زينب دخترعمه پيغمبر - زن در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زن در قرآن - نسخه متنی

علی دوانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از جمله گفت : اى عمر! به خاطر دارم كه به تو ((عُمَيره )) مى گفتند و در مكّه و بازار ((عُكاظ)) با عصبانيت از كنيزان برده مراقبت مى كردى . ديرى نپاييد كه موسوم به ((عمر)) شدى (84). بعد هم چيزى نگذشت كه تو را ((اميرالمؤ منين )) خواندند. اكنون از خدا بترس و مواظب بندگان خدا باش . اين را بدان كه هر كس از عذاب قيامت نترسد، هر چيز دورى به وى نزديك مى شود و هر كس ‍ از مرگ ترسيد، مى ترسد كه فرصت را از دست بدهد.

يكى از همراهان عمر به نام ((جارود)) گفت : اى زن ! در مقابل اميرالمؤ منين زياد حرف زدى ! و به عمر گفت :

مردم را به خاطر اين پيرزن نگاهداشته اى ؟ عمر گفت : واى بر تو! آيا مى دانى اين زن كيست ؟ جارود گفت : نه ، كيست ؟ عمر گفت : اين زنى است كه خداوند از فراز هفت آسمان (85) شكايت او را شنيد و به او پاسخ داد. اين ((خوله ))

دختر ثعلبه است كه سوره مجادله درباره او و گفتگويش با پيغمبر نازل شده است . به خدا اگر از من انصراف حاصل نكند و تا شب سخن بگويد، من از او روى بر نمى گردانم تا هر چه مى خواهد بگويد(86).

زينب دخترعمه پيغمبر

((زيدبن حارثه )) غلام بچه حضرت خديجه همسر پيغمبر بود. ((حكيم بن حُزام )) از تجّار برده فروش مكه ، اين زيد را با بردگانى چند از شام به مكه آورد و به عمه اش خديجه فروخت . اين واقعه پيش از نبوت پيغمبر و ظهور اسلام و در زمان جاهليت اتفاق افتاد.

زمانى كه خديجه به افتخار همسرى رسول خدا رسيد، پيغمبر آينده اسلام از همسرش خواست كه ((زيد)) غلام زر خريد خود را به وى ببخشد. خديجه هم زيد را به همسرش بخشيد. پيغمبر كه زيد را ملك خود مى دانست ، او را از قيد بندگى و رقيّت آزاد ساخت و به فرزندى گرفت .

در زمان جاهليت ميان عرب رسم بود كه پسرى را به فرزندى مى گرفتند و با اينكه فرزند حقيقى آنان نبود، مع الوصف از هر لحاظ او را مانند پسر خود مى دانستند و از جمله با زن او به عنوان زن پسر خوانده خود هم ازدواج نمى كردند. اين عمل پسر گرفتن را عرب ((تَبنّى )) مى خواند. پسر خواندگى جزو رسوم جاهليت بود.

وقتى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زيد را آزاد كرد و به فرزندى گرفت ، طبق رسوم جاهليت ((زيد))

را به نام پدر خوانده اش ((زيد بن محمد)) مى خواندند. زيد پس از آزادى هم در خانه پيغمبر و خديجه مانند فرزند آنان به سر مى برد.

((حارثه )) پدر زيد در شام در فراق فرزندش كه ناپديد شده بود، در ناراحتى سختى به سر مى برد. پيوسته مى گريست و ناله سر مى داد و از هر كس به خصوص مسافران عرب ، سراغ فرزندش را مى گرفت .

تجارى كه از مكه به شام آمده بودند، به ((حارثه )) خبر دادند كه زيد در مكه است و غلام محمد بن عبداللّه ، مرد محبوب قريش است .

((حارثه )) چون اين خبر را شنيد به اتفاق برادرش ((كعب )) كه هر دو مانند سايرمردم شام و اردن ، مسيحى بودند، بار سفر بستند و به مكه آمدند تا مگر زيد را آزاد كنند و با خود به وطن و نزد كسانش بازگردانند.

آنان در مكه پيغمبر را ملاقات كردند و گفتند:

((اى فرزند عبدالمطلب ! فرزند سرور بنى هاشم ! شما همسايگان خانه خدا هستيد. گرفتاران را از قيد و بندها رها مى كنيد و گرسنگان را سير مى گردانيد. اينك ما هم آمده ايم درباره ما نيكى كنى و فرزند ما و بنده خود را خريدارى كرده و آزاد سازيم )).

پيغمبر فرمود: آيا نمى خواهيد كه كارى بهتر ازاين كنم ؟گفتند: چكارى ؟ پيغمبر فرمود: او را حاضر مى كنم و آزادش مى گذارم تا اگر خواست با شما به شام بر گردد و چنانچه خواست نزد ما بماند به خدا قسم من كسى نيستم كه او را از پيش خود برانم .

حارثه و برادرش گفتند: نظرى زايد بر حد انصاف دادى .

به دنبال آن پيغمبر اكرم زيد را حاضر كرد و از وى پرسيد اين دو تن كيستند؟ زيد گفت : اين پدر من حارثة بن شراحيل است و اين هم عموى من كعب بن شراحيل مى باشد.

پيغمبر فرمود: من تو را آزاد مى گذارم ، اگر خواستى با آنان برو و چنانچه خواستى نزد ما بمان .

زيد گفت : نزد شما مى مانم .

/ 46