روش تذكر
از روشهايى كه انسان را در سير به سوى اهداف تربيت و اتصاف به صفات الهى يارى مى كند، روش تذكر است ، يعنى يادآورى خداى متعال و نعمتهايش و يادآور شدن مرگ و پيامدهايش . به بيان امام خمينى (ره ):از امورى كه انسان را معاونت كامل مى فرمايد در مجاهده با نفس و شيطان ، و بايد انسان سالك مجاهد خيلى مواظب آن باشد، تذكر است .(684)معنا و مفهوم ذكر و تذكر
واژه ذكر به معناى يادآورى است و در واقع حفظ معناى چيزى و يا استحضار آن ذكر ناميده مى شود. راغب اصفهانى مى نويسد: گاهى ذكر گفته مى شود و مراد از آن هياءت و حالتى است در نفس كه انسان به وسيله آن مى تواند چيزى را كه قبلا بدان معرفت و شناخت حاصل كرده است ، حفظ كند؛ و ذكر به اين معنا همانند حفظ است ، با اين تفاوت كه حفظ را در جايى به كار مى برند كه انسان مطلبى را در حافظه خود داشته باشد، هر چند كه الان حاضر و پيش رويش نباشد، برخلاف ذكر كه در جايى به كار مى رود كه علاوه بر اينكه مطلبى در صندوق حافظه اش هست ، در نظرش نيز حاضر باشد، و گاهى ذكر گفته مى شود و مراد از آن حضور مطلب در قلب و يا در زبان است ؛ و از اين رو گفته اند كه ذكر دو نوع است : ذكر قلبى و ذكر زبانى ؛ و هر يك از اين دو نيز بر دو قسم است ، يكى پس از فراموشى كه همان يادآمدن است و ديگرى بدون سابقه فراموشى كه در حقيقت همان ادامه حفظ است . معناى ديگر ذكر سخن است ، زيرا هر سخنى را هم ذكر مى گويند.(685) ظاهرا اصل در معناى اين واژه ذكر قلبى است و اگر لفظ را هم ذكر گفته اند به اعتبار اين است كه لفظ معنا را بر دل القا مى كند؛(686) و حقيقت ذكر حضور شى ء مذكور است نزد ذاكر.(687)بايد در نظر داشت كه گاهى ذكر در برابر غفلت مطرح مى شود، مانند اين سخن خداى متعال :و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا.(688) و از آن كس فرمان مبر كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته ايم و از هوس خود پيروى كرده و (اساس ) كارش بر زياده روى است .غفلت آن است كه چيزى نزد انسان حاضر باشد ولى انسان به آن توجه نكند يا علم به چيزى داشته باشد ولى به علم خود توجه نداشته باشد. با اين اعتبار ذكر توجه به آن چيزى است كه نزد انسان حاضر است يا علم به علم داشتن است .(689) گاهى نيز ذكر در برابر نسيان مطرح مى شود، مانند اين سخن خداى سبحان :و اذكر ربك اذا نسيت .(690)و چون فراموشى كردى پروردگارت را ياد كن .نسيان آن است كه صورت علمى از محفظه ذهن زايل شود يا انسان محفوظ در ذهن خود را از ياد ببرد. با اين اعتبار ذكر عبارت است از وجود صورت علمى يا صورت درك شده در حافظه .(691)تذكر اعمال ذكر است ، يعنى به يادآوردن و يادآور شدن آنچه انسان از آن در غفلت است يا آن را به فراموشى سپرده است .نقش تذكر در تربيت
آدمى به سبب فرو رفتن در تاريكيهاى مرتبه حيوانى و گرفتار شدن در بندهاى دنيايى ، دچار غفلت از ياد حق و فراموش كردن حقيقت هستى مى شود و در نتيجه حقيقت خويش را از ياد مى برد، و در اين صورت متصف به صفات شيطانى مى شود و همه كجيها و ناراستيها و تباهيها از اينجا برمى خيزد.و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون .(692) و چون كسانى مباشيد كه خداى را فراموش كردند و او (نيز) آنان را دچار خودفراموشى كرد؛ اينانند بدكاران نافرمان .راه نجات انسان متذكر شدن او به حقيقتش و رجوع دادن وى به معارف و حقايقى است كه بر طبق سرشت اوست ؛ و قرآن كريم كتاب ذكر است و پيامبر اكرم (ص ) تذكر دهنده حقايق .فذكر انما انت مذكر.(693)پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهنده اى .ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا.(694)اين (آيات ) يادآورى است ، تا هر كه خواهد راهى به سوى پروردگار خود پيش گيرد.و ذكر به ان تبسل نفس بما كسبت .(695)و (مردم را) به وسيله اين (قرآن ) تذكر ده ، مبادا كسى به (كيفر) آنچه كسب كرده است به هلاكت افتد.روش تذكر، روشى نيكوست در توجه دادن انسان به حقيقت وجود و سير دادن او در صراط هدايت و اطاعت و عبوديت و دور كردن وى از پستى و كجى و پليدى .
ذكر حق پاك است ، چون پاكى رسيد
مى گريزد ضدها از ضدها
چون درآيد نام پاك اندر دهان
نى پليدى ماند و نى اندهان (696)
رخت بر بندد، برون آيد پليد
شب گريزد، چون برافروزد ضيا
نى پليدى ماند و نى اندهان (696)
نى پليدى ماند و نى اندهان (696)
ذكر حق كن ، بانگ غولان را بسوز
چشم نرگس را ازين كركس بدوز(704)
چشم نرگس را ازين كركس بدوز(704)
چشم نرگس را ازين كركس بدوز(704)
جز تو در محفل دلسوختگان ذكرى نيست
اين حديثى است كه آغازش و پايانش نيست (713)
اين حديثى است كه آغازش و پايانش نيست (713)
اين حديثى است كه آغازش و پايانش نيست (713)
معنا و مفهوم عبرت و اعتبار
عبرت از ماده عبر است و اصل اين واژه به معناى گذشتن از حالى به حالى است . اعتبار و عبرت حالتى است كه انسان را از شناخت و معرفت محسوس به شناخت و معرفت نامحسوس مى رساند، انسان را از امور مشهود به امور نامشهود راه مى برد، از شناخت چيزى كه ديده شده است ، به شناخت چيزى كه در گذشته رخ داده و ديده نشده است واصل مى كند.(739) شيخ طوسى (ره ) مى نويسد كه اصل اين واژه به معناى نفوذ كردن از جانبى به جانب ديگر است .(740) و البته تا ديده اى نافذ نباشد و انسان از ظواهر عبور نكند به شناختى وراى ظواهر دست نمى يابد، بلكه تماشاگر خواهد بود نه عبرت گير.مفهوم عبرت در قصيده ايوان مدائن خاقانى شروانى بخوبى تصوير شده است كه ابياتى از آن ذكر مى شود.(741)
هان ، اى دل عبرت بين از ديده عبر كن ، هان
يك ره ز لب دجله منزل به مدائن كن
دندانه هر قصرى پندى دهدت نو نو
اين هست همان ايوان كز نقش رخ مردم
اين هست همان درگه كو را ز شهان بودى
اين هست همان صفه كز هيبت او بردى
پندار همان عهد است ، از ديده فكرت بين
بس پند كه بود آنگه در تاج سرش پيدا
كسرى و ترنج زر، پرويز و به زرين
پرويز به هر بومى زرين تره آوردى
پرويز كنون گم شد ز آن گمشده كمتر گوى
گفتى كه كجا رفتند آن تاجوران ، اينك
چندين تن جباران كاين خاك فرو خورده است
خاقانى از اين درگه دريوزه عبرت كن
اين بحر بصيرت بين ، بى شربت از او مگذر
كز شط چنين بحرى لب تشنه شدن نتوان (743)
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
وز ديده دوم دجله بر خاك مدائن ران
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
خاك در او بودى ديوار نگارستان
ديلم ملك بابل ، هندوشه تركستان
بر شير فلك حمله شير تن شادروان
در سلسله درگه ، در كوكبه ميدان
صد پند نو است اكنون در مغز سرش پنهان
بر باد شده يكسر، با خاك شده يكسان
كردى ز بساط زر زرين تره را بستان
زرين تره كو برخوان ؟ رو كم تركوا(742) برخوان
ز ايشان شكم خاك است آبستن جاويدان
اين گرسنه چشم آخر هم سير نشد ز ايشان
تا از در تو ز آن پس دريوزه كند خاقان
كز شط چنين بحرى لب تشنه شدن نتوان (743)
كز شط چنين بحرى لب تشنه شدن نتوان (743)
ذكر موسى بند خاطرها شدست
ذكر موسى بهر روپوش است ليك
موسى و فرعون در هستى توست
بايد اين دو خصم را در خويش جست (758)
كين حكايتهاست كه پيشين بدست
نور موسى نقد توست اى مرد نيك
بايد اين دو خصم را در خويش جست (758)
بايد اين دو خصم را در خويش جست (758)
جرت الرياح على مكان ديارهم
فكانما كانوا على ميعاد(760)
فكانما كانوا على ميعاد(760)
فكانما كانوا على ميعاد(760)