تضحيه و قربانى - در حریم کعبه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در حریم کعبه - نسخه متنی

سید محمد باقر حجتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آرى اگر انسان به مرحلهاى از عرفان نائل گردد، و چشم بصيرت او در سوى واحد «ديّان» نشان رود، در چنين پايگاهى در تكلفات دليل و برهان دچار سقوط گشته، وارزش و اعتبار خود را از دست مىنهد; به ويژه اگر ديدگان بصيرتش با چنين گوهرهاى درخشانى از اين دست سخن كه ازكان و معدنِ عصمت و طهارت ـ معدنى كهسرشار از حكمت و نصل الخطاب استروشن گردد. لذا حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)همانگونه كه خداوند متعال فرموده است: }ونحن أقرب إليه من حبل الوريد} به خدا عرض مىكند: تو كى و در چه برههاى از زمان از ما دور بودى كه آثار ترا ـ مانند نابينايى ـ عصاى خود قرار داده تا به مدد عصاكشىِ آثار صنع تو به تو دست يابيم «ومتى بعدت حتّى تكون الآثار هى الّتى توصل إليك». بنابراين سزا است كه حضرت سيدالشهدا عرض كند: «عميت عين لا تراك عليها رقيبا»; «آن ديدگانى كه ترا مراقب خود نمىبيند كور باد». «وخسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبّك نصيبا»; «خسران و زيان معامله و سوداگرى، بندهاى را است كه تو از حب خويش نصيبى براى او مقرر نفرمودى». آرى اين دل است كه بينايى را از دست مىنهد، هرچند كه چشم سر انسان به سان چهارپايان و دامها از كار نيفتاده است: }ولهم أعين لا يبصرون بها أولئك كالأنعام}; اينان را ديدگانى است كه با رؤيت و ديدن، در درون و جانشان بسان «شرّالدوابّ» انعكاس و انعطافى در رؤيت حق پديد نمىآيد: }إنّ شرّ الدّوابّ عند الله الصّمّ البُكم الّذين لا يعقلون}: ديدگان آنها كور نيست; بلكه كور دلانى بيش نيستند; زيرا: «فانّها لا تعمى الأبصار ولكن تعمى القلوب الّتى فىالصّدور». آيا انسانى كه حق را على رغم اين كه هيچ چيز از آن آشكارتر نيست شهود نمىكند احياناً از دامها فروتر و گمراه تر نيست؟ و اين دلها است بر اثر تركتازى در هوس نمىتواند انجام وظيفه كند، و از كار مىافتد; و انسان كه با خدا در عالم «ذرّ» بيعت و صفقتى، و معامله و مبادلهاى را منعقد ساخته بايد در مقام وفادارى و محبت و اداء وظيفه، پايمردى كند; ولى آن كه از محبت خدا محروم است بايد اورا در زمره كسانى برشمرد كه در تجارت و بيعت و دادو ستد خويش از سرمايه وجودش دچار ورشكستگى و زيانى غير قابل جبران است. اينبود گزارش بسيار كوتاهى از بندى از دعاء عرفه كه بايسته است حاجيان در عرفات سراسر آنرا زمزمه كنند تا ظهور حق را مزمزه نمايند، و كام جانشان شيرين گردد. در پايان اين بخش به جا است حديثى را ياد كنيم كه كمال دين نويدش، در غدير خم چهره نمود; چرا كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در روز عرفه ـ در حاليكه بر «ناقه قصواء» سوار بود خطابهاى ايراد فرمود كه جابر بن عبدالله انصارى مىگويد شنيدم مىفرمود:«يا ايّها النّاس إنّى قد تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلّوا: كتاب الله وعترتى، أهل بيتى». «اى مردم! تحقيقا من ميان شما ]ميراثى« به جاى نهادم; مادام كه خود را بدان پاى و ملتزم مىسازيد هرگز به گمراهى دچار نياييد »اين ميراث عبارت از دو امر گرانبها است، و آندو عبارت اند از[ كتابالله و عترت من كه همان اهل بيت من هستند».

وقوف شعور برانگيز در مشعر الحرام:

خداوند متعال فرمان داده است كه حجاج پس از پايان وقوف در عرفات و بعد از غروب آفتاب، رهسپار مشعرالحرام گردند تا در آنجا وقوفى ديگر را در شبِ دهم ذىالحجه تا ما بعد اذان در پيش گيرند و همه باهم و با حركتى دستهجمعى و دوشادوش يكديگر در سوى اين موقف سرازير گردند. حاجى بايد بداند با وقوف در عرفات مىتواند توجّه الهى را به خود جلب كند و از همانجا خود را آماده سازد تا بر حريم مشعرالحرام در آيد; و در واقع بر دروازه رحمت وارد شود. نسيمهاى رحمت الهى در اين جايگاه وزيدن مىگيرد و خلعت قبول و پذيرفته شدن در پيشگاه الهى را با اذن دخول در حرم، برتن مىكند. روانه شدن حاجيان به سان روان شدن آب در رودخانههايى مىنمايد كه آنچنان دل انگيز و ديده نواز است كه دل و جان انسانرا از ثقل علايق مادى گسسته و رها مىسازد و سبكبال براى تقرّببه پيشگاه الهى در سوى ملأ اعلى پرواز كنان بر مىفرازد امام صادق(عليه السلام)مىفرمايد:«وَتَقَرَّبْ إلَيهِ واتّقِهِ بِمُزدَلِفَةَ، واصْعَدْ بِرُوحِكَ إلى المَلأِ الأعْلى بِصُعُودِكَ إلىَ الجَبَل». «در مزدلفه (مشعرالحرام) در سوى خداوند متعال تقرب جوى و پرواى از اورا در پيش گير و با صعود بر «جبلالرحمه» روح خود را به ملأ اعلى بر فراز و به پرواز درآور.»اين سير همگانى به همراهِ يكديگر تا جايگاه پرواز و صعود در مشعرالحرام ادامه مىيابد و برج مراقبت الهى پس از چنين رهنوردى و پروازى است كه با روح و جان آدمى ارتباط بر قرار ساخته و مآلا آمادگى مى يابد تا بر جاذبه زمينى و پيوند مادى و خاكى چيره آمده و به طيرانى در ملكوت آسمانها توفيق يابد. رودخانههاىِ مشعرِ آهنگيان از عرفات به جوشش و جنبش در مىآيد كه همگى حجاج در اين جريان و نمايشِ بىنظير و سير و حركت از نظر مبدأ و مقصد و راه ميان آن دو در كنار يكديگر قرار دارند، همه در عرفات بودند و همه بايد به سوى مشعر روند، و همه مى بايد در مشعر وقوف كنند و هيچ قومى را در اين كار بر قومى ديگر امتيازى نيست. خداوند متعال مى فرمايد:«فاذا أفضتم من عرفات فاذكروا الله عندالمشعر الحرام واذكروه كما هداكم و ان كنتم من قبله لمن الضّاليّن. ثمّ أفيضوا من حيث أفاض النّاس واستغفرواالله انّ الله غفور رحيم». «و چون از عرفات باز گرديد، خداى را در مشعر الحرام ياد كنيد. او را ياد كنيد چنانكه شما را راه راست نمود، و پيش از آن شما تحقيقاً به گمراهى دچار آمده بوديد; بنا بر اين از همان راهى كه مردم باز مى گردند شما باز گرديد و از خدا آمرزش را در خواست كنيد كه خداوند آمرزنده و بخشايشگر است.»ميبدى ذيل تفسير آيه }ثمّ أفيضوا...} آورده است:«قريش را مى گويد كه ايشان در افاضت از عرفات، راهى ديگر مى گزيدند كه ما خاصّه اهل شهريم و سكّان حرم و بر زنان خانه; نه با ديگران همراه باشيم. و از مشعر الحرام، راه بگشتند، ايشان را از آن باز زد; آنگه ايشان را فرمود ـ كه با اين مخالفت كه كرديد در افاضت ـ از خداى آمرزش خواهيد كه وى آمرزگار و بخشاينده است».براى آن كه گزارش مبسوط ترى را ارائه كنيم ياد آور مى شويم: در دوران جاهليت، قريش و كنانه و جديله و تابعان آنها، خود را با عنوان «حُمْس» ـ كه جمع أحمس و حمساء است ـ از ساير قبايل ممتاز وانمود مىساختند «و مىپنداشتند چون در دين و آيين خود از ديگران قوىتر و استوارترند و يا آن كه به حمساء; يعنى كعبه پناه مى آورند» با چنين عنوان; يعنى «حمس» مى خواستند برترى خود را بر ديگر قبايلاظهار كنند. آنها مآلا براى خود امتيازاتى قائل بودند كه از جمله آنها اين بود كه همگام و همراه با قبائل ديگر در عرفات وقوف نمىكردند و از اين نقطه باز نمى گشتند; لذا به آنان پس از اسلام فرمان رسيد تا در رده ديگران و برابر با آنها باز گردند و اين امتياز بىاساس را براى خود قائل نباشند. بعضى از مورخان در سبب نزول آيه }ثمّ أفيضوا ...} گفتهاند: حمس و قبايل خودبين و برتربين ياد شده در عرفات حضور به هم نمىرساندند و صرفاً در «مزدلفه» (مشعرالحرام) وقوف خود را بر گزار مى كردند، آن هم در حالى كه قبايل ديگر وظيفه وقوف را ايفا مىنمودند. يكى از صحابه ديد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در عرفات وقوف كرده; از اين امر دچار شگفتى گشت و اين جريان براى او ناخوشآيند مىنمود; چرا كه مىدانست آن حضرت در زمره «حُمْس» به شمار مىرفت و تصور نمىكرد حضرتش با راه و رسم قبيله خود در وقوف، به مخالفت برخيزد و خود را هم سطح و همرهِ قبايل ديگر، موظف به وقوف در عرفات بيند; لذا آيه در خطاب به چنين مردمى ـ كه امتيازات ساختگى و پوشالى بر انديشه آنان حاكم بود ـ فرمود: }ثمّ أفيضوا مِنْ حَيْثُ أفاض النّاس...} مبنى بر اينكه چنين جايگاههايى چنان تفاوتهاى بىبنياد را از ميان برمىدارد; چنان كه بناى همه امتيازات طبقاتى و جز آنها را درهم فرو مىريزد و تشخّصها را در اختيار برابرى و مساوات قرار مى دهد. از آن پس تمام قبائل عربى وقوف در عرفات را رعايت مىكردند. تاريكى شب به هنگام وقوفِ در مشعر، همه امتيازات بىاساس را زير پرده خود پنهان مىسازد و مبارزه با اختلاف طبقاتى و نژادى وقبيلهاى را پوچ و عارى از واقعيت اعلام كرده و واقفان در عرفات را در اين جايگاه دركنار هم فراهم مىآورد تا همگى در يك منطقه محدود، خويشتن را در دل و جان و دست و زبان براى نبرد با شيطان، مسلح و مجهز سازند و بكاوند و سنگريزهها را از دل خاك بيرون كشند; و اگر دل را در ستيز با شيطان آماده كردند اين سلاح رهر چند كه ريز استدسته جمعى فراهم آورند كه با تمام كوچكى و سبكى خود، اگر به سوى شيطان و جمرات غول پيكر نشان روند، جثه برافراشته آنها را زير خروارها سنگريزه مىتوانند به راحتى خفه سازند. مزدلفه از «ازدلاف» به معناى تجمع وتقدم اخذ شده است كه پراكندههايى از مردم را در خود فراهم مىآورد و يا سنگهاى پراكنده را فراهم آورند و بايد از اين نقطه به سوى شيطان پيش رانند و از اين رهگذر از فاصله خويش باخدا بكاهند و آماده گردند تا سدّى ميان آنها و خداوندگار مهربان آنها جدايى برقرار ساخته و اين سد را با رمى در جمرات در هم فرو ريزند. «مزدلفه» از اين رهگذر جايگاه تقرب به خدا و چنانكه اشارت رفت نقطه صعود و پرواز به سوى ملاء اعلا مىباشد و سرانجام به شعورى بارور مىشود كه دوست و دشمن خود را شناسايى كرده و آماده مىشود تا دشمن را از سر راه قرب به پروردگارش طرد كند. در اين پايگاه درك و شعورى در واقفان به هم مى رسد كه در همه مواقف چه پيش از مشعر و چه پس از آن بدان هشدار داده شد كه ميان هيچيك از آنها با ديگرى فرق و امتيازى نيست; چرا كه در اينجا درست احساس مى كند كه مال و ثروت و لباس فاخر و خَدَم و حَشَم و هيچ عامل امتياز آفرينى جز شمارى سنگريزهها در اختيار ندارد و صرفاً در صدد آن است كه در نبرد با شيطان و هوسها، از ديگران پيشتاز باشد و وقوف در مشعر را به ويژه بايد مانند ساير مناسك، شعارى شعور آفرين دانست. براى كسب اين شعور بايد در رده همه اقوام قرار گرفت; چرا كهقبلا به خاطر اينكه با افكار جاهلى امتيازى در خود احساس مىكردند، در ضلالت و گمراهى و فقدان شعور لازم به سر مىبردندو با راه بردن با ديگران از عرفات بدين نقطه، بايد اين شعور واحساسدر آنها پديد آيد كه ميان آنها و ديگران هيچ امتيازى جز تقوا نمىتواند حاكم باشد; تقوايى كه عامل اساسى ازدلاف و قرب به حضرت بارى تعالى است و در اينجا است كه تساوى خود با ديگران را بايد كاملا درككند. قشيرى مىگويد

در آيه }ثمّ أفيضوا من حيث أفاض النّاس...} اشاره به اين است كه تو خود را به چيزهايى از قبيل شكل ظاهرى و پوشاك و يا مزاياى ديگر كه ميان تو و ديگران تفاوت بر قرار مى سازد، شناسايى نكنى; بلكه خود را به سان يكى از آحاد بشناسى. اگر به ذهن تو خطور كند كه كارى انجام دادى و يا به تو يا براى تو يا با تو چيزى است، از خدا گذشت و آمرزش را در خواست كن و به باز سازى ايمان خود بپرداز كه چنين پندارى شركى خفى است كه با جان و روح تو عجين گشته است. چنانكه ملا عبدالرزاق كاشانى طى تفسير آيه: }فاذا أفضتم من عرفات فاذكروا الله عند المشعر الحرام...} مىگويد: وقتى كه خود را از مقام معرفتِ تامهاى ـ كه مرزِ نهايى مناسك حج و اساس و مرجع آن است; چنانكه نبىّ گرامى(صلى الله عليه وآله) فرمود: «الحَجُّ عَرَفَةٌ»برمىفرازيد، خداى را در مشعر الحرام ياد كنيد; يعنى: جمالحق را در جايگاه سرّ روحى كه «خفى» نام دارد شهود كنيد; چرا كه ذكردر اين پايگاه عبارت است از شهود و مشعر نيز به عنوان جايگاه شعور. احساس جمال و زيبايى، مُحَرّم است و نامَحْرم را سزا نيست كه بدان نايلگردد. از شعور و شهود در مشعر تا دستيابى به مُنا در مَنا: روز دهم ذىالحجه، خدا آشنايان در عرفه و شاهدان جمال حق در مشعر، بايد پس از طلوع آفتاب در منا درآيند و وقوفى ديگر را در مدتى درازتر در آن آغاز كنند. در اينجا صِرف وقوف و درنگ و انديشيدن كافى نيست; بلكه بايد حاجيان دست به كار گردند و آرزوهاى بلند خود را با خدا در ميان گذارند. جبرائيل نزد ابراهيم در اين جايگاه; يعنى «مَنا» آمد و به او گفت:«تَمَنَّ على رَبّكَ ما شِئتَ، فَتَمنّى إبراهِيمَ في نَفسِهِ أنْ يَجْعَلَ اللهُ مَكانَ ابنِهِ إسماعيلَ كَبْشاً يَأمُرُهُ يَذبحه فِداءً لَهُ; فَأَعطي مُناه». «از پروردگارت آنچه را مى خواهى آرزو كن. ابراهيم پيش خود آرزو كرد خدا به جاى فرزندش، اسماعيل گوسفندى را مقرر كند تا به او فرمان دهد آن را به منظور بازخريد اسماعيل قربانى كند و ابراهيم به اين آرزوى خود رسيد و آن را بدو اعطا كرد.»

تضحيه و قربانى

گذرى بر تاريخچه قربانى در جوامع بشرى:

انديشه تقرب به معبود از رهگذر تقديم قربانيها و وسيله قرار دادن آن براى خواستههاى جهان خاكى و بر طرف ساختن حوادث سهمگين و توسل به آن، براى جلب منافع و دفع و پيشگيرى از آسيبها و زيانهاى فردى و اجتماعى، همراه با آفرينش انسان و همزبان با آن بوده و همواره در مراحل مختلف تفكر دينى، ملازم انسان به شمار مىرفت و تا وقتى عقايد و عبادات بر سر پاست استمرار دارد. هيچ دينى از اديان، فاقد چنين شعارى نبوده و زندگانى هيچ ملتى بدون چنين شعارى در طول تاريخ به چشم نمىخورد. عبادت توتميسمها و مجوس و بت پرستان و صابئين و مانوىها و ستاره پرستان و گروههايى كه جانورانى را مىپرستند، با قربانى توأم بوده است. چنانكه قربانى در شريعت و آيين يهود و مسيحيت و نيز مسلمين وجود دارد. ما در اين شعار در ساده ترين مظاهر تدين و پريشان ترين نمودهاى ديندارى در تاريخ اطلاع داريم. چنانكه مىدانيم شعار قربانى در پيشرفتهترين و دقيقترين و استوارترين اشكال و صور تديّن وجود دارد. بهترين دليل بر قدمت اين شعار و گسترش آن، همه صحف و كتب آسمانى پيشين است كه مسأله قربانى در آنها جلب نظر مى كند. گويا مسأله قربانى با فطرت بشر و سرنوشت او عجين بوده و اين شعار فطرى را در طول تاريخ نگاهبانى مىكرده است. علاوه بر اينها قرآن كريم يكى از اشكال و صور قربانى را براى ما تصوير مىكند كه عملا همزمان با آدم ابوالبشر(عليه السلام)روى داده است، آنجا كه مىفرمايد: «وَاتلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ ابنَي آدم إذْ قرَّبا قُرباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أحدِهِما وَلَمْ يُتَقَبَّلَ مِنَ الآخر، قال لأقْتُلَنَّكَ، قالَ إنّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المُتَّقين» «و داستان دو فرزند آدم (هابيل و قابيل) را بر آنها بخوان، آنگاه كه قربانى كردند و اين قربانى از يكى از آن دو مورد قبول (پيشگاه الهى) واقع شد و از آن ديگرى قبول نشد. (قابيل به هابيل) گفت: قطعاً تو را (چون كه قربانى تو مقبول افتاد) مىكشم. هابيل گفت: خدا قربانى را از كسانى كه پرهيز كارند و از خدا پروا مىكنند مىپذيرد.»اين عبادت خونين و خون رنگ، مصايب و آسيبهاى هولناك فراوانى را در طول تاريخ پديد آورد، چه بسيار مادران فرزند از دست داده و كودكان بى سر پرست و يتيم و زنانى بى همسر را باعث گشت و نيز چه بسيار افراد بىگناهى كه در راه قربانى، طعمه آتش و يا ماهيان دريا شدند و نيز فراوانند در تاريخ، پدرانى كه فرزندان خود را از رهگذر قربانى به آلهه پيشكش كردهاند و با دست خود، جان فرزندان خود را ربودند و همچنين شمار زيادى از افراد در طول تاريخ بشريت حتى فرزندان خويش را زنده به گور كرده و يا آنها را براى رضاى معبود خويش به دريا و غرق شدن در آن وا مىسپردند، و قربانيهاى خرافى، بسيارى از شهرها را به ويرانى كشانده و ملتهايى را به نابودى سوق داده است. اين غايلههاى سوء از آن رو بوده است كه قربانى در كهنترين اشكال و صور خود و در ميان گروههاى بزرگى از اقوام بدوى و متمدن، انسانها رـ بر حسب اختلاف امتها و اديان و اثر پذيرى از اوضاع و احوال وعوامل و اسبابى كه بر محيط آنان حاكم بود و آنان را به قربانى فرا مى خواند ـ در اين رهگذر فدا مىكردند. منتهى محيط حاكم، آنها را بر آن مى داشت كه قربانىهاى خاصى را در نظر گيرند، گاهى دختران و احياناً كودكان و زمانى جوانان و به هنگامى سالخوردگان را به خاطر اين كه قربانى انجام گيرد سر مىبريدند و يا از طرف ديگر موجبات مرگ آنها را فراهم مىكردند. با تحقيق و بررسى اين حالات ميان امتهاى مختلف و مراحل گوناگون زندگانى آنان به اين نتيجه مىرسيم كه عمده قربانيها ـ كه عبارت از انسانها بودهاند ـ دو گروه ديگر را تشكيل مى دادند: اطفال; اعم از پسر يا دختر و به ويژه نخستين فرزندى كه از آنها به دنيا مىآمد و گروه ديگر عبارت از دختران باكره بودهاند. با استفاده از تاريخ اين نتيجه نيز به دست مى آيد كه اكثر قربانيهگذشته از دو گروه ياد شده ـ متشكل از اسراى جنگى و بردگان و گناهكاران بودهاند و به لحاظ كثرت ـ از نظر قربانى ـ اين گروه در نوبت دوم قرار داشتهاند. با توجه به اين نكته كه در حالاتى نه چندان اندك و كوتاه قربانيها عبارت از طبقات بالا و ممتاز بوده اند; بسيار اتفاق افتاده كه ملتهايى پادشاهان خود را براى معبودان خود قربانى مى كردند. اگر مقدارى بيشتر تاريخ را بكاويم مى بينيم مناسباتى كه موجب قربانيهايى اين چنين مىگشت فراوان روى مىداد، و مكرر جلب نظر مىكرد و جلوگيرى از قربانى ـ آنگاه كه موجبات آن وجود داشت ـ از نگاه اين اديان خرافى، كار بسيار زشت و خطرناك و گناهى نابخشودنى به شمار مىرفت و از نظر آنها آسمان از هم شكافته مى شد!، و خشم آلهه را بر مىانگيخت و عذاب و كيفر اين آلهه همه افراد جامعهاى را كه در امر قربانى كوتاهى مى كردند دامنگير مى شد. وقتى همه اين جريانها را در نظر گيريم به آسانى باز مى يابيم كه اين نوع پرستش در كهنترين شكل خود چگونه بر گزار مى شد كه بايد آن را عامل بزهكاريها و نابوديها و منشأ مصايب و آلام و آسيبها و نگون بختيها به حساب آورد. دليل بر اين فاجعه در تاريخ زندگانى انسان، همين بس كه قبائل آزتك «Azteques» به تنهايى ـ كه ساكنان اصلى سر زمينهاى مكزيك بوده اند ـ تا زمانى نه چندان دور قربانيهايى را پيشكش مى كردند كه شمار آنها به حدود پنجهزار نفر در سال مى رسيد. عواملى از چنين فجايع هول انگيز پيشگيرى كرد كه نمونههايى چند از آنها را ياد مى كنيم: ـ پيشرفت انديشه دينى و گسترش آن.

ـ اصلاح اشتباهات و پيرايش از خطاهايى كه در تفكر دينى در مراحل ابتدايى آن راجع به درك آلهه و در خواست رضاى آلهه بدان دچار آمده بودند. ـ پديد آمدن اين تفكر در جامعه كه بايد معبودان خود را از سخت دلى و تشفى و نياز به پيشكش كردن قربانى از انسانها منزه دانسته و بىنيازى آنها از جهان و آنچه در جهان است را درباره آنها باور دارند. ـ گسترش علوم و شرايع آسمانى و كتب مقدس. همه اين عوامل دست به دست هم دادند تا به حيات انسانها و جان آنها احترام گذارند. و به اين چهره توحش در امر قربانى خاتمه داده و اَشكال ديگرى از قربانى را جايگزين آن سازد كه از خلق و خوى صحيح بيگانه نيست و با مقتضيات يك زندگانى توأم با آبادانى و حيات مطبوع انسانها ناسازگار نباشد. مآلا قربانيهايى پديد آمد كه به جاى انسانها، جانورانى از قبيل گاو و گوسفند و بز و انواع پرندگان را قربانى مى كردند. انواع ديگرى از قربانيها نيز ظهور كرد كه مستلزم ريختن خون نبوده است; مانند: تقرب به وسيله گياهانى چون گندم و خوشه دانهها و آرد مخلوط به روغن و نيز تقرب به وسيله چيزهايى كه از محصول گياهان از قبيل نان و خمير وامثال آنها فراهم مىآمد. ظهور دوره زراعت و كشاورزى در ايجاد اين تطوّر، آثار قابل توجهى به جاى نهاد. زراعت، بسيارى شؤون اخلاقى و طبيعت و مزاج روحى انسانها را تهذيب كرد و از رهگذر آن خوراكيهاى گياهى و نباتى از نظر كميت رو به ازدياد نهاد و از مصرف گوشت كاسته شد و حالت توحش از ميان رفت و مزاج روحى آدميان اعتدال يافت و طبع سركش و توسن انسان رام و آرام گشت و احساساتش داراى رقت و ظرافت شد و در نتيجه، سازمان ديگرى كه به انسانيت نزديك بود و با مقتضياتِ زندگانىِ معقول و عمران و آبادانى متناسبتر بود جاى بسيارى از سنتهاى خونين و عقايد آميخته با توحش را اشغال كرد. لذا قربانى كردن انسانها و يا جانوران تدريجاً ـ پس از ظهور دوره كشاورزى ـ رو به كاهش نهاد و به جاى قربانى كردن آنها از رهگذر گياهانى كه از خوشه غلّهها و نان و خمير و جز آنها تشكيل مىشد، در تقرب خويش بهره مىجستند. بدينسان نوع عجيبى از قربانى پديد آمد كه عبارت از قربانى اَشكال و مجسمهها و يا قربانى سمبليك بوده است; مانند قربانى كردن مجسمهها و تصويرهكه اين نوع عبادت و تقرب نزد بسيارى از جوامع كهن و نو، رو به رواج و انتشار نهادو مانند ريختن خون از برخى اعضاى قربانى، بدون آن كه به حيات او خاتمه دهند. از اين روش در بسيارى از معابد يونان و به ويژه در مورد آلهه «ارتميس» بهره مىجستند و از آن پيروى مىكردند و يا مانند اكتفا و بسنده كردن به قربانيهاى سمبليك كه نشانه راه و رسم كهن به شمار مىرفت. درميان بعضى از قبائل هندى به عنوان مثال در امر قربانى، پس از فوت مَرد، پشتهاى از هيزم را فراهم مى آوردند و همسر او را كنار اين پشته هيزم مى نهادند و هيزمها را مشتعل مى ساختند و آتش به اين همسر سرايت مى كرد و هر دو را مبدل به خاكستر مى نمود. * يكى از انواع قربانيها نوعى خيال پردازى بوده است. پارهاى از مردم بلغارستانبر سبيل عادت معمولوقتى كه مى خواستند بنا و ساختمان جديدى را آغاز كنند، در انتظار نخستين عابرى به سر مىبردند كه از كنار آن بنا عبور مىكرد و سايه او را با نخ اندازه مىگرفتند و اين نخ را زير اولين خشتى مى نهادند كه آن را در بناى ساختمان استفاده مىكردند. اين كار را نوعى قربانى مىپنداشتند و اين پندار و خيالشان از ديدگاه آنها از اين جهت قوت مىگرفت كه بر اين باور بودند كه صاحب اين سايه به زورى از دنيا خواهد رفت. اين قربانى عجيبترين قربانى است كه با نوع قبلى از نظر دلالت بر مطلوب، متفاوت به نظر نمى رسد. هر دو را بايد تمثيل و نشانه و رمز و سمبل همان قربانى انسانها بر شمرد كه در دوران كهن معمول بوده است. پيشكشها و قربانيها از نظر سبكها و راه و رسم، مختلف بوده. چنانكه نوع اين قربانيها متفاوت مىنمود. جز اينكه مشهورترين سبك و شيوه و رايجترين آنها در ميان جوامع، تقديم و پيشكش كردن قربانيها به آلهه بوده كه همه آنها و يا شمارى از آنها را به آتش مى افكندند تا دودهاى آن در اطراف و فضاى قربانگاهها و معابد بر فرازد و پخش گردد; دودهايى كه در طبقات فضچنانكه در اسفار عهد قديم آمدهآلهه را به شگفتى مى آورد. اين روش تنها روشى بود كه عهد قديم در عمده قربانيها آن را تأييد مىكرد. حتى در قربانيهايى كه متشكل از گياهان و فرآوردههايى از آن; از قبيل نان و خمير بوده است. چنانكه اصحاحات اول و دوم و ششم و هفتم و... از سفر «لاويين» گوياى همين مطلب است و قسمت عمدهاى از فقرات اين سفر به بيان انواع قربانى و احكام و ادعيه و اوقات و روشهاى پيشكش كردن قربانى اختصاص دارد. نبايد در اين باره تعجب و ترديدى به خود راه داد; زيرا اين سفر در بيان وظايف لاويين است و لاويين، افراد قبيلهاى از قبائل بنىاسرائيل بوده و از فرزندان «لاوى» ـ كه يكى از پسران يعقوب بوده ـ به شمار مى رفته اند. در اين سفر، حقوق آنان و نيز وظايفى را كه در برابر ساير بنى اسرئيل بر عهده شان نهاده شده بود آمده است. مهمترين وظايفى كه به آنها مربوط و منوط مىگشت نظارت بر قربانگاه و عمل قربانى و پذيرش و تأييد و تقديم و پيشكش كردن قربانى بوده است. * يكى ديگر از شيوههاى پيشكش كردن قربانى بسنده كردن به ذبح و ريختن خون بوده است و اين شيوه را اسلام در قربانى عيد اضحى و در هدى حج و ذبيحههاى كفّاره تأييد كرده است. كفارهاى كه به علت عدم ايفاى وظيفه مربوط به پارهاى از مناسك حج و يا به خاطر عدم تمكن از قيام به بعضى وظايف و يا عوامل ديگر، حاجى بدان مكلف مىشد. * شيوه ديگر در قربانى، زنده به گور كردن بود. از اين شيوه گروهها و قبايل زيادى; مانند قبيله «كنده»، «طيِّىء»، و «تميم» پيروى مى كردند. * يكى از رسوم و شيوههاى ديگر در قربانى، غرق كردن در رود خانههاى مقدس بوده است چنانكه اين شيوه ميان مصريان قديم معمول بود. * شيوه ديگر، خفه كردن و بستن مجارى تنفس قربانى بوده است. * همچنين شيوه ديگر از قبيل شكنجه دادن با وسائل و ابزارهاى خاصى است كه معمول مى گرديد. * افكندن از جايگاههاى مرتفع نيز يكى از رسوم قربانى به شمار مى رفت. * چنانكه انتحار اختيارى از رهگذر پرت كردن خود از مكانى مرتفع و هم چنين رسوم ديگرى در امر قربانى مورد عمل قرار مى گرفت. * اما آن چيزهايى كه مردم بدانها تقرب مى جستند ـ پس از تتبع و بررسى اين نوع از انواع پرستش در ميان جوامع مختلف و شرايع گوناگونـ چنين نتيجه مى گيريم كه به طوايفى پناه مى آوردند كه ما از اين پس گزارش مى كنيم: 1 ـ در مسأله قربانى، ميان آلهه و بتها از لحاظ مقدار اهتمام، تفاوت وجود داشت و شديدترين اهتمام در امر قربانى، عبارت بود از «آتش» ميان زردشتيان و «ستارگان و رودخانهها» نزد مردمى كه به پرستش آنها روى مىآوردند. 2 ـ تقرب به قدّيسان و اوليا از رهگذر قربانى در جوامع زيادى جلب نظر مى كند. همواره در منطقه «صعيد» در سرزمين مصر قربانيهايى را نذر مىكنند و اين قربانيها را به اوليا پيشكش مى نمايند. به ويژه به «سيد احمد بدوى» كه در روستاها و آباديهايى از مصر، بزهايى را ـ كه به «عُجُول السيد= بزهاى سيد احمد بدوى» نامبردار مى سازندبراى او نذر مىكنند و در باره اين بزها تيمار و پذيرايى زيادى به عمل مى آوردند. و كشاورزان آن را همسنگ با تقديس، مورد احترام قرار مى دهند و به هيچوجه آزارى بر آنها روا نمىدارند. حتى اگر به چريدن محصول زراعى ديگران هجوم آورند و يا بر كسى آسيب وارد سازند اين بزها را رنجه نمى دارند. اين بزها را به «طنطا» در كنار زادگاهِ سيداحمد بدوى سوق مى دهند تا نزديك مزار او آنها را ذبح كنند. نيازى به توضيح ندارد كه اعمالى اين چنين به عنوان وظيفه الزامى، مورد تأييد شريعت اسلام نمى باشد. 3 ـ راه و رسم و عادت تقرب به مردگان از رهگذر قربانى ـ به خاطر ارضاى آنها و ترس از خشم آنها نسبت به زندهها ـ در ميان گروه زيادى از جوامع انسانى در دوران قديم و متأخر و به ويژه نزد مصريان كهن رايج بوده است. اين راه و رسم، رسوبهاى زيادى در سنتهاى معمول مصريان در برابر مردگانشان حتى در دوران معاصر به جاى نهاده است.

/ 15