دريای موج خيز نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دريای موج خيز - نسخه متنی

علی ابوالحسنی منذر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علامه امينى كلام خود را قطع كرد و فرمود: ''به ايشان بگوييد بيايد و اشعار خود را در پشت بلندگو قرائت كند!'' من كه قادر نيستم صحنه ملاقات و هماغوش شدنِ دو عاشق بى قرار و دو استاد بزرگوار را بالاى منبر تشريح كنم و اشك هايى را كه از شوق ريخته شد، در اين چند سطر مجسم سازم! علامه امينى بالاى منبر، بر جاى خود نشستند و آن استاد مصرى، دو پله پايين تر ايستاده، اشعار عربىِ بسيار بليغ و زيباى خود را در مدح حضرت رضا "ع" قرائت كرد. علامه امينى بلافاصله رو به من كرد و فرمود: ''حسان، تو هم اشعارت را در مدح حضرت رضا "ع" بخوان!''

من كه قبلاً قرار نبود در آن جمعيت انبوه، كه دامنه اش تا خيابان هاى اطراف كشيده شده بود، شعرى بخوانم و هرگز انتظار اين دستورِ بى مقدمه را نداشتم، مضطربانه عرض كردم: ''حضرت آقاى امينى، قربانت گردم! شما كه مى دانيد من اشعارم را هميشه از روى كتاب و يا دفترچه و يادداشت مى خوانم. حالا كه من همراهم، شعرى براى خواندن ندارم!'' ولى ايشان بدون توجه به عرايض من، باز پشت بلندگو تكرار فرمودند: ''حسان، به عنوان پذيرايى از ميهمان عزيز، تو هم بايد شعرى در مدح حضرت رضا "ع" بخوانى!''

در حال درماندگى، ناگهان متوجه شدم كه اشعارِ نيمه تمامى كه شب گذشته در مدح حضرت رضا "ع" سروده ام، در جيب من است! لذا باعجله عرض كردم: ''حضرت آقاى امينى! يك شعرِ نيمه تمام را كه ديشب سروده ام در جيب خود يافتم و با اجازه شما همان را مى خوانم:




  • حاجتم بود حج بيت اللَّه
    قسمتم شد حريم قبله توس



  • قسمتم شد حريم قبله توس
    قسمتم شد حريم قبله توس



وقتى شعرم را كه بيش از بيست بيت بود، خواندم، استاد مصرى باتعجب مرا در آغوش كشيد، بوسيد و گفت: ''چگونه توانستى اشعارِ عربىِ مرا، در اين چند لحظه، با همان قافيه "سين" به شعر فارسى برگردانى!''

تازه متوجه شدم كه اين يك اعجاز از حضرت رضا "ع" است: شعرى كه من شب قبل در مدح آن حضرت سروده بودم، با شعرى كه آن استاد مصرى در مشهد مقدس گفته بود، به طورى در قافيه و معنا هماهنگ و يكسان بودند كه آن استاد مصرى خيال كرده بود من در همان مجلس، اشعار عربى او را به شعر فارسى برگردانده ام، و ضمناً يك كرامت از علامه امينى |شمرده مى شد| كه با آن اصرار، به من تأكيد مى فرمودند: ''بايد شعرت را بخوانى''، و من از ديدِ معنوىِ آن عاشقِ دل خسته و پيروِ وارسته على "ع" ، غافل بودم! [ حسان، چايچيان، يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 22. اين كرامت نيز از زبان دكتر صلاح الصاوى، اديب و شاعرِ مستبصرِ مصرى، شنيدنى است. وى ضمن شرح آشنايى خود با علامه امينى، داستان شگفت زير را نقل مى كند: ''روزى جوانى را ديدم كه بر گردنش گردن بندى از طلا كه تمثال على "ع" بود، آويخته است.

از سر عشق و محبت وافرم به مولا، آرزو كردم. اى كاش تمثال على "ع" بر گردن من نيز آويخته بود؛ ولى در عين حال، با خود مى گفتم: من كسى نيستم كه بر گردنم طلا بياويزم و هم آرزو مى كردم كه به شكلى و به صورتى غير از جنس طلا، تمثال على "ع" بر گردنم آويخته باشد. روزى ديگر اتفاق افتاد كه به ديدار علامه رفتم و در مجلس ايشان نشستم. بعد از گذشتن چند دقيقه، دانشمند محترمى وارد مجلس شد و |در| دستش پاكتى بود. پاكت را به شيخ "مرحوم علامه" داد و شيخ پاكت را گرفت و به دست من داد و هيچ نگفت و ساكت ماند، و من خيلى شايق شدم كه بدانم محتواى پاكت چيست. در اين هنگام، مرحوم علامه به من نگاهى كرد و گفت:آن چه، مى خواستى! گفتم: اللَّه اكبر! و ساكت ماندم. پس از پايان مجلس، علامه مرا بوسيد و |من| با او خداحافظى كرده، سوار ماشين شدم. در بين راه پاكت را باز كردم، ديدم گردن بندِ تمثالِ حضرت على "ع" است، از سنگ مرمر كه من مى توانم به گردن بياويزم يا آن را در بالاى سرم و اطاق كارم از ديوار بياويزم. در اين هنگام، فهميدم و دانستم كه علامه امينى، نه فقط عالِم، خطيب، نويسنده بزرگ، مؤلف، و شيعه كامل و تمام عيار است، بلكه صاحب كرامت و فِراستِ مخصوص نيز هست.'' "همان، ص 27، مصاحبه با دكتر صلاح الصاوى" . ]

امينى به نقطه كمال عشق - فناى عاشق در نام و مرامِ معشوق - رسيده بود و در برابر محبوب قُدسى، براى خود هيچ چيز نمى خواست. حِسان مى گويد:

با عده اى از ارادتمندان، به پيشواز |امينى| رفتيم. در وسط راه پياده شديم، منتظر مانديم تا علامه امينى از راه رسيدند و پياده شدند. من اشعارى كه در مدح ايشان سروده بودم، قرائت كردم. طبق معمولِ ايشان، باز هم مثل هميشه انتظار داشتم كه تشويق كنند؛ ولى برخلاف گذشته، بعد از روبوسى، علامه امينى يك نگاه تندى به من كردند و محكم و جدى فرمودند: ''حسان، اگر به جاى مدح من، يك شعر در مدح امام زمان "ع" گفته بودى، يقين سود معنوى تو بيش تر بود.''

در جواب عرض كردم: ''قربانت گردم! من چون شما را يكى از بااخلاص ترين خادمان آل محمد "ص" مى دانم، مدح شما را نيز از مدح آنان جدا نمى دانم؛ لذا اين چند بيت را عرضه داشتم.'' [ همان، ص 22. ]

/ 41