاج إلى دليل يدلّ عليك»; «كى و در چه زمانى تو پنهان بودى تا به دليلى نياز پيدا كنى كه ما را بر تو رهنمون گردد؟»هدف حضرت سيدالشهداء(عليه السلام)در اين سخن آن است كه ظهور وجود حق به گونهاى است كه به هيچگونه دليلى ـ كه اورا اثبات كند ـ نيازى ندارد; زيرا دليل عبارت از ترتيب مقدمات معلومه و عناصر شناخته شده ذهنى براى رسيدن و بازيافتن مجهول تصورى و يا تصديقى است; و نتيجه آن معلوم شدن يك امر نا شناخته و مجهول مىباشد. اما اگر چيزى كه از لحاظ كمال ظهور و آشكار بودن در منتهاى درجه باشدكه هيچ چيزى پديدارتر و روشن تر از آن قابل تصور نباشد ـ و حتى روشن تر از اين قضيه باشد كه فىالمثل بگوييم: «آسمان بالاى سرما، و زمين زير پاى ما است» قطعاً در چنين جايگاهى در اثبات سخن خود به دليلى نياز نداريم، و استدلالى ما هذيانى بيش نخواهد بود. على هذا براى وصول به معرفت حقـ كه هيچ چيزى آشكارتر و روشن از آن نيست ـ نيازى نداريم كه از رهگذر استدلال به آثار وى، او را شناسايى كنيم.

/ 15