دعاهای قرآن نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بگرداند. پس يوسف را زندانى كردند.2. يوسف مدتى را در زندان ميگذراند. سالها و حكايتها ميگذرد تا آن كه براى تعبير خواب پادشاه مصر در زندان به نزد او ميآيند. يوسف از موقعيت استفاده ميكند، از بيگناهى خود ميگويد، و از سبب زندانى شدن خود جويا ميشود.پيام او را به پادشاه ميرسانند. پادشاه زنان را احضار ميكند. همه زنان، بهويژه زليخا همسر پادشاه، بر گناهكارى خود و بيگناهى يوسف گواهى ميدهند. يوسف از زندان آزاد، مقرّب دربار و وزير دارايى واقتصاد ميشود.در كنعان مردم دچار قحطى ميشوند و براى تهيّه آذوقه به سوى مصر رو ميآورند. مصر كه با تدبير يوسف داراى انبارهاى بزرگ غلّه شده است پذيراى فرزندان يعقوب ميشود.باز هم حكايتها ميگذرد تا آنگاه كه خبر يوسف به يعقوب ميرسد و يعقوب و خاندانش راهى مصر و بر سراى بزرگ يوسف وارد ميشوند.يوسف، پدر و مادرش را احترام ميكند و بر تخت مينشاند و برادرانش در برابر او به خاك در ميافتند و براى خداوند سجده ميگزارند. با پديد آمدن چنين صحنهاى، خوابى كه يوسف در نوجوانى ديده بود و به پدرش بازگو كرده بود تعبير ميشود. در چنين شرايطى يوسف دست به دعا بر ميدارد و با خداوند چنين مناجات ميكند: