خطبه 090-خطبه اشباح - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

حسین بن شرف الدین اردبیلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 090-خطبه اشباح

و از خطبه او خطبه ايست كه معروف به خطبه اشباح و آن از خطبه هاى جليله آن حضرت است ...

روايت كرد مسعده بن صدقه از صادق جعفر بن محمد عليهاالسلام كه او فرمود خطبه كرد اميرالمومنين عليه السلام به اين خطبه بر منبر كوفه و اين بود در حالتى كه مردى آمد به او پس گفت مر او را اى اميرالمومنين وصف كن ما را پروردگار ما را تا زياد كنيم مر او را دوستى را و به آن زياده كنيم شناختن او را پس در غضب شد و ندا فرمود به نماز تا جمع شونده باشند در مسجد پس جمع شدند مردمان به سوى او تا كه پر شد مسجد به اهل آن پس برآمد او بر منبر و او غضبناك بود تغيير يافته رنگ او پس حمد كرد خدا را و صلوات داد بر پيغمبر و آل او و بود سوال كننده اى كه سوال كرد از او كه وصف كند خدا را براى او تا به مرتبه اى كه ببيند او را معاينه پس در غضب شد به جهت اين پس گفت حمد مر خداى را كه بسيار نمى گرداند مال او را منع و امساك و بريده نمى سازد مال او را دادن و بخشيدن زيرا كه هر دهنده اى كم كرده شده است مال او و غير او و هر منع كننده نكوهيده است مگر او اوست نعمت دهنده به نعمتهاى با فايده و زيادتى نعمتهاى خود و قسمتهاى مقرره براى ايشان عيالان اويند همه خ

لايق ضامن شده به روزيهاى ايشان و تقدير كرده روزيهاى ايشان را و راست نموده راه رغبت كنندگان را به سوى خود و طلب كنندگان را به آنچه نزد اوست و نيست به آنچه در خواسته شده بخشنده تر از آن به آنچه درخواست نشده است چه فيض او عام است به همه اوليست كه نيست مر او را پيش تا باشد چيزى پيش از او از كائنات و آخر ...

كه نيست مر ورا ...

پس تا باشد چيزى پس از او از مكونات و بازدارنده است مردمكهاى چشمها از آنكه برسند به او يا دريابند او را مختلف نشد بر او روزگار تا مختلف شود از او حال و نبوده در مكانى تا روان باشد بر او انتقال از حالى به حالى و اگر ببخشد آنچه از هم گشوده است از او معدنهاى كوهها و خنديده است از او صدفهاى درياها از گداخته نقره و طلا و پاشيده در و درويده مرجان اثر نكنند آن همه در جود واجب الوجوب و نه گشادگى و بسيارى آنچه نزد اوست از نعم نامحدود و هرآينه هست نزد او از ذخيره هاى نعمتها آنچه به پايان نمى رساند او را مطلوبهاى خلايق زيرا كه او بخشنده است كه كم نمى كند عطاى او را درخواست درخواست كنندگان و بخيل نمى سازد او را مبالغه كردن مبالغه كنندگان

پس بنگر اى پرسنده از صفات خدا پس آنچه راه نمود تو را قرآن بر آن از صفت آفريدگار پس اقتدا كن به آن و طلب روشنائى كن به روشنائى هدايت او و آنچه تكليف كرده تو را شيطان دانستن آن را از آنچه نيست در قرآن بر تو فرض آن و نه در حديث پيغمبر (ص) و پيشوايان راه نماينده كه ائمه هدى اند نشانه آن پس واگذار دانستن آن را به خداى سبحانه پس بدرستى كه آنچه در كتاب و سنت است موضع نهايت حق خدايست بر تو و بدان كه جمعى كه راسخند و استوار در دانش ايشان كسايند كه بى نياز ساخته است خدا ايشان را از درآمدن به سختى در ابوابى كه زده شده است نزد پوشيدگيها اقرار كردن ايشان به جمله آن چيزى كه ندانسته اند تفسير آن را از غيبى كه پوشيده شده است چون علم به كنه ذات پس مدح فرموده خداى سبحانه معترف شدن ايشان را به عجز و ناتوانى از فراگرفتن آنچه احاطه نكرده اند به آن از روى دانش و نام نهاده واگذاشتن ايشان فرورفتن را در آنچه تكليف نكرده ايشان را به بحث كردن از حقيقت آن رسوخ و استوارى پس اقتصار كن اى سائل بر آن قدر كه مقدور عقل تست و تقدير مكن بزرگى خدا را بر مقدار عقل خودت پس باشى از هلاك شوندگان

اوست توانائى كه هرگاه انداخته شود وهمها تا دريابد نهايت توانائى او را و طلب كند فكرى كه متبرا باشد از خطور وسوسه هاى شيطانى آنكه واقع شود بر آن ذات و اسرار عميقه ربانى و خفاياى پادشاهى او و واله و متحير شوند دلها و نرسند به نهايت او تا جارى شوند در چگونگى صفتهاى او و نيك فروروند در موصع درآمدن عقلها در جائيكه نمى رسند به آن صفتها تا برسند به دانستن ذات او و بازدارد و ذات او عقول و اوهام را از معرفت ...

اوهام و عقول قطع كنند مواضع هلاك تاريكهاى غيبها را در حالتى كه رميده باشند از غير و نزديكى جوينده اند به سوى او سبحانه پس بازگردند وقتى كه بازداشته شوند كه اعتراف كننده باشند به آنكه رسيده نمى شود و مدرك نمى شود به شدت جولان در بيداء جلال عزت حقيقت شناخت او و درنمى آيد به دل خداوندان. ...

درآمده از اندازه كردن بزرگى عزت آفريدگارى كه از نو پديد آورد خلايق را بر بى سبق نمونه اى كه امتثال كرده باشد به آن و بى مقدارى كه پيروى كرده باشد و عمل بر وفق آن كرده باشد از آفريننده كه معبود خلايق بوده باشد پيش از او چه پيش از او خالقى نبوده و بنمود ما را از پادشاهى قدرت خود و از غرايب آنچه گوياست به آن نشانه ها

ى حكمت او و از اعتراف نمودن به حاجت و مقر شدن به احتياج ...

كه صادر شده باشد از جانب خلقان به سوى آنكه بپاى داشته ...

آن به نگاه داشت قوت و آن چيزى را كه راه نمود ما را به مضطر شدن قيام حجت و برهان براى او بر شناخت خود و ظاهر شد در اشياى بديعه كه پديد آورد آن را علامات صنع او و نشانه هاى حكمت او پس گرديد هر چه آفريد برهان قاطع مر وجود او را و دليلى ساطع بر وجوب وجود او و اگر چه باشد آنچه آفريده خلقى غير ناطق و جمادى ساكت پس حجت حق به تدبير حكمت او گوياست و راه نمونى او بر وجود صانع برپاست

پس گواهى مى دهم به آن كه هر كه تشبيه كرد تو را به اعضاى متباينه و متفرقه خلق تو و بندهاى مفاصل بهم پيوسته مفاصل بهم پيويسته ايشان كه پوشيده شده است به تدبير دانش تو نبست فكر باطنى خود را بر شناخت ذات تو و مباشر نشد به دل او يقين به آنكه هيچ همتائى نيست مر تو را و گويا آن مشبه نشينده است برى شدن تابعان را از متبوعان وقتى كه گويند در آن سرا به خدا سوگند كه هرآينه بوديم ما در گمراهى روشن در وقتى كه برابر مى كرديم شما را به پروردگار جهانيان دروغ گفتند برابركنندگان به تو موجودى را وقتى كه تشبيه كردند تو را به بتان خود و نسبت دادند تو را صفه ...

آفريده شدگان به وهمهاى خود و اجزا پيدا كردند تو را همچون مجزا كردن آشياى مجسمه به خاطرهاى خود و اندازه كردند به تو را ...

بر شكلى كه مختلف است قوتهاى او به عقلهاى جاهده ...

غير رويت خود پس گواهى مى دهم كه هر كه مساوى ساخت تو را به چيزى از مخلوق تو پس به تحقيق كه برابر كرد آن را به تو و برابر كننده تو به غير تو كافر است به آنچه فرود آمده به آن آيتهاى محكمه تو و گويا شده از آن چيز گواهان و حجتهاى روشن تو كه داده اند بر منزه ...

بودن تو از جسمانيات و بدرستى كه تو

معبود به سزائى كه پايان ندارى در عقلها تا باشى در محل وزيدن انديشه هاى عقول به كيفيتى در خيال و نه در انديشه هاى خاطرهاى آن عقلها نهايت يافته و گردانيده شده از حالى به حالى

بعضى ديگر از خطبه مذكور كه تقدير كرد هر آنچه آفريده پس محكم گردانيد اندازه آن را بر وفق حكمت و تدبير كرد آن را پس لطف كرد در تدبير آن بر وجه مصلحت و روى داد او را به سوى جهتى پس ...

درنگذشت از اطراف مكان خود و قاصر نشد بدون رسيدن به نهايت آن و دشوار نيامد آنچه آفريد هنگامى كه مامور شد بگذشتن بر وفق اراده و خواهش خود و چگونه آيد دشوار و حال آنكه جز اين نيست كه صادر شده است همه كارها از مشيت و خواست او آفريننده است اشياى متفرقه ...

متنوعه را بى انديشه فكر كه راجع شود به آن و بى قوت طبيعى فكرى كه در دل گرفته باشد بر آن چيزها و بى تجربه كه فايده گرفته آن را از حادثه هاى روزگار و بى شريكى كه يارى داده باشد بر نو آفريدن امور عجيبه و اشياى غريبه پس تمام شد مخلوق او سبحانه و گردن نهاد براى فرمان بردارى او و اجابت كرد به سوى خواندن او حائل نشد پيش نيايد نزد ...

او دير كردن ديركننده و نه سستى فرا پس مانده چه اينها از لوازم جسميه اند پس راست كرد از چيزها كجى آن را و روشن كرد راه راست چيزها و جمع كرد به توانائى خود ميان اضداد آن چون عناصر اربعه و متصل ساخت سببهاى پيوستگيهاى موجودات را و پراكنده ساخت آنها را ب

ه جنسهاى گوناگون در نهايات و مقادير و در طبيعتها و هيئتهاى عجايب مخلوقات استوار گردانيد صنعف آنها را و آفريد آنها را بر وجهى كه اراده كرد و از نو پديد آورد






/ 317