ترجمه نهج البلاغه (حسين بن شرف الدين اردبيلي) - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

حسین بن شرف الدین اردبیلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








ترجمه نهج البلاغه (حسين بن شرف الدين اردبيلي)

خطبه ها

خطبه 001-آغاز آفرينش آسمان و...

پس از اين معنى خطبه است آن حضرت را كه ياد مى كند در آن آغاز آفريدن آسمان و زمين و آفريدن آدم عليهاالسلام سپاس بى حد مر خداى را است كه نمى رسند به ثناى او جميع گويندگان بجهت احاطه عقل الصفات كمال او نمى توانند شمرد نعمتهاى او در استماره كنندگان جهت آنكه نعمت او غير متناهى است و نمى گذارند حق نعمت او را جد و جهد كنندگان چه توفيق اداى هر نعمت نعمت ديگر است آن خداى كه در نمى يابند او را همتهاى بلند پرواز و نمى رسند بذات او فكرى و فطنتهاى غوطه خورنده آن خدائى كه نيست هر صفت او را حدى معين و نيست هر مطلق صفت او را نعتى موجود و نه وقتى شمرده شده و نه نهايت كشيده شده كه بان منتهى گردد بجهت عدم انعكاك و جوده صفت از ذات آفريد جميع مخلوقات را ...

فانى خود و پراكنده كرد بادها را كه واسطه منافع عالم است برحمت ...

خود و ميخ زد به كوههاى نامتحرك نشود عرصه زمين خود را

ابتداى دين شناختن او سبحانه و تمامى شناخت او گرويدن و تصديق بوجوده است و تمامى گرديدن تصديق به او يكتا شناختن اوست و تمامى يكتا دانستن او خالص گردانيدن عمل است از زياد و شرك براى او و تمامى اخلاص براى او سلب صفات است از او حال هر صفت شاهد است بانكه آن را عين ذات او دانستن بواسطه آنكه حال هر صفت شاهد است بانكه هر صفتى غير ذاتست كه متصف به آن و حال مرد است كه موصوف است به آن صفت شاهد است بانكه آن غير صفت است پس هر كه وصف كرد او سبحانه را كه منزه است از عيوب پس بتحقيق كه قرينى پيدا كرد براى او چه صفت غير ذات است و هر كه قرين پيدا كرد براى او پس به تحقيق ذوئى پيدا كرد او را هر كه ذوئى پيدا كرد پس به تحقيق مجزا كرد او را چه مزدى جزو مركب است و هر مركب ذى جزء و هر كه مجزا كرد او را پس بتحقيق جاهل شد به او زيرا كه هر ذى جزء ممكن است جهت احتياج او بجز ديگر پس ندانست كه او واجب الوجود است و هر كه ندانست وجوب وجود دادرس به تحقيق اشارت كرد بسوى او و هر كه اشارت كرد به او به تحقيق حدى و نهايتى پيدا نمود هر كه يقين نهايتى نمود براى او پس به تحقيق او را در شمار آورد و هر كه گفت در كجاست پس بتحقيق گردنيد او را ضر

ورتى و محلى و هر كه او بر فوق چيست پس بتحقيق كه خالى گذاشت هستى از او

نه از جانب حدوث و نوپيدا شدن موجوديست نه از نيستى با هر چيزى است نه پيوستگى بلكه بعلم و مغاير هر چيزيست نه به مفارقت و جدائى كننده است نه بمعنى حركتها كه از لوازم جسم است و آلت بيناست در وقتى كه هيچ چيز نبود كه نظر كرده شود به آن از آفريدن يكتاست با لذات در زمانى كه هيچ چيز را كه به او ساكن شود تا انس گيرد به آن و نه كه وحشت پيدا كند مر نيافتن آن را

آفريد مخلوقات را ابتدا كرد به ايجاد ابتدا كردن بى فكرى كه جولان داده باشد آن را در آفريدن و بى تجربه كه فايد گرفته باشد از ان و بى حركتى كه احداث نموده باشد آن را و بى اهتمام نفسى كه مضطرب بوده باشد در آن چه اين همه از احوال ممكناتست كه آن حواله نموده چيزها را مروقهاى آن را و بهم پيوسته ميان اشياى مختلف گوناگون چون عناصر اربعه و فرو برده و مركوز ساخته و لازم ساخته طبايع را در اشخاص چون تعجب ضحك و به شجاعت و جبن ...

در حالتى كه دانا بود به آنها به علم ازلى پيش از آفريدن احاطه كننده بود به اقطار و نهايات ان به علم لم يزل شناسا بود به آن چيزها كه پيوسته به آنها و به نواحى و جوانب آنها

چون نفس نسبت به بدن پس آفريد او سبحانه گشادن قضاها را و شكافتن اطراف و گشادگيهاى جاى خالى كه هواست پس ردان ساخت ...

ابرا كه بازگرداننده يكديگر بود موجهاى آن بر هم نشسته انبوهى آن برداشت ابرا بر پشت باد جهنده و باد جنباننده محكم كننده و يعنى باد با قوت و سخت پس امر كرد آن باد را به بازگردانيدن ابر بر بالاى او و مسلط گردانيد بادبانها محكم بستن از آب و مقرون ساخت آن را بنهايت آن آب كه احاطه كرده به آن هوا از زيران باد گشاده شده و آب از بالاى آن ريخته شده و ايستاده پس از آن آفريد سبحانه باد را كه مضبوط ساخت جاى وزيدن آن را و دايم گردانيد اقامت نمودن آن باد براى حركت دادن آب محل روان گردانيدن آن و درو گرداند مبدء نشو آن را پس امر كرد باد را به زدن و حركت دادن آب بر هم خورده از غايت غلبكى و برانگيختن موج درياها را پس جنبانيدن آن باد آب را همچون جنبانيدن ظرف شير و آب و سخت روان شد با آب مثل روان شدن آن در جاى خالى رد مى كند آن باد اول آب را بر اخر آن و ساكن آن را بر حركت كننده آن تا كه بلند برآمد معظم آن آب و انداخت كف را آب برهم نشسته آن پس بلند گردانيد حق تعالى آن كف را در هواى گشاده و فضاى فراخ پس راس

ت كرد از آن بخار آب هفت آسمان را گردانيد زيرين آسمانها را موجى ممنوع از سقوط آن بر زمين و زبرين آنها را گردانيد سقف نگاه داشته شده از آنكه شياطين اخبار غيب ملائكه را بشنوند و طاق بلند برافراشته بى ستون كه برپاى دارد آن را و بى مسمارى كه بهم پيوند و آن را پس از آن آراسته گردانيد با رايش ستارگان و روشنى كوكبهاى جهنده و سوراخ كننده هوا و روان كرد در آن آسمانها چراغ نورافشاننده و ماه نوردهنده را در فلك گردنده و سقف سيركننده و لوح جنبنده

پس از آن گشود آنچه ميان آسمانهاى بلند است پس پر ساخت آن را به انواع مختلفه از ملائكه و فرشتگان خود از آنها دايم ساجدانند كه ركوع مى كنند و بعضى ركوع كنندگان كه پشت راست نمى كنند و بعض صفت زدگانند كه از صف زايل نمى شوند و بعضى تسبيح كنندگانند كه ملالت نمى يابند از آن مانع عبادت ايشان نمى شود خواب چشمها و نه سهو عقلها و نه سستى بدنها و نه بى خبرى فراموشى و بعضى ديگر از آنها امينان خدايند بر وحى او و زبانهاى صدقند بر سولان او و تردد كنندگان به حكم او و فرمان او و بعضى ديگر نگهبانند مر بندگان او را و بعضى دربانانند مر درهاى بهشتهاى او را و بعضى از آنها ثابت است در زمينهاى زيرين قدمهاى ايشان و بيرون رفته از آسمان برين گردنهاشان و و خارج شده و بدر رفته از اطراف زمين اعضا و جوانب ايشان و موافق و مانند قائمه ها را عرشى است دوشهاى ايشان پيش افتاده است در زير عرش ديدهاى ايشان از جهت ترس خدا پيچيده شده اند در زير عرش به بالهاى خود زده شده است ميانشان و ميان آنانكه فروتر ايشانند پردهاى عزت الهى و سترهاى قدرت پادشاهى كه به جهت اين آنها را نمى بينند توهم مى كنند پروردگار خود را بصورت درآوردن و اجرا نمى كنند بر

پروردگار خود صفتهاى مخلوقات را و حد و نهايت پيدا نمى كنند او را به مكانها و نه اشارت مى كنند به جانب او با مثال و اشباء اشباء جدا و سبحانه منزه است از اين

بعضى ديگر از اين خطبه در صفت آفريدن آدم عليه السلام است پس از آن جمع نمود حق سبحانه از زمين درشت و نرم و زمين خوش گياه و زمين شوره زار و يابنده پاره خاك را ميخت آن خاك را باب رحمت تا پاكيزه شد و مخلوط ساخت او را به ترى تا كه چسبان گشت پس آفريد از آن شكلى كه خداوند طرفها بود و بندها و عضوها و گشادها خشك ساخت آن را تا چنگ در زد و چسبيده شد بهم تا گل خشك شد براى وقتى شمرده شده و مدت دانسته شده پس از آن دميد در آن صورت از روح خود پس متمثل شد آن صورت به آدمى كه خداوند ذهنهايت كه جولان مى دهد و متحرك مى سازد آن را در مطالب و خداوند عضوها كه خدمت مى خواهد از آنها دالاتى كه مى گرداند آن را در كارها و شناختى كه فرق مى كند به آن ميان حق و راه باطل و ميان چشيدنيها و بوئيدنيها و رنگها و جنسها كه از هم فرق مى كند آميخته شده به اصل ماده رنگهاى گوناگون چون خون و استخوان و چيزهاى با هم الفت گرفته شده چون استخوان و دندان و بضه ها كه دورند از هم و معاند چون حرارت و برودت و به آميخته ها از هم جدا از گرمى و سردى و ترى و خشكى و پريشانى و شادى

و طلب ادا نمود حق سبحانه از فرشتگان امانت خود را كه نزد ايشان داشت دو صيلت معهوده خود را كه بجانب ايشان گذاشت در ايفتاد كردن به سجده كردن مر آدم را و فروتنى ايشان براى تعظيم و تكريم او پس گفت سبحانه كه سجده كنيد آدم را پس سجده كردند آدم را مگر شيطان و قبيله هاى او از جن پيدا شد كه تابع او بودند آنها را كبر و غيرت جاهليت و غلبه كردن بر ايشان بى سعادتى و بر برگ دانستن خود را به مخلوق شدن از آتش و و خوار شمردن آفريده شده گل خشك يعنى آدم پس داد او را بارى تعالى مهلت دادن براى سزاوار شدن آدم مر خشم خدا را و براى تمام ساختن آزمايش بنى آدم و براى راست ساخت و عده مهلت پس گفت بدرستى كه تو از مهلت داده شدگانى تا روز و وقت معلوم...

پس ساكن گردانيد حق سبحانه آدم را در سرائى كه خوش ساخت در آن زيستن او را و ايمن ساخت در آن مقام او را كه ...

او را از ابليس و دشمنى او پس فريب داد او را دشمن او به جهت حسد بردن بر او بسكون او در سراى با اقامت كه جنت است و رفيق شدن با نيكوكاران كه اهل بهشت بودند پس بفروخت يقين را به شك خود در نصيحت ابليس و قصد جزم را به ضعف و سستى خود و بدل گرفت فرح و سرور بترس و عزت و ارجمندى به پشمانى پس از آن بگسترانيد خداى تعالى براى او در توبه او و آورد پيش او سخن رحمت خود را يعنى دعائيكه بوسيله آن قبول توبه او كرده وعده داد او را بازگشت به بهشت خود پس فرو فرستاد او را به سراى محنت و بحانه زائيده شدن فرزندان آن



/ 317