فطريات انسان
فطريات امورى است كه از فطرت آدمى برمى خيزد و در همه انسانها مشترك است و هيچ كس را در آن اختلاف نيست و دگرگونى در آن راه ندارد. امام خمينى (ره ) در اين باره مى فرمايد:ببايد دانست كه آنچه از احكام فطرت است ، چون از لوازم وجود و هيآت مخمره در اصل طينت و خلقت است ، احدى را در آن اختلاف نباشد. عالم و جاهل و وحشى و متمدن و شهرى و صحرانشين در آن متفقند. هيچ يك از عادات و مذاهب و طريقه هاى گوناگون در آن راهى پيدا نكند، و خلل و رخنه اى در آن از آنها پيدا نشود. اختلاف بلاد و اهويه و ماءنوسات و آراء و عادات كه در هر چيزى ، حتى احكام عقليه ، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطريات ابدا تاءثيرى نكند. اختلاف افهام و ضعف و قوت ادراك لطمه اى بر آن وارد نياورد و اگر چيزى بدان مثابه نشد، از احكام فطرت نيست و بايد آن را از فطريات خارج دانست . و لهذا در آيه شريفه فرموده (است ): فطر الناس عليهايعنى اختصاص به طايفه اى ندارد و نيز فرموده (است ): لاتبديل لخلق الله چيزى او را تغيير ندهد، مثل امور ديگر كه به عادات و غير آن مختلف مى شوند. ولى از امور معجبه آن است كه با اينكه در فطريات احدى اختلاف ندارد از صدر عالم گرفته تا آخر آن ولى نوعا مردم غافلند از اينكه با هم متفقند؛ و خود گمان اختلاف مى نمايند، مگر آنكه به آنها تنبه داده شود. آن وقت مى فهمند موافق بودند در صورت مخالفت . و به همين معنى اشاره شده است در ذيل آيه شريفه كه مى فرمايد: ولكن اكثر الناس لايعلمون .احكام فطرت از جميع احكام بديهيه ، بديهى تر است ، زيرا كه در تمام احكام عقليه ، حكمى كه بدين مثابه باشد كه احدى در آن خلاف نكند و نكرده باشد، نداريم ؛ و معلوم است چنين چيزى اوضح ضروريات است و ابده بديهيات است و چيزهايى كه لازمه آن باشد نيز بايد از اوضح ضروريات باشد. پس اگر توحيد يا ساير معارف از احكام فطرت يا لوازم آن باشد، بايد از اجلاى بديهيات و اظهر ضروريات باشد. ولكن اكثر الناس لايعلمون .(223)در اينجا به برخى از مهمترين فطريات انسان اشاره مى كنيم تا با شناخت بهتر آنها بتوان زمينه و راه تربيت را دريافت .حقيقت جويى در انسان گرايشى فطرى به حقيقت جويى و كشف واقعيتها آن سان كه هستند و درك حقايق اشيا وجود دارد. يعنى انسان مى خواهد جهان را و هستى اشيا را آن چنان كه هستند دريابد. در دعايى از حضرت ختمى مرتبت آمده است : (رب ) ارنا الاشياء كما هى .(224)پروردگارا موجودات را آن چنان كه هستند به ما بنمايان .انسان به ذات خود در پى آن است كه حقايق جهان را درك كند و به راز هستى دست يابد.(225) رفتن انسان در پى حكمت و فلسفه ، تلاشى است در جهت پاسخگويى به حقيقت جويى .(226)بر اساس همين ميل و گرايش است كه نفس دانايى و آگاهى براى انسان مطلوب و لذت بخش است . انسان به فطرت خود از جهل بيزار است و دوستدار دانايى و بينايى است .(227)البته با وجود آنكه حقيقت جويى امرى فطرى است اما در تمام انسانها به يك ميزان نيست و در نتيجه تاءثير برخى عوامل درونى مانند نفس پرستى و خود خواهى و صفات منفى موروثى و اكتسابى از يك طرف ، و برخى عوامل بيرونى مانند القادات منفى گوناگون از طرف محيط و اجتماع از سوى ديگر، شدت و اصالت خود را از دست مى دهد و در بعضى انسانها به حداقل مى رسد.(228)خير اخلاقى در انسان گرايشى ذاتى به امورى وجود دارد كه انسان آنها را نه به منظور طلب سود و يا دفع زيان بلكه صرفا تحت تاءثير يك سلسله عواطف كه عواطف اخلاقى يا انسانى ناميده مى شود انجام مى دهد. اينها از مقوله فضيلت است . مانند گرايش انسان به راستى از آن جهت كه راستى است ؛ و در مقابل تنفر انسان نسبت به دروعليهاالسلام گرايش انسان به صداقت ، پاكى ، تقوا. به طور كلى اين گرايشها فضيلتند و بر دو نوع تقسيم مى شوند: فردى و اجتماعى . گرايشات فردى مانند گرايش به نظم و انضباط، تسلط بر نفس يعنى آنچه كه مالكيت نفس مى ناميم ، شجاعت به معناى قوت قلب نه زور بازو؛ و گرايشات اجتماعى مانند گرايش به تعاون ، به ديگران كمك كردن ، با يكديگر كار اجتماعى كردن ، گرايش به احسان و نيكوكارى ، فداكارى يعنى فدا كردن خود حتى در حد جان ، ايثار كردن يعنى اينكه انسان در حالى كه كمال احتياج را به چيزى دارد، ولى ديگران را بر خود ترجيح مى دهد،(229) سپاسگزارى و قدردانى و پاداش نيكى را به نيكى دادن .هل جزاء الاحسان الا الاحسان .(230)مگر پاداش احسان جز احسان است ؟اينها امورى است كه از فطرت انسان برمى خيزد و آدمى آنها را به دليل ارزش اخلاقى اش انجام مى دهد؛ و از اين رو خيراخلاقى ناميده شده است .زيبايى دوستى انسان به ذات خود گرايش به جمال و زيبايى دارد. ميل به زيبايى و مطلق زيبايى براى انسان موضوعيت دارد و آدمى به سبب فطرتش كه عشق به كمال مطلق و جمال صرف است ، زيبايى دوست است . خداى سبحان زيبايى محض و جمال مطلق است و هر زيبايى از اوست و انسان فريفته اوست . به بيان پيامبر اكرم (ص ):ان الله جميل يحب الجمال .(231)همانا خدا زيباست و زيبايى را دوست دارد.انسان زيبايى دوست و زيبايى آفرين است ؛ و هيچ كس از اين ميل و گرايش خالى نيست . انسان زيباييهاى طبيعت را كه مظهر جميل مطلق است دوست دارد و آن را تحسين مى كند و از ديدن آن لذت مى برد. انسان تلاش مى كند در همه چيز تا جايى كه ممكن است وضع زيباترى براى خودش به وجود بياورد؛ و از اين رو جمال و زيبايى را در همه شئون زندگى دخالت مى دهد. انسان دوست دارد قيافه اش زيبا باشد، نامش زيبا باشد، جامه اش زيبا باشد، خطش زيبا باشد، محل سكونتش زيبا باشد و... خلاصه مى خواهد هاله اى از زيبايى تمام زندگى و شئون حياتش را فراگيرد.(232)خلاقيت و ابداع در انسان گرايشى شگفت وجود دارد كه مى خواهد آفريننده باشد، چيزى كه نبوده است بيافريند و خلق كند. اين تمايل در هر انسانى هست كه مى خواهد چيزى نو، اثرى جديد بيافريند و ابداع كند. عالم علمش را، نظريه پرداز نظريه اش را، شاعر شعرش را، معمار بنايش را، صنعتگر صناعتش را، كشاورز كشتش را و... هر فاعلى فعلش را دوست دارد و به آن عشق مى ورزد.(233) اين خصلت سازندگى و علاقه به مصنوعات و آفريده هاى خود از گرايش فطرى انسان به خلق و ابداع برمى خيزد كه موهبتى الهى است .البته در برخى موارد دو يا سه مقوله با يكديگر تواءم مى شوند. مثلا كسى كه شعرى مى سرايد، در آن واحد دو كار كرده است ، يكى اينكه چيزى آفريده و گرايش خلاقيت و ابداع خود را ارضا كرده است و دوم اينكه پديده اى زيبا به وجود آورده و گرايش زيبايى دوستى خويش را ارضا نموده است ؛ و ممكن است گرايش حقيقت جويى نيز بدان اضافه شود، يا امرى از خير اخلاقى در آن جلوه كند.(234) عشق و پرستش
از جمله پايدارترين و قديمى ترين تجليات روح انسان و يكى از اصيل ترين ابعاد وجود آدمى گرايش به عشق و پرستش است . انسان موجودى پرستنده است و مطالعه تاريخ زندگى و سير تحول جوامع نشان مى دهد كه هر جا بشرى وجود داشته است ، عشق و پرستش هم ظهور يافته است . هر چند كه صورت پرستش و معبود تفاوت كرده است ، اما اصل پرستش پيوسته ثابت و پايدار مانده است . هرگاه انسان از معبود حقيقى و معشوق على الاطلاق غافل شده است عشق خود را متوجه موجودات مجازى كرده و در پرستش راه انحراف پوييده است .انسان پيوسته در پى اين بوده است كه موجودى قابل ستايش و تقديس بيابد و او را عاشقانه و در حد مافوق طبيعى ستايش كند. حتى ستايشهاى مبالغه آميز درباره قهرمان و اسطوره ، مرام و مسلك ، حزب و ملت ، آب و خاك و... از اينجا برمى خيزد.(235) تقديس موجودات فانى برخاسته از گرايش انسان به پرستش ذات جميلى است كه نقصان در او نيست و برتر از هر وهم و گمان است .قل هو الله احد، الله الصمد، لم يلد و لم يولد، و لم يكن له كفوا احد.(236) بگو: اوست خداى يگانه ، خداى صمد، (كسى را) نزاده ، و زاده نشده است ، و هيچ كس جز او را همتا و همانند نيست .تلاش تربيتى پيام آوران الهى بر اين بوده است كه آدميان را به خود آورند و پرده هاى غفلت از حقيقت فطرتشان را كنار بزنند و آنان را به سوى معشوق و معبود حقيقى سوق دهند.با وجود اين ، انسانها از فطريات خود غافل مى شوند و نگارگرى فطرت را كه بهترين نگارگرى براى هدايت و تربيت و اتصاف به صفات الهى است ، در زير نگارگريهاى ديگر مى پوشانند و آن كه بايد بشوند نمى شوند.صبغة الله و من احسن من الله صبغة .(237)اين است نگارگرى الهى ؛ و كيست خوش نگارتر از خدا؟عواملى چند دست به دست هم مى دهند و سبب مى شوند كه اين نگارگرى شكوفا شود يا پوشيده ماند. از اين عوامل به عوامل مؤ ثر در تربيت تعبير مى شود. عوامل مؤ ثر در تربيت
عوامل مؤ ثر در تربيت ، عواملى اند كه در شكل گيرى شخصيت و حالت انسان و ساختار تربيتى او تاءثيرات مستقيم و غيرمستقيم دارند. براى يافتن راهها و روشهاى تربيتى و دريافت درست آنچه شاكله انسان را سامان مى دهد بايد عوامل مؤ ثر در تربيت و ميزان تاءثيرگذارى آنها را بررسى كرد و جستجو كرد كه آيا در ميان عوامل مؤ ثر در تربيت مى توان عاملى را به عنوان عامل مسلط يافت يا خير و اينكه كدامين عامل اصالت دارد، زيرا آنچه انسان انجام مى دهد بر اساس شاكله تربيتى اش انجام مى دهد.قل كل يعمل على شاكلته .(238)بگو: هر كس بر حسب شاكله (ساختار) خود عمل مى كند.شاكله از ماده شكل به معناى بستن پاى چارپا است و شكال پاى بند ستور و حيوان است يعنى طنابى كه با آن پاى حيوان را مى بندند. شاكله از اين اصل به معناى ساختن تربيتى و خوى و اخلاق آمده است ،(239) و اگر ساختار تربيتى و خلق و خوى را شاكله خوانده اند بدين مناسبت است كه آدمى را محدود و مقيد به رفتار و خلق و خويى خاص مى كند يعنى او را وادار مى كند تا به مقتضاى آن ساختار تربيتى رفتار كند.آيه مورد بحث عمل و رفتار انسان را نتيجه شاكله او معرفى مى كند. ميان ملكات و احوال نفسانى و اعمال و رفتار آدمى رابطه اى خاص وجود دارد. هيچ وقت اعمال و رفتار انسان شجاع و پردل با اعمال و رفتار انسان ترسو و بزدل يكسان نيست . رفتارى كه انسان شجاع هنگام رويارويى با صحنه اى هول انگيز از خود بروز مى دهد غير رفتارى است كه انسان ترسو از خود نشان مى دهد؛ و همچنين اعمال انسان بخشنده و با گذشت غير از اعمال انسان تنگ چشم و پست است ؛ آنجا كه جاى بخشش و گذشت است هر كدام از اينها به گونه اى وظيفه خود را تشخيص مى دهد و دست به عمل مى زند؛ و همچنين است ساير ملكات و احوال نفسانى و جلوه هاى رفتارى آنها. و نيز ميان صفات نفسانى و نوع تركيب بنيه انسان رابطه اى خاص وجود دارد. پاره اى از مزاجها به گونه اى است كه افراد خيلى زود عصبانى مى شوند و به خشم مى آيند، و بالطبع به انتقام گرفتن علاقه مندند؛ و پاره اى از مزاجها به گونه اى است كه شهوت شكم يا شهوت جنسى در افراد خيلى زود فوران مى كند و آنان را بى طاقت مى سازد. و به همين منوال ساير ملكات كه در نتيجه اختلاف مزاجها انعقادش در برخى افراد خيلى سريع است و در برخى ديگر خيلى كند.با همه اينها دعوت و خواهش و تقاضاى هيچ يك از اين مزاجها كه سبب ملكات يا اعمال و رفتارى مناسب خويش است ، از حد اقتضا فراتر نمى رود، به اين معنا كه ساختار تربيتى و خلق و خوى افراد هيچ وقت آنان را مجبور به انجام دادن كارهاى مناسب با خود نمى كند و تاءثيرش در آن حد نيست كه ترك آن كارها را محال سازد و در نتيجه عمل و رفتار از اختيارى بودن بيرون شود و صورتى جبرى بيابد. مثلا شخص عصبانى در عين اينكه خشمگين و دچار فوران و شخص شكمباره نسبت به انجام دادن و ترك كردن عمل و رفتار مناسب با خلق و خودى و ساختار تربيتى اش اختيار دارد، و نيز چنان نيست كه شخص شهوتران در آنچه به اقتضاى دعوت و خواهش و تقاضاى شهوتش انجام مى دهد، مجبور باشد، هر چند كه ترك عمل مناسب با خلق و خوى و ساختار تربيتى و انجام دادن خلاف آن دشوار و در پاره اى موارد در نهايت دشوارى است .اگر كلام خداى متعال كاملا مورد دقت قرار گيرد اين مطالب تاءييد مى شود. آرى خداى سبحان مى فرمايد:و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لايخرج الا نكدا.(240) و زمين پاك (و آماده ) گياهش به اذن پروردگارش برمى آيد، و آن (زمينى ) كه ناپاك (و نامناسب ) است (گياهش ) جز اندك و بى فايده برنمى آيد.و نيز به پيامبر گرامى اش مى فرمايد كه بگويد:و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ .(241)و اين قرآن به من وحى شده است تا به وسيله آن ، شما و هر كس را (كه اين پيام به او) برسد، هشدار دهم .اگر آيه نخست را كه بيانگر زمينه و ساختار تربيتى است با آيه دوم كه دلالت بر عموميت دعوتهاى دينى دارد، با هم مورد دقت قرار دهيم اين معنا روشن مى شود كه بنيه انسانى و صفات درونى انسان در اعمال و رفتارش تاءثير دارد، اما اين تاءثير فقط به نحو اقتضاست نه به نحو عليت تامه ؛ و چگونه چنين نباشد و صفات درونى و ساختار تربيتى علت تامه اعمال و رفتار باشد، حال آنكه خداى متعال دين را امرى فطرى دانسته است كه آفرينش تبديل ناپذير انسان از آن خبر مى دهد، همچنان كه فرمود:فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم .(242) پس روى خود را به سوى دين يكتاپرستى فرادار، در حالى كه از همه كيشها روى برتافته و حقگراى باشى ، به همان فطرتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است . آفرينش خداى را دگرگونى نيست . اين است دين راست و استوار.و نيز فرموده است :ثم السبيل يسره .(243)سپس راه را بر او آسان گردانيد.پس خداى متعال از يك سو دين را به عنوان امرى فطرى معرفى كرده و از سوى ديگر راه دين را براى همه هموار كرده است . بدين ترتيب معنا ندارد كه فطرت آدمى او را به سوى دين حق و سنت معتدل دعوت كند و خلقت او وى را به سوى شر و فساد و انحراف بخواند، آن هم به نحو عليت تامه كه قابل تخلف نباشد. و اينكه برخى گفته اند سعادت و شقاوت دو امر ذاتى است كه هرگز از ذات تخلف نمى پذيرد، و مانند جفت بودن عدد چهار و فرد بودن عدد سه است ، و يا اينكه گفته اند سعادت و شقاوت مقتضاى قضايى حتمى و ازلى است و دعوت براى اتمام حجت است ، نه براى امكان تغيير و اميد دگرگونى از حالى به حالى ، سخنى بى اساس و باطل است ؛ و استنادش به آيه زير نيز نادرست است كه خداوند فرموده است :ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة .(244)تا كسى كه بايد هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد، و كسى كه بايد زنده شود، با دليلى واضح زنده بماند.پاسخ اين ادعا همان اتمام حجت است كه خود بدان اعتراف كرده اند، زيرا همين آيه شريفه مى رساند كه سعادت براى سعيد و شقاوت براى شقى ضرورى و غير قابل تغيير نيست . آرى اگر سعادت و شقاوت از لوازم ذات بودند، ديگر براى رساندن لازمه ذات به ذات حاجت به حجيت نبود، چون ذاتيات حجت بردار نيستند؛ و همچنين اگر سعادت و شقاوت به قضايى حتمى و ازلى لازمه ذوات شده باشند نه اينكه خود لازمه ذوات باشند، باز هم اتمام حجت لغو بود، بلكه حجت به نفع مردم و در برابر خداى متعال مى بود، زيرا او بود كه شقى را شقى آفريد و يا شقاوت را برايش نوشت . پس همينكه مى بينيم خداى متعال در برابر خلق حجت اقامه مى كند، مشخص مى شود كه نه سعادت و نه شقاوت ضرورى و لازمه ذات كسى نيست ، بلكه نتيجه اعمال نيك و بد و اعتقادات حق و باطل انسانهاست .علاوه بر اين ، مشاهده مى كنيم كه انسان به حكم فطرتش (عشق به كمال مطلق ) براى رسيدن به اهدافش به تعليم و تربيت و انذار و تبشير و وعد و وعيد و امر و نهى و امثال اينها دست مى زند، و اين خود روشن ترين دليل است بر اينكه انسان به فطرتش خود را محكوم يكى از دو راه و يكى از دو سرنوشت سعادت و شقاوت نمى داند، بلكه همواره خود را مختار ميان آن دو مى يابد و احساس مى كند كه هر يك را بخواهد، مى تواند برگزيند و هر كدام را كه بخواهد سلوك كند، بر آن قادر است ؛ و براى هر يك پاداشى مناسب آن خواهد ديد، چنانكه خداى متعال فرموده است :و ان ليس للانسان الا ما سعى ، و ان سعيه سوف يرى ، ثم يجزاه الجزاء الاوفى .(245) و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست ، و (نتيجه ) كوشش او به زودى ديده خواهد شد، سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند.تا اينجا به يك نوع ارتباط ميان اعمال و ملكات آدمى ذوات او اشاره شد؛ در اين ميان ارتباطى ديگر نيز وجود دارد كه عبارت است از ارتباط ميان اعمال و ملكات آدمى و اوضاع و احوال و عوامل خارج از ذات انسانى ، عواملى كه ظرف زندگى انسان و جو حيات او را تشكيل مى دهند مانند آداب و سنن و رسوم و عادتهاى تقليدى و مانند اينها. اين عوامل نيز انسان را به همسويى و موافقت با خود مى خواند و از ناسازگارى و مخالفت با خود بازمى دارد و چيزى نمى گذرد كه ساختارى جديد براى انسان فراهم مى آورد و انسان را در اعمال و رفتارش تحت تاءثير خود قرار مى دهد، به گونه اى كه اعمال و رفتار انسان با اوضاع و احوال محيط و جو زندگى اجتماعى اش مطابق مى گردد.اين رابطه نيز غالبا در حد اقتضاست و از آن فراتر نمى رود، وليكن گاهى چنان ريشه دار و پابرجا مى شود كه ديگر اميدى به از بين بردن آن نمى ماند، زيرا در اثر مرور زمان ملكاتى چه رذيله و چه فاضله در قلب راسخ مى شود، چنانكه خداى متعال بدان اشاره كرده است :ان الذين كفروا سواء عليهم اءاءنذرتهم ام لم تنذرهم لايؤ منون .ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة .(246) در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند، چه بيمشان دهى ، چه بيمشان ندهى برايشان يكسان است ؛ (آنها) نخواهند گرويد. خداوند بر دلهاى آنان ، و بر شنوايى ايشان مهر نهاده ؛ و بر ديدگانشان پرده اى است .با وجود اين ، دعوت و انذار و تبشير چنين كسانى براى اقامه حجت صحيح است ، زيرا اگر تاءثير دعوت در آنان محال و ممتنع شده است ، به خاطر سوء اختيار خودشان است .بدين ترتيب مجموعه اى عوامل در شكل گيرى ساختار تربيتى و خلق و خوى انسان دخيلند كه به طور كلى به عوامل درونى و بيرونى تقسيم مى شوند و اينها شخصيت روحى و شاكله انسان را به وجود مى آورند.آن كه داراى شاكله اى معتدل است ، راه يافتنش به سوى كلمه حق و عمل صالح و برخوردارى از دعوت حق آسانتر است و آن كه شاكله اى غير معتدل دارد، او هم مى تواند به سوى كلمه حق و عمل صالح و دين حق راه يابد اما براى او دشوارتر است .(247)بنابراين انسان محكوم عوامل درونى و بيرونى نيست و اين عوامل نقش علت تامه را بازى نمى كنند، بلكه اين عوامل به نحو اقتضا در تربيت انسان مؤ ثرند و آن چيزى كه در تربيت آدمى اصيل و غير قابل تغيير است و همه چيز آدمى به نحوى به او باز مى گردد، فطرت آدمى است و در تربيت اصالت با فطرت است ؛ و از همين روست كه پيام آوران الهى با فطرتها و به زبان فطرت سخن مى گفتند.و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم .(248) و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم ، تا (حقايق را) براى آنان بيان كند.با توجه به اصالت فطرت است كه راه تربيت گشوده مى شود و هر انسانى اين امكان برايش هست كه متوجه كمال مطلق شود و پرده هاى ظلمتى را كه به دست خويش و تحت تاءثير عوامل بيرونى بر فطرت خويش كشيده است ، پس زند و به حق روى كند و هدايت يابد و تربيت الهى شود؛ حتى اگر فرعون باشد، چنانكه خداى متعال هنگام فرستادن موسى (ع ) به سوى فرعون اين حقيقت تربيتى را يادآور شد.اذهب الى فرعون انه طغى ، فقل هل لك الى ان تزكى ، و اهديك الى ربك فتخشى .(249) به سوى فرعون روانه شو كه او سركشى كرده است . پس بگو: آيا سر آن دارى كه به پاكيزگى گرايى ، و تو را به سوى پروردگارت راه نمايم تا پروا بدارى ؟فرعون بر فطرت و حدود خود و حقوق ديگران طغيان كرد و خداى متعال موسى (ع ) را به سوى او روانه كرد تا او را به تزكيه و اصلاح نفس خود متوجه كند و از آلودگى و پستى خود را برهاند. موسى (ع ) ماءمور شد با بيانى استفهامى كه به صورت پيشنهاد و درخواست است نه آمريت ، او را به حق بخواند: فقل هل لك الى ان تزكى ؟اين آيه بيان روشن دعوت موسى (ع ) و چگونگى مواجهه با فرعون طاغى است كه از خلال تعبيرات آن ، مهربانى و ادب و نزاكت در بيان ، و توجه به اصول تربيت نمايان است ، چه فرعون و همه طاغيان داراى سرشت همه انسانها مى باشند كه عوامل نفسانى و خارجى و قدرت ظاهرى آنها را منحرف مى كند و به طغيان وامى دارد، و چون رسالت الهى توجهش به اصلاح نفوس و تربيت است و پيامبران طبيبان نفوسند، نخست با مهربانى و آرامى و دقت در نفسيات ، به علاج بيماريهاى درونى بخصوص بيمارى طغيان مى پردازند، و اگر اين گونه علاج مؤ ثر نشد به هر وسيله شده ماده فساد و افساد را قطع مى كنند.بر اين اساس كه موسى (ع ) فرعون را به حق دعوت كرد و ماءمور شد كه بدو چنين گويد: و اهديك الى ربك فتخشى ؟ آيا آماده اى و به سود خود مى بينى كه تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از غرور و طغيان فرود آيى و در برابر ربوبيت و حق و حقوق خاضع گردى ، و از طغيان و تجاوز پروا كنى ؟ترتيب بيان ، مشعر بر اين است كه هدايت و شناسايى قدرت و عظمت ربوبيت و تربيت و استعداد و خضوع و پرواپيشگى ، بعد از تزكيه نفس از آلودگيها و غرور حاصل مى شود. تزكيه ، هدايت و معرفت ، خضوع و خشيت ، منطق حقيقى تربيت است . ولى فرعون مغرور طاغى و مستبد، اين دعوت به خير و صلاح و رشد را درك نكرد.(250) در هر حال امكان هدايت و تربيت براى همگان هست و عوامل مؤ ثر در تربيت ساختار تربيتى و شخصيت روحى انسان را به نحو اقتضا سامان مى دهند. اين عوامل عبارتند از: وراثت ، محيط، سختيها و شدايد، كار، عوامل ماوراى طبيعت و اراده انسان كه به اختصار مرورى بر آنها مى كنيم .وراثت از جمله عوامل مهم و مؤ ثر در تربيت انسان به نحو اقتضا وراثت است ، بدين معنا كه خصوصيات آبا و اجداد به نسلهاى بعد منتقل مى شود، چنانكه در تعريف وراثت گفته اند:وراثت عبارت است از نيرويى طبيعى در موجود زنده كه به وسيله آن صفات از اصل به نسل منتق مى شود، خواه اين صفات مخصوص اين نسل باشد، خواه مشترك ميان تمام افراد اين نوع يا بخشى از آنها باشد.(251)بنابراين وراثت عبارت است از انتقال صفات و خصوصيات جسمانى و روانى و حالات و ويژگيهاى اخلاقى و رفتارى از پدر و مادر و يا خويشاوندان و اجداد به نسلهاى بعدى .(252)اين ويژگيها و خصوصيات ، به نحو اقتضا در جهت مثبت يا منفى در افراد تاءثير مى گذارند، چنانكه خداى متعال از زبان حضرت نوح (ع ) فرموده است :و قال نوح رب لاتذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا.(253) و نوح گفت : پروردگارا، هيچ كس از كافران را بر روى زمين مگذار، زيرا اگر تو آنان را باقى گذارى ، بندگانت را گمراه مى كنند و جز پليدكار ناسپاس نزايند.البته چنانكه اشاره شد وراثت عالمى مؤ ثر در تربيت است و نه عاملى مسلط در تربيت ، به گونه اى كه انسانى با وراثت نادرست مى تواند به درستى گرايد و انسانى با وراثتى درست به نادرستى ميل كند.يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى .(254) زنده را از مرده بيرون مى آورد، و مرده را از زنده بيرون مى آورد.در روايات پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار(ع ) درباره معنا و مصداق بيرون آوردن زنده از مرده و مرده از زنده چنين آمده است :يخرج المؤ من من الكافر و يخرج الكافر من المؤ من .(255) مؤ من را از كافر بيرون مى آورد، و كافر را از مؤ من بيرون مى آورد.در هر حال نقش وراثت در تربيت انسان نقشى مهم و كارساز است و در سخنان معصومين (ع ) تاءكيدى بسيار بر اهميت آن شده است ، چنانكه از پيامبر اكرم (ص ) روايت شده است كه فرمود:انظر فى اى شى ء تضع ولدك فان العرق دساس .(256) دقت كن كه نطفه خود را در كجا مستقر مى كنى زيرا خصوصيات اجداد به فرزندان منتقل مى شود.در بيان اين امر از امير مؤ منان (ع ) چنين وارد شده است :حسن الاخلاق برهان كرم الاعراق .(257)نيكويى اخلاق دليل پاكى و فضيلت ريشه خانوادگى است .و نيز چنين وارد شده است :اذا كرم اصل الرجل كرم مغيبه و محضره .(258)وقتى اصل و ريشه انسان خوب و شريف باشد، نهان و آشكارش خوب و شريف است .وراثت با همه اهميت و نفوذى كه دارد تحت تاءثير عوامل ديگر قرار مى گيرد و آنچه زمينه اش وجود دارد رشد مى كند و دچار شدت و ضعف يا دگرگونى و تغيير مى شود. در اين باره از رسول خدا(ص ) روايت شده است كه فرمود:السعيد قد يشقى و الشقى قد يسعد.(259)گاهى خوشبخت بدبخت مى شود و گاهى بدبخت به راه خوشبختى مى رود.يعنى گاهى انسانى كه از وراثتى نيكو و سعادتمندانه بهره مند است تحت تاءثير عوامل ديگر راهى نادرست پيش مى گيرد و خود را بدبخت مى سازد و گاهى انسانى كه از وراثتى نادرست و تباه كننده برخوردار است ، تحت تاءثير عوامل ديگر راهى درست پيش مى گيرد و خود را خوشبخت مى سازد.محيط محيط تربيتى عبارت است از تمام عوامل عادى خارجى كه انسان را احاطه كرده و او را از آغاز رشدش يعنى از زمانى كه به صورت نطفه در رحم منعقد مى شود تا زمان مرگش تحت تاءثير قرار مى دهد.چنانچه در عوامل محيطى دقت كنيم ، آنها را بسيار و فراوان مى يابيم ، به طورى كه هر چه انسان رشد مى كند، دايره عوامل محيطى او نيز گسترش مى يابد.(260) در ذيل به اجمال در مهمترين عوامل محيطى مرور مى كنيم .محيط خانه و خانواده خانه و خانواده نخستين محيطى است كه انسان را تحت تاءثير فضا و روابط و مناسبات خود قرار مى دهد. همه چيز اين محيط و بخصوص عوامل انسانى آن بسيار تاءثيرگذار است ؛ و تاءثيرپذيرى كودك و روابط عاطفى درون خانواده بر آن مى افزايد.سالهاى نخست تربيت بسيار اهميت دارد زيرا در اين سالهاست كه ساختار جسمانى ، عاطفى ، اخلاقى و عقلانى شكل مى گيرد. كودك در خانواده چشم به جهان مى گشايد و عادات و اخلاق خود را از خانواده فرامى گيرد، و روابط انسانى و عاطفى را در آنجا مى آموزد. پدر و مادر به كفالت كودك قيام مى كنند و به تربيت او اهتمام مى ورزند و كودك به سبب ميل به تقليدش ، از پدر و مادر تقليد مى كند و بشدت تحت تاءثير امورى قرار مى گيرد كه او را احاطه كرده است .رشد جسمانى كودك تحت تاءثير محيط خانوادگى و مسائل مختلف زندگى خانوادگى است . فقر و غنا، فراوانى امكانات مناسب يا فقدان آنها، از جمله هواى آزاد، آفتاب ، روشنايى و نور كافى ، پاكيزگى و نظافت ، استراحت كافى ، غذاى سالم و بهداشتى ، امكانات مقاومت در برابر بيماريها و وسايل پيشگيرى ، و درمان بيماريها همگى در رشد جسمانى كودك مؤ ثر است .كودك از تمام گرايشها و محركهاى درون خانواده تاءثير مى پذيرد و رفتار او به تبع رفتار خانواده شكل مى گيرد. كودك به مجرد اينكه زبان مادرى را در خانه فرا مى گيرد، از طريق گفتگو و پرسش افكار و آراى اعضاى خانواده را فرا مى گيرد و تحت تاءثير آنها واقع مى شود. والدين نه تنها ماءمن و پناه كودكند بلكه نخستين آموزگار و راهنما و الگوى اويند.وقتى عادات افراد را در امور مختلف از قبيل خوردن ، آشاميدن ، راه رفتن ، خوابيدن ، لباس پوشيدن و رفتار با ديگران مورد دقت قرار مى دهيم ، پى مى بريم كه خانواده عاملى بسيار مهم در شكل گيرى شخصيت افراد و اين عادات و رفتار است ، زيرا كودك رفتار و عادات خود را از خانواده مى آموزد و از اعضاى خانواده تقليد مى كند. اگر ما در بسيارى از اعمال و رفتار روزمره خود دقت نماييم و آنها را تجزيه و تحليل و ريشه يابى كنيم ، درمى يابيم كه بيشتر آنها از تربيت خانوادگى سرچشمه مى گيرد.(261)كودك ، نخستين درس محبت و دوستى ، و بغض و دشمنى را در خانه فرامى گيرد. محيطى سالم و پر از آرامش و عاطفه و دوستى بهترين بستر براى رشد عواطف و كمالات انسانى كودك است ، در چنين محيطى ، كودك احساس آرامش و امنيت مى كند و خصلتهاى انسانى در او شكوفا مى شود. خداى سبحان خانواده را كانون آرامش و دوستى معرفى مى كند، چنانكه مى فرمايد:و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون .(262) و از نشانه هاى او اينكه از (نوع ) خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد، و ميانتان دوستى و رحمتى نهاد. آرى ، در اين (نعمت ) براى مردمى كه مى انديشند قطعا نشانه هايى است .ريشه بسيارى از ناهنجاريها در روابط و مناسبات خانوادگى است و آنجا كه آرامش و دوستى و رحمت آسيب مى بيند، ناهنجاريها ظهور مى كند.اعتقادات فرد در خانواده ريشه مى زند و در زمينه مناسبات خانوادگى رشد مى كند، تا جايى كه كودك دين خانواده را مى پذيرد و در نتيجه افكار و رفتارش شكل مى گيرد، چنانكه پيامبر اكرم (ص ) فرموده است :كل مولود يولد على الفطرة ، فابواه يهودانه ، و ينصرانه ، و يمجسانه .(263) هر نوزادى بر فطرت الهى به دنيا مى آيد، پس پدر و مادر او را به دين يهود و نصرانى و زرتشتى گرايش مى دهند.بدين ترتيب خانواده مهمترين محيط تربيتى به نحو اقتضا است و اساس شخصيت فرد از آنجا شكل مى گيرد.محيط رفاقت و معاشرت انسان به فطرت خود در سراسر زندگى خويش ميل به رفاقت و دوستى دارد؛ و رفقا و دوستان نه تنها با هم انس مى گيرند و با مصاحبت و همنشينى ، موجبات شادمانى و نشاط يكديگر را فراهم مى آورند، بلكه هر رفيقى به مقياس درجه رفاقت و دوستى در امور مادى و معنوى دوست خود نفوذ مى كند و هر يك دانسته يا ندانسته روى عقايد و اخلاق و رفتار و گفتار ديگرى تاءثير مى گذارد.(264) اين تاءثيرگذارى و تاءثيرپذيرى به نحو اقتضا تا آنجاست كه در كلام پيامبر اكرم (ص ) آمده است :المرء على دين خليله و قرينه .(265)انسان بر دين و آيين دوست و همنشين خود است .تاءثير دوست و همنشين در جهت مثبت و منفى تاءثيرى شگفت است زيرا نفس انسانها در پى رفاقت و معاشرت بر يكديگر نفوذ مى كند و خوى و خصلت يكى به ديگرى سرايت مى كند، خواه موضوع سرايت درستى و نيكويى باشد و خواه سرايت پليدى و تبهكارى . از اين روست كه رفاقت و معاشرت از جمله عوامل سعادت و شقاوت بشر شمرده شده است . در حديثى از رسول خدا(ص ) درباره اين حقيقت چنين آمده است :مثل الجليس الصالح مثل العطار، ان لم يحذك من عطره علقك من ريحه ، و مثل الجليس السوء مثل الكير، ان لم يحرقك نالك من شرره .(266) حكايت همنشين صالح مثل عطار است كه اگر از عطر خود تو را بهره مند نسازد، بوى خوش آن در تو آويزد، و حكايت همنشين بد مثل آهنگر است كه اگر شرار آتش آن تو را نسوزاند، بوى بد آن در تو آويزد.همنشينى و رفاقت با صالحان ، انسان را به كمال سوق مى دهد و همنشينى و رفاقت با تبهكاران ، انسان را به تباهى مى كشاند.
دل تو را در كوى اهل دل كشد
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح (268) تو را طالح كند(269)
تن تو را در حبس آب و گل كشد(267)
صحبت طالح (268) تو را طالح كند(269)
صحبت طالح (268) تو را طالح كند(269)