اهل عبرت
كسانى مى توانند بدرستى از صفات بد به صفات خوب عبور كنند و اهل عبرت شوند كه فطرت انسانى خود را آن چنان نپوشانده باشند كه از آنچه بر سر ديگران رفته است ، به خود نيايند، بلكه انسان به فطرت خود ترس از شقاوت و عذاب دارد و با ديدن آنچه مايه عبرت است به اصلاح خود و جامعه مى پردازد. از اين روست كه خداى رحمان فرموده است :ان فى ذلك لعبرة لمن يخشى .(767)همانا براى هر كه (از شقاوت و عذاب ) بترسد، در اين (امور) عبرتى است .چنين انسانى از كنار حوادث نمى گذرد، بلكه در آنها سير مى كند و اين سير مستلزم چشمى بينا و خردى ناآلوده است ، چنانكه در قرآن كريم بر آن تصريح شده است :ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار.(768)در اين (امور) براى صاحبان بينش عبرتى است .عبرة لاولى الالباب .(769)(در اين امور) براى خردمندان عبرتى است .انسانى كه مى آموزد در قشر متوقف نگردد و از ظاهر به باطن سير كند، پيوسته همه چيز را به چشم عبرت مى نگرد و به سوى اصلاح گام برمى دارد. شاءن مؤ من چنين است . امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :و انما ينظر المؤ من الى الدنيا بعين الاعتبار.(770) همانا مؤ من به دنيا به ديده عبرت نمى نگرد.اين نوع نگرش انسان را به روشن بينى و خودنگهدارى مى رساند. پس بايد تلاش كرد كه متربى نگاه خود را به امور و حوادث تصحيح كند و پيوسته عبرت بگيرد. از امير مؤ منان (ع ) روايت شده است كه فرمود:دوام الاعتبار يودى الى الاستبصار و يثمر الازدجار.(771) عبرت گيرى پيوسته انسان را به سوى بصيرت مى كشاند و بازدارندگى (از بديها) را به بار مى آورد.روش موعظه از جمله روشهايى كه خداى رحمان براى تربيت آدميان بدان سفارش كرده است ، روش موعظه است ، چنانكه پيامبر گرامى اش را فرمان مى دهد كه مردمان را با موعظه اى نيكو به دين و راه خدا بخواند.ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة .(772)با حكمت و موعظه نيكو به راه پروردگارت دعوت كن .موعظه اى كه از جانى پاك برمى خيزد، بر جانهاى راه گم كرده ولى مايل به راه يابى مى نشيند و دل ايشان را نرم مى كند و تسليم حق مى نمايد. موعظه نيكو موعظه اى است كه واعظى راه يافته ، به روشى نيكو از آن براى اصلاح و هدايت بهره مى گيرد و بى گمان چنين موعظه اى روشى مؤ ثر در تربيت است .معنا و مفهوم وعظ و موعظه راغب اصفهانى در معناى وعظ مى نويسد: الوعظ زجر مقترن بالتخويف (773) يعنى موعظه منعى است كه با بيم دادن همراه است . اما همين طور كه خليل بن احمد لغوى معروف ، در مفهوم موعظه گفته است ، موعظه يادآورى قلب است نسبت به خوبيها در آنچه كه موجب رقت قلب مى شود.(774) يعنى موعظه سخنى است كه قلب را نرمى و رقت مى بخشد و عواطف را تحريك مى كند و موجب مى شود كه انسان از كجى و پليدى دست كشد و به راستى و خوبى دل بندد. موعظه سخنى است كه در انسان حالت بازدارندگى از بديها و گروندگى به خوبيها ايجاد مى كند. بنابراين ، موعظه سختى و مقاومت دل را در برابر حق و عمل به حق زايل مى كند و نرمى و تسليم در برابر حق و عمل به حق را فراهم مى سازد.نقش موعظه در تربيت با توجه به معنا و مفهومى كه ذكر شد، موعظه سختى و قساوت را از دل مى شويد، و خشم و شهوت را فرو مى نشاند، و هواهاى نفسانى را تسكين مى دهد و دل را صفا و جلا مى بخشد و آدمى را آماده اتصاف به كمالات الهى مى كند.(775)يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمة للمؤ منين .(776) اى مردم ، همانا براى شما از جانب پروردگارتان موعظه اى آمد و درمانى براى آنچه در سينه هاست و هدايت و رحمتى براى مؤ منان .قرآن كريم كتاب موعظه الهى است . كتابى كه دلهاى بيمار را درمان مى كند و به مردمان حيات حقيقى مى بخشد. قرآن كريم موعظه اى نيكوست كه مردمان را از خواب غفلت بيدار مى كند و ايشان را از نيت بد و كار زشت بازمى دارد و به سوى خير و سعادت برمى انگيزد. موعظه الهى سبب دگرگونى اساسى در احوال آدميان مى شود: آنان را از درياى غفلتى كه در آن غوطه ورند بيرون مى برد و از امواج حيرت و سرگشتگى كه ايشان را فرا گرفته است و باطنشان را با تاريكيهاى شك و ترديد ظلمانى كرده است نجات مى دهد و دلهاى آنان را كه بيماريهاى ناشى از رذايل اخلاقى و صفات پست نفسانى بيمار كرده است شفا مى بخشد. بدين ترتيب زمينه پاكى باطنها و روشنى خردها و حيات دلها فراهم مى شود و آن گاه خداى رحمان مردمان را با لطف و مهربانى به معارف حق و اخلاق كريم و اعمال صالح راهنمايى مى كند.(777) نمونه زيبا و مصداق روشن اين گونه مواعظ تربيتى آياتى از قرآن كريم است كه بيانگر موعظه هاى لقمان حكيم به فرزندش است . اين سخنان بهترين موعظه هاست كه اگر به جان بنشيند و در عمل ظهور نمايد سعادت همه جانبه فرد و جامعه را تاءمين مى كند و همه چيز آدميان را به سامانى درست مى كشاند. در اين مواعظ اساس مباحث اعتقادى ، اصول وظايف دينى و آداب نيكوى اخلاقى در وجوه فردى و اجتماعى بيان شده است .و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لاتشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم ... يا بنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض ياءت بها الله ان الله لطيف خبير. يا بنى اقم الصلوة و امر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور. و لاتصعر خدك للناس و لاتمش فى الارض مرحا ان الله لايحب كل مختال فخور. و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير.(778) و (ياد كن ) آن گاه كه لقمان پسر خويش را موعظه كرد كه : اى پسرك من ، به خدا شرك مورز كه براستى شرك ستمى بزرگ است . اى پسرك من ، اگر عمل تو هموزن دانه خردلى و در تخته سنگى يا در آسمانها يا در زمين نهفته باشد، خدا آن را (براى حساب ) مى آورد كه خدا بس دقيق و آگاه است . اى پسرك من ، نماز را برپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن ، و بر آنچه به تو رسد شكيبا باش كه اين (حاكى ) از عزم و اراده تو در امور است ، و به تكبر از مردم روى مگردان و به خودپسندى بر زمين راه مرو كه خداوند خودپسند فخرفروش را دوست نمى دارد. و در رفتارت راه ميانه را برگزين و آواز خويش فرود آر كه زشت ترين آوازها بانگ خران است .بنابراين نقش موعظه ، نقشى بيداركننده و نجات دهنده و حيات بخش است ، چنانكه در سخنان امير مؤ منان على (ع ) آمده است :بالمواعظ تنجلى الغفلة .(779)به سبب موعظه غفلت زدوده مى شود.ثمرة الوعظ الانتباه .(780)نتيجه موعظه بيدارى است .المواعظ صقال النفوس و جلاء القلوب .(781)موعظه ها صيقل نفسها و روشنى بخش دلهاست .المواعظ حياة القلوب .(782)موعظه ها مايه حيات دلهاست .بر اين اساس است كه امير مؤ منان (ع ) فرزندش حسن (ع ) را سفارش مى كند كه دل خود را در معرض مواعظ جانبخش قرار دهد:احى قلبك بالموعظة .(783)دلت را با موعظه زنده كن .نياز انسان به موعظه
هيچ كس از موعظه بى نياز نيست ، زيرا دل آدمى پيوسته در معرض غفلت و قساوت است و موعظه مايه بيدارى و هشيارى دل و رقت و سلامت آن است . امام خمينى (ره ) در اين باره مى فرمايد:انسانى بايد هم خودش را موعظه كند و هم در معرض موعظه واقع بشود. هيچ انسانى نيست كه محتاج به موعظه نباشد، منتها انسانهاى بالا واعظشان خداست و انسانهاى بعد واعظشان آنها هستند تا برسد به آخر، تا برسد به ما.(784)آدمى شئون و نيازهاى گوناگون دارد، از جمله نياز به زنده نگاه داشتن دل ؛ و مواعظ حقيقى دل آدمى را زنده مى كند و هيچ كس از اين امر بى نياز نيست .بسيارى از اوقات انسان به امورى آگاه است اما در عمل كردن به آنچه مى داند سست است و به دانسته هاى خود عمل نمى كند و گاهى حتى برخلاف آنها عمل مى كند. آن چيزى كه فاصله ميان علم و عمل را از ميان برمى دارد، ايمان و باور قلبى و تعلق خاطر است كه اگر انسان به چيزى دل بسپارد، در عمل بدان پايبند خواهد شد؛ و سر و كار موعظه با دل آدمى است و فراهم كردن اين پايبندى .ممكن است انسان از تعليم شخصى ديگر بى نياز شود، اما چنين نيست كه از موعظه موعظه گرى راستين بى نيازى حاصل شود. حتى بسيار اتفاق مى افتد كه انسان مطلبى را مى داند اما شنيدن آن از زبان انسانى وارسته با بيانى مؤ ثر و دلنشين سبب تحولى در درون آدمى مى شود و انسان را از زشتيها جدا مى كند و به نيكيها مى رساند كه در شنيدن تاءثيرى هست كه در دانستن نيست . مهم آن است كه موعظه بر اساس آدابى درست استوار باشد تا تاءثير كند و گرنه ممكن است نه تنها تاءثير مثبت نكند كه نتايج منفى و مخربى به بار آورد.آداب موعظه
روش موعظه بر سه ركن استوار است : موعظه كننده ، موعظه ، و موعظه شونده ؛ و براى اينكه اين روش نقش تربيتى خود را بدرستى ايفا كند، بايد هر يك از اين اركان ويژگيهايى را دارا باشند.انسانى كه موعظه مى كند خود بايد نمونه اى عملى از موعظه خويش باشد تا موعظه بدرستى تاءثير كند. موعظه اى دل را زنده مى كند كه از دلى زنده برخاسته باشد، دلى تسليم حق و فردى عامل بدانچه به سوى آن دعوت مى كند.و من احسن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين .(785) گفته چه كس نيكوتر از گفته كسى است كه مردمان را به خدا فراخواند و خود عمل صالح كند و گويد كه من نيز از مؤ منان به اسلامم .موعظه چون از دل برخيزد، در دل مى نشيند و چون از زبان برخيزد، راهى به دل پيدا نمى كند كه گفته اند:اذا خرج الكلام من القلب وقع فى القلب ، و اذا خرج من اللسان لم يجاوز الآذان .(786) اگر سخن از دل برآيد، بر دل نشيند، و اگر از زبان برآيد از گوشها فراتر نرود.در اين باره از امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود:ان العالم اذا لم يعمل بعلمه ، زلت موعظته عن القلوب كما يزل المطر عن الصفا.(787) چون عالم به علم خود عمل نكند، موعظه اش از روى دلها چنان بلغزد و فرو افتد كه دانه باران از روى تخته سنگ صاف .پس ادب موعظه اقتضاى اين دارد كه موعظه كننده خود بدانچه مى گويد دل سپرده باشد و آن را در عمل خويش به ظهور رسانده باشد. در روايتى وارد شده است كه خداوند به حضرت عيسى (ع ) چنين وحى كرد:عظ نفسك بحكمتى ، فان انتفعت فعظ الناس ، و الا فاستحيى منى .(788) خود را با حكمت من موعظه كن ، پس آن گاه كه جانت از آن بهره مند شد به موعظه مردم بپرداز و گرنه از من حيا كن .آن كه چراغ وجودش به حكمت الهى و موعظه دينى روشن شده است مى تواند ديگران را از اين نور بهره مند كند. پس موعظه اى آبادكننده دل است كه از دلى آباد شده برخيزد، زيرا موعظه از سنخ علم به عمل درآمده است كه در واعظى متعظ جلوه دارد. امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :استصبحوا من شعلة واعظ متعظ.(789)چراغ وجود خدا را از شعله واعظى متعظ برافروزيد.
دلا نزد كسى بنشين كه او از دل خبر دارد
در اين بازار عطاران مرو هر سو چو بيكاران
به هر ديگى كه مى جوشد، مياور كاسه و منشين
نه هر كلكى شكر دارد، نه هر زيرى زبر دارد
نه هر چشمى نظر دارد، نه هر بحرى گهر دارد(790)
به زير آن درختى رو كه او گلهاى تر دارد
به دكان كسى بنشين كه در دكان شكر دارد
كه هر ديگى كه مى جوشد درون چيز دگر دارد
نه هر چشمى نظر دارد، نه هر بحرى گهر دارد(790)
نه هر چشمى نظر دارد، نه هر بحرى گهر دارد
چه بسيار واعظان و خطيبان و فصيح سخن گويان در اين باره سخن گفته اند و من به آن سخنان گوش فرا داده و مكرر در آن سخنان دقت كرده ام ، اما در هيچ كدام از آن سخنان تاءثير اين كلام را در وجود خويش و بر قلب خود نيافته ام . بنابراين تاءثيرى كه اين كلام در من دارد يا به سبب اعتقادى است كه من به گوينده آن دارم ، يا نيت صالح و يقين ثابت و اخلاص محض گوينده كلام موجب شده است كه اين تاءثير در جان انسانها بيشتر شود و نفوذ موعظه اش در دلها رساتر گردد.(793)البته موعظه بايد متناسب با حال و وضع مخاطب باشد. در بسيارى از اوقات مواعظ طولانى جز خستگى و ملال نتيجه اى در بر ندارد و شنونده يا به موعظه گوش نمى سپارد و يا اگر گوش دهد تاءثيرى اندك مى پذيرد. از امير مؤ منان (ع ) درباره رساترين سخنان چنين آمده است :ابلغ البلاغة ما سهل فى الصواب مجازه و حسن ايجازه .(794) رساترين سخن رسا و شيوا سخنى است كه فهميدن معنى درست آن آسان باشد و اختصار نيكويى داشته باشد.همچنين زبان موعظه بايد زبانى نرم و لين باشد تا سبب رقت و خشيت شود و نيز موعظه شونده احساس كند كه موعظه گر خيرخواه و دوستدار اوست . خداى متعال حتى براى موعظه ستمگرانى چون فرعون به موسى (ع ) و برادرش هارون فرمان داد كه با او به ملايمت و نرمى سخن گويند، شايد از كجى دست كشد و به راستى گرايد.اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى .(795) به سوى فرعون رويد كه او به سركشى برخاسته است ، و با او سخنى نرم گوييد، شايد كه پند پذيرد و يا بترسد.انسان به گونه اى است كه موعظه را بهتر از امر و نهى مى پذيرد و شاخصه موعظه نيز همين نرمى و ملايمت آن است كه پذيرش آن را سهل مى كند؛ البته اگر انسان موعظه پذير باشد و به مرحله اى از سختى و قساوت دل نرسيده باشد كه موعظه در دلش هيچ تاءثير نكند. اگر انسان به سبب وابستگى به دنيا دريچه دل خود را به روى سخن حق ببندد، كسى نمى تواند او را متحول سازد و نجات دهد. چنين آدميانى به منزله مردگانى اند كه سخن حق و موعظه نيكو در آنها تاءثيرى ندارد.انك لاتسمع الموتى و لاتسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين .(796) البته تو نتوانى كه مردگانى را بشنوانى ، و نه به كران آواى دعوت را بشنوانى آن گاه كه روى برمى گردانند و پشت مى كنند.اگر انسان گوش موعظه پذير خود را ببندد، چه كسى مى تواند او را بيدار كند و از غفلت بيرون آورد و به سوى حق هدايت كند؟ كنعان (797) نفس آدمى موعظه نمى پذيرد و به سبب آنكه به حقيقت وجود خود پشت مى كند، خداوند بر گوش جان او مهر مى نهد؛ و تا زمانى كه انسان از كنعان نفس خود جدا نشود و گوش دل به موعظه اولياى خدا نسپارد روى سعادت نمى بيند.
گر تو كنعانى ندارى باورم
گوش كنعان كى پذيرد اين كلام
كه برو مهر خدايست و ختام (798)
گر دو صد چندين نصيحت پرورم
كه برو مهر خدايست و ختام (798)
كه برو مهر خدايست و ختام (798)
عمر بى توبه همه جان كندن است
عمر و مرگ اين هر دو با حق خوش بود
بى خدا آب حيات آتش بود(810)
مرگ حاضر، غايب از حق بودن است
بى خدا آب حيات آتش بود(810)
بى خدا آب حيات آتش بود(810)
معنا و مفهوم توبه و استغفار
توبه در لغت به معناى رجوع و بازگشتن است .(811) برخى لغت شناسان در معناى آن قيد معصيت و گناه را افزوده اند و گفته اند: توبه رجوع و بازگشت از معصيت و گناه است .(812) ولى با توجه به اينكه توبه مراتبى دارد و براى هر انسانى با توجه به مرتبه اش توبه اى است ؛ و نيز واژه توبه در قرآن كريم درباره خداى متعال به كار رفته است ، مطلق رجوع و بازگشتن در معناى توبه صحيح است ، زيرا رجوع و بازگشتن از معصيت و گناه درباره خداى سبحان معنا ندارد و توبه خداوند به معناى بازگشت لطف و رحمت پروردگار است به سوى بنده گنهكار، چنانكه فرموده است :ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هو التواب الرحيم .(813)پس (خدا) به آنان (توفيق ) توبه داد، تا توبه كنند. بى ترديد خدا همان توبه پذير مهربان است .بنابراين انسان هم در توفيق براى توبه به خدا نيازمند است و هم در پذيرش توبه و شمول غفران و پاك شدن از پليديها و اسباب دورى از خدا،(814) يعنى توبه بنده هميشه ميان دو توبه از جانب خداى متعال قرار دارد، يكى بازگشتن خداى مهربان به سوى بنده خود از سر لطف و رحمت تا بنده توفيق استغفار و توبه بيابد و ديگر بازگشتن دوباره خدا به بنده در اينكه او را بپذيرد و توبه اش را قبول نمايد.(815) و البته بازگشت خداى مهربان به سوى بنده از بازگشت بنده به سوى او بيشتر است .انه هو التواب الرحيم .(816)آرى ، اوست كه بسيار توبه پذير مهربان است .بدين ترتيب توبه خداوند براى بندگانش عبارت است از ارسال رحمت براى بخشايش گناهان آنها و زدودن تاريكى دلشان از شرك و معصيت و هر چه سبب دورى از ساحت قرب الهى مى شود، و توبه بندگان به سوى خدا عبارت است از بازگشت آنان به سوى پروردگار براى آمرزش گناهان و پاك شدن از معاصى و زدودن اسباب دورى از ساحت قرب الهى .(817)پس توبه آن است كه انسان به توفيق الهى به مقام غفاريت حق تعالى پناه برد و حالت استغفار و آمرزش خواستن واقعى را تحصيل كند،(818) و دل خود را از گناه بشويد و بر ترك آنچه از او رفته است عزم نمايد و تلافى و تدارك تقصير گذشته كند و از دورى ساحت ربوبى به نزديكى بازآيد.(819)و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما.(820) هر كه كارى بد كند، يا خويشتن ستم ورزد؛ سپس از خدا آمرزش بخواهد، خدا را آمرزنده مهربان خواهد يافت .نقش توبه در تربيت همان طور كه در مباحث گذشته اشاره شد، انسان در ابتداى آفرينشش خالى از هر صلاح و فسادى است ؛ نه داراى كمالات روحانى و نه متصف به اضداد آن است ، و در عين حال قابليت پذيرش هر صلاح و فساد و استعداد حصول هر كمال و هر ضد آن را دارد. و چون فطرتش كه عشق به كمال مطلق است و حقيقتش كه منور به انوار الهى است در حجاب كدورتها و ظلمتها قرار گيرد و بر دلش تاريكيهاى معصيت نشيند، بايد پيش از آنكه كدورتها و ظلمتها افزون گردد و به جايى رسد كه يكسره دل را تاريك كند، به خود آيد و توبه نمايد كه توبه و بازگشت به خدا يگانه راه زدودن تاريكيها از دل و بازگشت به فطرت انسانى و حقيقت الهى است .(821) ابوبصير گويد كه از امام صادق (ع ) شنيدم كه مى فرمود:اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نكتة سوداء، فان تاب انمحت و ان زاد زادت حتى تغلب على قلبه فلايفلح بعدها ابدا.(822) هرگاه انسان گناهى كند، در دلش نقطه اى تاريك برآيد، پس اگر توبه نمايد، پاك شود، و اگر بر گناه بيفزايد، آن تاريكى افزايش يابد تا بر دلش غالب آيد، پس هرگز رستگار نشود.از اين روست كه جز با توبه و بازگشت به سوى خدا و رهايى از شقاوتها و تباهيها نمى توان به منزل سعادت و كرامت رسيد؛ و قرب به ساحت مقدس ربوبى و اتصاف به صفات الهى متوقف به توبه از شرك و هر معصيت ديگر است و خداى كريم مؤ منان را به توبه فرا مى خواند تا راه رستگارى بر ايشان گشوده شود.و توبوا الى الله جميعا ايه المؤ منون لعلكم تفلحون .(823)اى مؤ منان ، همگى به درگاه خدا توبه كنيد، اميد كه رستگار شويد.توبه بهترين راه براى زدودن بديهاى نفس است ، بديهايى كه سبب شقاوت و بدبختى انسان در زندگى دنيا و آخرت مى شود و او را از ورود به ساحت قدس الهى محروم مى كند. امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :و لا شفيع انجح من التوبة .(824)شفيعى رهاننده تر از توبه نيست .ملاك تشريع توبه ، رهايى از هلاكت به سبب گناه و نجات از تباهى حاصل از معصيت است ، زيرا توبه وسيله رستگارى و مقدمه دستيابى به سعادت است . بعلاوه توبه وسيله حفظ روح اميدوارى در انسان است ، زيرا انسان براى سير به سوى مقصد تربيت بايد در اعتدال بيم و اميد سير كند تا از آنچه در اين سير او را آسيب مى رساند بگريزد، و به سوى آنچه در رسيدن به مقصد يارى اش مى كند بشتابد؛ و اگر اين روح اميد در انسان نباشد يا رو به كاستى نهد، آدمى از مسير اعتدال بيرون مى رود و به هلاكت ميل مى كند.(825) خداى مهربان اين روح اميد را در بندگان گنهكار خود مى دمد تا آنان را به بازگشت برانگيزد و از هلاكت برهاند.قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم .(826) بگو: اى بندگان من كه بر خويش زياده روى روا داشته ايد (در گناهان از حد گذشته ايد و بر خود ستم كرده ايد)، از رحمت خدا نوميد نشويد كه همانا خداوند همه گناهان را مى آمرزد كه او آمرزنده مهربان است .مادام كه انسان روح نشاط و اميد به نجات دارد، در راه تربيت خود عزم مى نمايد و جديت به خرج مى دهد، اما اگر روح ياءس و نااميدى بر او چيره شود و راه نجات و اصلاح و تربيت را بر خود بسته ببيند، در عمل به سستى و ناتوانى و پستى كشيده مى شود تا جايى كه خود را تا مرز تباهى و هلاكت پيش مى برد؛ و تنها راه درمان آدمى از اين بيمارى مهلك توبه است .(827)
هين مكن زين پس فراگير احتراز
توبه را از جانب مغرب درى
تا ز مغرب بر زند سر آفتاب
هست جنت را ز رحمت هشت در
آن همه گه باز باشد گه فراز
هين غنيمت دار، در بازست زود
رخت آنجا كش به كورى حسود(828)
كه ز بخشايش در توبه ست باز
باز باشد تا قيامت بر ورى
باز باشد آن در، از وى رو متاب
يك در توبه ست زان هشت اى پسر
و آن در توبه نباشد جز كه باز
رخت آنجا كش به كورى حسود(828)
رخت آنجا كش به كورى حسود(828)
توبتى كن كه توبه گفتن نيست
رو به يكبارگى به درگاه آر
چند ازين بى كسى و بى باكى
توبه بس باقيست توبه بيار
جامه تن به آب ديده نگار(829)
باز گفتن چو باز خفتن نيست
تحفه از درد و ناله و آه آر
چند تر دامنى و ناپاكى
جامه تن به آب ديده نگار(829)
جامه تن به آب ديده نگار(829)
پس انسان عاقل اگر تنبه بر اين معانى پيدا كرد، و به فرموده هاى انبيا و اوليا عليهم السلام و عرفا و حكما و علما رضوان الله عليهم به قدر قول (يك ) نفر طبيب معالج اعتنا كرد، لابد از معاصى پرهيز مى كند و گرد آنها نمى گردد. و اگر خداى نخواسته مبتلا شد، بزودى از آن منزجر مى شود و پشيمان مى گردد، و صورت ندامت در قلبش ظاهر مى شود. و نتيجه اين پشيمانى و ندامت خيلى بزرگ است ، و آثار آن خيلى نيكو است ؛ و عزم بر ترك مخالفت و معصيت بر اثر ندامت حاصل شود. و همين كه اين دو ركن توبه حاصل شد، كار سالك طريق آخرت آسان شود و توفيقات الهيه شامل حال او شود، و به حسب نص آيه شريفه ان الله يحب التوابين (841) محبوب حق تعالى شود، اگر در اين توبه خالص باشد.و نيز بايد انسان بكوشد تا آنكه صورت ندامت را در دل قوت دهد تا ان شاء الله به بيت احتراق وارد شود. و آن چنان است كه به واسطه تفكر در تبعات و آثار موحشه معاصى ندامت را در دل قوت دهد، و نمونه نار الله الموقدة (842) را در خود به اختيار خود در دل خود روشن كند و قلب را به آتش ندامت محترق كند تا آنكه همه معاصى از آن آتش بسوزد و كدورت و زنگار قلب مرتفع شود. (انسان بايد) بداند كه اگر اين آتش (را) در اين عالم خود براى خود روشن نكند، و اين در جهنم را، كه خود باب الابواب بهشت است ، به روى خود مفتوح نكند، از اين عالم كه منتقل شد، ناچار در آن عالم آتش سخت سوزناكى براى او تهيه شود و ابواب جهنم به روى او بازگردد و ابواب بهشت و رحمت به روى او منسد گردد.(843)البته اين پشيمانى حقيقى بايد پيش از آن باشد كه زنگارها بر دل نشيند و انباشته گردد و ديگر صيقل نپذيرد و محوپذير نباشد.انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما.(844) توبه ، نزد خدا، تنها براى كسانى است كه از روى نادانى مرتكب گناه مى شوند، سپس بزودى توبه مى كنند؛ اينانند كه خدا توبه شان را مى پذيرد، و خداوند دانانى حكيم است .توبه زمانى صحيح است كه انسان در حال اختيار باشد، يعنى تا در اين دنياست ؛ و تا وقتى كه مرگ به انسان روى نياورده است مهلت توبه هست ، اما آنجا كه انسان هيچ اختيارى در صلاح و فساد و يا سعادت و شقاوت ندارد و كار از كار گذشته است و انسان در چنگال مرگ گرفتار است و هيچ اميدى به نجات ندارد، جاى توبه نيست ؛ همچنان كه در عالم آخرت توبه معنى ندارد.و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما.(845) و توبه كسانى كه گناه مى كنند، تا وقتى كه مرگ يكى از ايشان در رسد، مى گويد: اكنون توبه كردم ، پذيرفته نيست ؛ و (نيز توبه ) كسانى كه در حال كفر مى ميرند، پذيرفته نخواهد بود، آنانند كه برايشان عذابى دردناك آماده كرده ايم .توبه زمانى توبه شمرده مى شود كه انقلابى درونى باشد نه آنكه انسان از سر اضطرار تسليم شود كه چنين انسانى اگر فرصت داشته باشد به همان راه خود ادامه مى دهد، پس چنين توبه اى اساسا توبه نيست تا پذيرفته شود. براى پذيرش توبه راهى روشن و گشوده وجود دارد، چنانكه خداى متعال فرموده است :انه من عمل منكم سوءا بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه رحيم .(846) هر كس از شما كه از روى نادانى مرتكب گناه شود، سپس توبه آرد و به كار نيك و شايسته پردازد، هر آينه او آمرزنده مهربان است .انسانى كه از سر طغيان و غلبه شهوت و غضب و نه از روى دشمنى و عداوت با حق مرتكب گناه مى شود، با اينكه علم به گناه و حرام دارد، چون علمش تحت الشعاع هوا و هوس قرار گرفته است ، جاهل شمرده مى شود. مسلما چنين كسى در برابر گناه خود مسئول است ، اما چون از روى دشمنى و عداوت به وادى گناه نرفته است ، سعى و تلاش مى كند كه اصلاح و جبران نمايد و خداوند راه پذيرش و آمرزش را براى اينان باز گذاشته است .(847)فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه ان الله غفور رحيم .(848) پس هر كه بعد از ستم كردنش توبه كند و به صلاح آيد، خدا توبه او را مى پذيرد، كه خدا آمرزنده مهربان است .بنابراين توبه را شرايطى براى قبول است ، اينكه انسان پس از پشيمانى و عزم بر بازنگشتن به گناه ، به اصلاح و جبران روى آورد و حقوق پايمال شده و واجبات به جا نياورده را جبران كند؛ و توبه اى كه جامع شرايط باشد پذيرفته درگاه حق است .(849)و هو الذى يقبل التوبة عن عباد و يعفوا عن السيئات و يعلم ما تفعلون .(850) و اوست كسى كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد و از گناهان درمى گذرد و آنچه را مى كنيد مى داند.البته براى توبه شرايط كمالى نيز وجود دارد كه عبارت است از زدودن آثار جسمى و روحى كه در نتيجه معاصى پيدا شده است و اقدام كردن براى رياضتهاى جسمى و روحى تا آن آثار و تبعات بكلى پاك شود و نشانه اى از ميل به آنها در انسان باقى نماند و حالت تنفر از معاصى و انزجار كامل از آنها حاصل شود.(851) امير مؤ منان (ع ) در سخنى والا آداب كامل توبه را چنين بيان فرموده است :الاستغفار درجة العليين ، و هم اسم واقع على ستة معان : اولها الندم على ما مضى ، و الثانى العزم على ترك العود ابدا، و الثالث ان تودى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله املس ليس عليك تبعة ، و الرابع ان تعمد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتودى حقها، و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذيبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم و ينشاء بينهما لحم جديد، و السادس ان تذيق الجسم الم الطاعة كما اذقته حلاوة المعصية .(852) استغفار مقام بلند مرتبگان است و آن يك كلمه است اما شش مرحله دارد: نخست پشيمانى بر آنچه گذشت ، دوم عزم بر ترك هميشگى بازگشت ، سوم آنكه حقوق ضايع شده مردم را به آنان بازگردانى ، چنانكه خدا را پاك ديدار كنى و خود را از گناه تهى سازى ، چهارم اينكه حق هر واجبى را كه ضايع ساخته اى ادا كنى ، پنجم اينكه گوشتى را كه از حرام روييده است ، با اندوهها آب كنى ، چندان كه پوست بر استخوان بچسبد و ميان آن دو گوشتى تازه رويد، و ششم آنكه درد طاعت را به تن بچشانى ، چنانكه شيرينى معصيت را چشاندى .انقلاب درونى توبه با چنين آدابى كامل مى شود و انسان به كمال دوستى خدا و مرتبه بلند مرتبگان دست مى يابد. امام خمينى (ره ) در شرح اين سخن نورانى ، نكاتى نغز فرموده اند كه قسمتى از آن ذكر مى شود:اين حديث شريف مشتمل است اولا بر دو ركن توبه كه پشيمانى و عزم بر عدم عود است ؛ و پس از آن بر دو شرط مهم قبول آن كه رد حق مخلوق و رد حقوق خالق است . انسان به مجرد آنكه گفت توبه كردم ، از او پذيرفته نمى شود. انسان تائب آن است كه هر چه از مردم به ناحق برده به آنها رد كند؛ و اگر حقوق ديگرى از آنها در عهده اوست ، و ممكن است تاءديه يا صاحبش را راضى نمايد، به آن قيام كند. و هر چه از فرايض الهيه ترك كرده (است )، قضا كند يا تاءديه نمايد؛ و اگر تمام آنها را ممكنش نيست ، به مقدار امكان قيام كند. بداند كه اينها حقوقى است كه از براى هر يك از آنها مطالبى است ، و در نشانه ديگر از او به شق احوال (مطالبه ) مى كنند؛ و در آن عالم راهى براى تاءديه آنها ندارد جز آنكه بار گناهان ديگران را حمل كند و اعمال حسنه خود را رد نمايد. پس ، در آن وقت بيچاره و بدبخت مى شود و راهى براى خلاص و چاره اى براى استخلاص ندارد.اى عزيز، مبادا شيطان و نفس اماره وارد شوند بر تو و وسوسه نمايند و مطلب را بزرگ نشان دهند و تو را از توبه منصرف كنند و كار تو را يكسره نمايند. بدان كه در اين امور هر قدر، ولو به مقدار كمى نيز باشد، اقدام بهتر است . اگر نمازهاى فوت شده و روزها و كفارات و حقوق خدايى بسيار است و حقوق مردم بيشمار است ، گناهان متراكم است و خطايا متزاحم ، از لطف خداوند ماءيوس مشو و از رحمت حق نااميد مباش كه حق تعالى اگر تو به مقدار مقدور اقدام كنى ، راه را بر تو سهل مى كند و راه نجات را به تو نشان مى دهد. بدان كه ياءس از رحمت حق بزرگترين گناهى است كه گمان نمى كنم هيچ گناهى بدتر و بيشتر از آن در نفس تاءثير نمايد. انسان ماءيوس از رحمت چنان ظلمتى قلبش را فرا بگيرد و چنان افسارش گسيخته شود كه با هيچ چيز اصلاحش نمى توان نمود. مبادا از رحمت حق غافل شوى و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آيد. رحمت حق از همه چيز بزرگتر و به هر چيز شامل است ...و اما آن دو امر ديگر كه جناب اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده است از شرايط كمال توبه و توبه كامله است ؛ نه آنكه توبه بدون آنها تحقق پيدا نمى كند يا قبول نمى شود، بلكه توبه بدون آنها كامل نيست ... پس اين دو مقام از متممات و مكملات منزل توبه است . و البته انسان كه در مرحله اولى مى خواهد وارد منزل توبه شود گمان نكند آخر مراتب را از او خواستند، و به نظرش راه صعب و منزل پرزحمت آيد و يكسره ترك آن كند. هر مقدارى كه حال سالك طريق آخرت اقتضا مى كند، همان اندازه مطلوب و مرغوب است . پس از آنكه وارد طريق شد، راه را خداى تعالى بر او آسان مى كند. پس نبايد سختى راه انسان را از اصل مقصد بازدارد، زيرا كه مقصد خيلى بزرگ و مهم است . اگر عظمت مقصد را بفهميم ، هر زحمتى در راه آن آسان مى شود. آيا چه مقصدى از نجات ابدى و روح و ريحان هميشگى بالاتر است ، و چه خطرى از شقاوت سرمدى و هلاكت دائمى عظميتر است ؟ با ترك توبه و تسويف و تاءخير آن ممكن است انسان به شقاوت ابدى و عذاب خالد و هلاك دائم برسد؛ و با دخول در اين منزل ، ممكن است انسان سعيد مطلق شود و محبوب حق گردد. پس وقتى مقصد بدين عظمت است ، از زحمت چند روزه چه باك است .و بدان كه اقدام به قدر مقدور و هر چه هم كم باشد مفيد است . مقايسه كن امور آخرتى را به امور دنيايى كه عقلا (اگر) نتوانستند به مقصد عالى خود برسند، از مقصد كوچك دست برنمى دارند؛ و اگر مطلوب كامل را نتوانستند تحصيل كنند، از مطلوب ناقص صرف نظر نمى كنند. تو نيز اگر به كمال آن نمى توانى نايل شوى ، از اصل مقصد و از صرف حقيقت آن بازنمان و هر مقدارى ممكن است در تحصيل آن اقدام كن .(853)